۶- در هیچیک از فرقه هایی که راه تأویل را در پیش گرفتند معیاری برای رد کردن دلالت نصوص وجود ندارد جز اصول و قواعد و اعتقاداتی که آنها را مذهب خود معرفی کرده اند.[۱] و اینگونه آنچه را که با اصول و قواعد و اعتقادات مذهب شان مخالف باشد، رد می کنند هرچند وضوح حجت و قوت دلالت آن روشن و آشکار باشد:
الف) چنانچه روافض و مذهب رافضه عداوت و دشمنی با صحابه را یکی از اصول خود قرار داده است و بر این مبنا نصوصی را که بر فضایل و رضایت الهی از آنها دلالت می کند، رد می کنند.
ب) جهمیه: جهمیه نیز نفی تشبیه و تجسیم را از اصول خود قرار داده و اینگونه صفات کمال و جلالی که در نصوص برای الله متعال ثابت شده، رد می کنند.
ج) قدریه: قدریه نیز مساله عدل[۲] و وجوب آن را از اصول خود قرار دادند و اینگونه نصوصی را که در باب تقدیر و مشیت وارد شده بود، رد کردند و در برابر آنها جبریه بوجود آمدند که تقدیر و مشیّت را اصل قرار دادند و اینگونه نصوصی را که بر قدرت و اختیار و حکمت خداوند و عدالت او دلالت می کرد، رد نمودند.
د) وعیدیه: وعیدیه نیز نصوص وارد شده در باب وعید را اصل قرار داده و بر این اساس معتقد بودند که هرکس وارد دوزخ شود، از آن خارج نمی شود. و در مقابل نصوص وعده و بشارت و مغفرت و شفاعت و… را رد نمودند.
۷- و از جمله مفاسد تأویل آن است که هریک از پیروان تأویل، منکر امری را به چیزی ملزم می کند که خود سزاوارتر است آن را رعایت کند (عدم تاویل) با این توضیح که چون تاویل کننده صفات الهی در برابر منکر معاد و حشر اجساد، به نصوص وحی استناد کند، منکر معاد تأویلات مخالف با ظاهر این نصوص ارائه خواهد داد. و در این راستا به همان روش اهل تأویل استناد خواهد کرد بویژه که نصوص صفات بیشتر و صریح تر می باشند.
۸- در روش غزالی در ترجیح مذهب سلف در ترک تأویل تامل کن؛ در کتاب «الجام العوام عن علم الکلام»؛[۳] ابوحامد غزالی می گوید: «اما برهان کلیِ برحق بودن مذهب سلف، در پرتو پذیرفتن چهار اصل می باشد که نزد هر عاقلی از مسلمات است؛ سپس این اصول را ذکر می کند:
الف) رسول خدا، داناترین خلق نسبت به مصلحت احوال بندگان در دنیا و آخرت بود.
ب) رسول خدا به تمام و کمال آنچه را که در باب مصلحت دنیا و آخرت بندگان به او وحی شده بود، ابلاغ نمود و چیزی از آن را کتمان نکرد. و او حریص ترین مردم نسبت به صلاح و مصلحت خلق و راهنمایی آنان به سوی مصلحت دنیا و آخرت بود.
ج) داناترین مردم نسبت به معانی کلام رسول خدا و سزاوارترین آنان به درک اسرار و کنه آنها، همان کسانی بودند که با او همراه بوده و شاهد نزول تنزیل بوده و تفسیر را می دانستند؛ و آنها اصحاب رسول خدا بودند.
د) صحابه در طول حیات خود هیچوقت به تأویل دعوت نکردند و اگر تأویل، جزئی از دین بود، شب و روز بدان روی می آوردند و فرزندان و خانواده ی خود را بدان فرا می خواندند.»
سپس ابوحامد می گوید: «پس به طور قطع با در نظر داشتن این اصول می دانیم که حق همان است که سلف گفتند و دیدگاه درست و صواب همان است که آنان برگزیدند».[۴]
۹- متاوله (تأویل کنندگان) می گویند: ظاهر نصوص صفات بیانگر تشبیه و تجسیم است.[۵]
اما حقیقت و واقعیتی که در آن هیچ شک و تردیدی نیست این است که از هر وصفی که در کتاب و سنت ثابت شده، تنزیه کامل از مشابهت حوادث بر می آید.
۱۰- از پیامدهای ناگوار تأویل برای اسلام و اهل آن، این است که آنان را پراکنده و متفرق و تکه تکه می کند و در اصول دین شان با یکدیگر اختلاف می کنند و یکدیگر را لعنت کرده و در برخی موارد تکفیر می کنند و بلکه گروه هایی از آنان دیده شده که خون دیگران را می ریزند و جان و مال و آبروی آنان را حلال می شمارند. چنانکه خوارج خروج نکرده و معتزله راه اعتزال در پیش نگرفته و رافضه رافضی گری را برنگزیدند مگر به سبب تأویل؛ و سبب جنگ با مرتدین و کشته شدن عثمان جز تأویل نبود. و نیز در روزگار عبدالله بن زبیر و قرامطه،[۶] منجنیق ها به سوی بیت الله الحرام نشانه نرفت مگر بر مبنای تأویل؛[۷] و مالک بن انس و احمد بن حنبل شلاق نخوردند و درخواست قتل احمد بن حنبل مطرح نشد مگر بر مبنای تأویل.
و اتفاقاتی که برای امام بخاری رخ داد و او را از شهرش بیرون کردند، سبب آن جز دستاویز تأویل نبود. براستی تأویل چه جنایت بزرگی در حق اسلام و اهل آن مرتکب شده است.
ابن قیم رحمه الله در نونیه در مورد مفاسد تأویل چنین می سراید:[۸]
هذا وأصـل بلیه الإسلام مـن | تأویل ذی التحریف والبطلان |
وهو الذی قد فرق السبعین بل | زادت ثلاثـا قول ذی البرهـان |
ولأجله جحدت صفات کماله | والعرش أخلوه مـن الرحمـن |
ولأجله أفنى الجحیم وجنه الـ | ــمأوى مقالـه کـاذب فتـان |
ولأجلـه قالـوا الإلـه معطـل | أزلا بغیــر نهایــه وزمــان |
ولأجلـه قد قـال لیس لفعلـه | من غایه هی حکمه الدیان |
«اصل و اساس بلا و مصیبتی که دامنگیر اسلام شده است، تأویل است که در بردارنده ی تحریف و بطلان است. و تأویل است که دیدگاه با دلیل را به هفتاد و سه فرقه تقسیم کرده است. و به سبب آن است که صفات کمال خداوند انکار شده و عرش خالی از خداوند رحمن تصور شده است. و به سبب آن است که دوزخ و بهشت نابود و فناشدنی تصور می شود؛ و این دیدگاه دروغگویی فتنه گر است. و با استناد به تأویل است که می گویند: خداوند هیچ صفتی ندارد، ازلی است بدون نهایت و زمانی؛ و به سبب آن است که می گوید: هدفی در ورای فعل خداوند نیست درحالی که آن حکمت خداوند دیان است».
[۱] – و این یکی از تفاوت های میان سلف و خلف می باشد. چنانکه سلف صالح به کندوکاو در نصوص پرداخته و بر مبنای نصوص، اصول و اعتقادات را پای ریزی می کنند اما خلف از اهل بدعت، اصول و قواعد و اعتقادات خود را مطرح کرده، سپس به بررسی و کندوکاو نصوص روی می آورند تا دلیلی برای آنها بیابند.
[۲] – عدل یکی از اصول پنجگانه معتزله می باشد که در ورای آن نفی تقدیر نهفته است. و گفتند: خداوند شر را خلق نکرده است و بدان راضی نیست. چون اگر خداوند شر را آفریده باشد و سپس بندگانش را به خاطرانجام آن عذاب کند، چنین رفتاری ظلم و جور است!! درحالی که الله متعال عادل است و ظلم نمی کند. اما لازمه ی این اصل فاسد آنها این است که در ملک خداوند متعال اموری رخ می دهد که او نمی خواهد و چیزی را خواسته که نمی باشد و لازمه ی این امر توصیف خداوند به عجز و ناتوانی است. و خداوند از آن پاک و منزه است.
[۳] – احتمالا از آخرین کتاب های غزالی می باشد.
[۴] – الجام العوام عن علم الکلام، ص۲۳-۲۵ چه بسا که به منهج سلف بازگشت چنانکه در اواخر عمر به حدیث روی آورده بود و در حالی فوت کرد که صحیح بخاری بر سینه اش قرار داشت.
[۵] – گویا خداوند متعال در بلاغت و فصاحت عاجز و ناتوان بوده که کلامی را نازل فرموده که ظاهرش کفر است. والعیاذ بالله
[۶] – قرامطه: ظهور این گروه در سال ۱۷۶ هجری با ظهور میمون بی دیصان وحمدان قرمط بود که دست به دست هم داده و با کمک هم به نشر این مذهب پلید پرداختند. آنها گروهی از زنادقه و ملحدان پیروان فلاسفه فارس بودند که معتقد به نبوت زرتشت و مزدک بودند. درحالی که این دو محرمات را مباح می دانستند. نگا: البدایه و النهایه: ۱۱/۷۶
-[۷] نگا: صواعق المرسله: ۱/۳۴۸، ۳۴۹، ۳۷۶؛ اعلام الموقعین: ۴/۲۵۱، ۲۵۲
[۸] – ص: ۲۱۸