***دوران کودکی
من در خانواده ای مسیحی وسکولار رشد ونمو کرده ام.آنها با اینکه مسیحی بودند اما با کلیسا هیچ ارتباطی نداشتند.در سن ده سالگی احساس کردم چیزی در زندگی روزمره ام ناقص است
در واقع این فطرت خدادادی بود که مرا به سوی دین فطرت می کشاند.از آن موقع بود که به جستجو پرداختم؛در آن ایام کتابهایی از اسلام را مطالعه می کردم که مرا به شدت مجذوب خود کرده بود.احساس می کردم نیرویی مرا متمایل به این دین می کند،این دین را آسمانی می دیدم زیرا باعث می شد که انسان را به مراتب بالاتری سوق دهد؛از فضائلی که در قرآن بود خوشم می آمد به خاطر همین از آن ایام این دین را دوست داشتم ودر مدرسه با دوستانم از این دین صحبت می کردم.در سن دوازده سالگی بودم که رسما ً مسلمان شدم اما آن را از دیگران مخفی کردم،زیرا دوستانم در مدرسه مرا دیوانه خطاب می کردند.
***زندگی من قبل از اسلام
کسی که از تمدن غربی خبر ندارد نمی داند که دین در غرب در حاشیه زندگی مردم قرار داردومردم هیچ التزامی نسبت به امور دینی ندارند.حتی خود من در خانواده ای بزرگ شده ام که اصلا ً هیچ ارتباطی با کلیسا ودین نداشتند؛در واقع من برفطرت خدادادی بزرگ شده بودم.
***ابتدای سفر به سوی سرزمین ایمان
وقتی به دوران دبیرستان رسیدم سیزده سال داشتم.درسال ۱۹۶۷ میلادی بود ومن برای اولین بار به لندن مسافرت کردم؛آنجا به مرکز اسلامی لندن رفتم وبا شیخ محمد الجیوشی (یکی از اساتید سابق جامعه الازهر)دیدار کردم.او امام جماعت آن مرکز بود ؛من به او گفتم می خواهم مسلمان شوم وبه جامعه الازهر بروم تا در علوم دینی وزبان عربی به تحصیل بپردازم.در آنجا با شیخ احمد حسن الباقوری (وزیر اسبق اوقاف مصر)نیز دیدار داشتم که او به من قول همکاری را داد.من در آن هنگام در مقابل آن دو شهادتین را ادا کردم؛ودر سال ۱۹۶۹به مصر سفرکردم وبه آموزش زبان عربی پرداختم.سپس برای گرفتن مدرک لیسانس به دانشگاه کیسین در آلمان برگشتم؛در آن مرحله با جوانی مصری که برای گرفتن مدرک دکترا به تحصیل می پرداخت آشنا شدم که این آشنایی منجر به ازدواج ما شد ومن به همراه او در سال ۱۹۷۵ به مصر سفر کردم ودرسم را در رشته زبان وادبیات عرب ادامه دادم.
***شخصیت محبوب من
من قبل از اینکه مسلمان شوم سیره پیامبر را مطالعه می کردم؛از آن هنگام بود که شخصیت پیامبر اسلام را دوست داشتم زیرا در او خصالی می دیدم که در هیچ احدی برروی کره زمین
قابل مشاهده نبود.
***ارتباط با خانواده ام
در ابتدای مسلمان شدنم خانواده ام مرا دم دمی مزاج به حساب می آوردند آنها عقیده داشتند من دوران اضطراب روحی را سپری می کنم؛اما چیزی که هست این است که در خانواده ما فرزندان تا سن سیزده سالگی حق اختیار داشتند یعنی او را به حال خود واگذار می کردند تا خود مسیرش را انتخاب کند بر این اساس حق انتخاب دین نیز داشتند وکسی دخالت نمی کرد.
اما بعد از اسلام نیز من ارتباط خوبی با خانواده ام دارم وآنها با عقیده من به احترام می نگرند زیرا آنها دین را یک مسأله شخصی می دانند ودر آن دخالت نمی کنند.
***حجاب
دین اسلام را زنان را به احتشام فرا می خواند. من با حجاب خود را زیباتر احساس می کنم.
درواقع من کاملا ً این امر را از روی قناعت تام پذیرفته ام زیرا محیطی که من در آن رشد کرده ام که انسان را به زور به کاری وادارنمی کنند بلکه آن چیز که خودشان را دوست دارند را انجام می دهند.
***آرزوهایم بعد اسلام
در ابتدای مسلمان شدنم دوست داشتم به حج بیت الله الحرام مشرف شوم که خوشبختانه در سال ۱۹۹۰ به حج مشرف شدم واز مسجدالنبی نیز دیدار داشتم.بعد از حج دوست داشتم فعالیتها دعوی داشته باشم وبه عنوان داعیه ای برای اسلام باشم.بعضی از دوستان پیشنهاد کرده بودند تا جلسات هفتگی دینی در مساجد مصر برای خواهران داشته باشم که من این فکر را قبول نکردم زیرا عقیده داشتم من باید غربیها را مورد مخاطب قرار بدهم ومفاهیم غلطی که در ذهن آنها جای گرفته است را تصحیح کنم زیرا من خود بزرگ شده فرهنگ غربی هستم.برخلاف باور عموم غربیها مخالف دین اسلام نیستند بلکه اطلاعات ناقص واشتباه از این دین دارند؛از نظر آنها اسلام دین خشونت ورعب است.در آلمان خارجیانی که مورد هجوم نژاد پرستان قرارمی گیرند اساسا ً به خاطر دینشان نیست زیرا در بین آنهایی که مورد ظلم واقع می شوند غیر مسلمین نیز وجود دارند بلکه به خاطر عوامل اقتصادی است زیرا از نظر آلمانها خارجیان فرصت های شغلی را از آنها سلب کرده اند واین باعث بیکار شدن آنها شده است.
***دعوت به سوی الله
از لحظه مسلمان شدنم تا به الان در تلاش هستم تا این دین را به دیگران نیز برسانم.خوشبختانه پدر بزرگم ویکی دیگر از اقوام را توانستم به این دین قانع کنم وآنها مسلمان شوند بقیه افراد فامیل نیز سعی می کنم تا آنها را بیش از پیش با این دین آشنا کنم تا راهی برای مسلمان شدن آنها گشوده شود… والسلام.
تهیه و ترجمه: شفیق شمس