بر اساس سرگذشت سوزان کارلاند- استرالیا

من سوزان کارلاند هستم که در منطقه فیرمونت استرالیا بزرگ شده ام؛خاطرات زیادی از دوران کودکی در این منطقه در ذهن من مانده است.  یادم می آیدوقتی بچه بودم مادرم مرا به دریاچه موجود در این منطقه می برد تا به مرغابی ها خوراک بدهم؛من نیز دخترم را به آنجا می برم تا این خاطرات را دوباره زنده کنم.وقتی هفت ساله بودم پدرومادرم از هم جداشدند ومن مجبوربودم با مادرم زندگی کنم.او زن قدرتمند وبا شعوری بود که اثرات زیادی در زندگی من داشت.مادرم یک مسیحی خالص وپاک دینی بود که بسیارمتعصب بود.او از افکار کشیشهای ملتزمی نظیر (جون شلبی سپونگ) پیروی می کرد.وقتی کودکی بیش نبودم پدرومادرم تابع کلیسای متحده بودند؛ومن هرهفته در دروس هفتگی یکشنبه شرکت    می کردم.در دوازده سالگی بیشتر به سوی موسیقی کشیده شدم ودیگر این دروس مذهبی برایم رنگ وبویی نداشت.در چهارده سالگی من به کلیسایی پیوستم که افرادش ادعا می کردند که شبها خدابا آنها صحبت   می کندکه البته روش عجیبی داشتند وبرای من خیلی عجیب می نمود،من که دیگر نمی توانستم این چیزها را تحمل کنم برخلاف سابق همانند دیگر نوجوانان همسن وسال خودم به جشنهای شبانه ومسافرتهای طولانی روی آوردم ودر کلاسهای درس زیست شناسی وزبان شرکت نمی کردم.در سن هفده سالگی تصمیم گرفتم که تحقیق کنم.هدف من تحقیق درمورد ادیان بودکه صد البته دین اسلام شامل این لیست نبود.دین اسلام طوری برای من ترسیم شده بود که نشان می داد دینی است که خشونت طلب است ویک دین کاملا ً شهوانی است.عباراتی که از اسلام  شنیده بودم جمله هایی بود که فقط در داستانها وسینما دیده یا خوانده بودم؛کما اینکه هیچوقت گفته های مادرم که می گفت:من ترجیح می دهم با یک قاچاقچی مواد مخدر ازدواج کنم تا اینکه با یک مسلمان ازدواج کنم.را فراموش نمی کنم.

اما چه شدکه مسلمان شدم؟

من نمی دانم اسلام مرا یافت یا من اسلام را یافتم.دین اسلام هنگامی توجه مرا به خودجلب کردکه درتلویزیون برنامه های مستندی را در مورد دین اسلام می دیدم ویا مقالاتی را راجع به دین اسلام در روزنامه ها ومجلات مشاهده می کردم؛تصمیم گرفتم در این مورد نیز به تحقیق بپردازم که خوشبختانه نتایجی که از این تحقیقات به دست آوردم بیش از آن بود که تصورش را می کردم.اسلام ما را به رحمت ومودت بین همدیگر دعوت می کرد واز همه مهمتر مسئله ای که مرا به خود جذب کرد مسئله  عقل وجسد وروح است که در مسیحیت هرکدام به مانند یکی از ارکان است اما در اسلام این سه عامل از هم جدانیست.یادم می آید هنگامی که می خواستم مسلمان شوم تمام دوستان وخانواده ام را از این اتفاق با خبر ساختم علی الخصوص مادرم که بر حسب اتفاق شبی که من مسلمان شدم مادرم گوشت خوک سرخ کرده بود تا برای شام مصرف کنیم اما وقتی مادرم متوجه شدکه من دیگر مسلمان هستم ونمی توانم دستپخت او را بخورم به گریه افتاد ومرادرآغوش کشید.بعد از چند روز من محجبه شدم.

حجاب،قلعه زن مسلمان

به نظرمن در مورد مسأله حجاب کمی بزرگنمایی شده است؛ حجاب برای من مانند این است که به خدانزدیک شده ام وسمبلی برای زن مسلمان به شمارمی رود، ویک زن به این طریق اعلام می کند که او نماینده دینش است.

متأسفانه بعد از اینکه حجاب را گذاشتم در خیابانها با تنگ نظری مواجه شدم وبعضی از دوستانم با من قطع رابطه کردند اما اینک که بعد از پنج سال از اسلام من گذشته است ومن به سن بیست وچهارسالگی رسیدم دوستان زیادی اعم از مسلمان وغیرمسلمان دارم.شوهرم نیز مسلمان است که در استرالیا به دنیا آمده است.او در یکی از اردوگاههای نزدیک ریشموند به کار مشغول است ومن نیز دارای مدرک در رشته ادبیان وعلوم انسانی از دانشگاه هستم ودوست دارم به یک روانشناس اجتماعی تبدیل شوم.

زندگی وآینده

به نظرمن انسان نباید در زندگی تسلیم شود.وقتی ما حجاب اسلامی را رعایت می کنیم یعنی اینکه  اظهارنظرهای بی مورد بشنوی ویا اینکه دیدگان هزاران نفر در کوچه وخیابان به تو جلب می شود.روزی به خودم گفتم لباسی را بپوشم که روی آن نوشته شده باشد اگربازهم مرا نگاه کنی با توبرخورد خواهد شد.در همان هنگام که من با جامعه ام در مورد حجاب در جدال هستم با مسأله ای دیگر نیز در مبارزه هستیم وآن نقش زن مسلمان در جامعه است.به نظرمن یک زن می تواند در مساجد نیز فعال باشد زیرا در گذشته نیز چنین بوده است وبسیاری از زنان پا به پای مردان در این زمینه فعالیت داشته اند اما متأسفانه اکنون این کار در انحصار مردان قرار گرفته است.وقتی در جامعه تبعیضهایی در مورد مسأله جنسیت ویا نژاد خاصی مشاهده می کنم دچارنوعی سرشکستگی می شوم.من اکنون عضو فعالی در جامعه هستم که به اسم اسلام در کلیساها ومدارس غیر اسلامی به سخنرانی می پردازم کما اینکه به کمک پناهندگان نیز    می پردازم.وقتی با خبر شدم که به عنوان مسلمان نمونه سال در استرالیا انتخاب شدم ،جائزه ام را که بالغ بر۲۰۰۰دولار بود را به این شرط تحویل گرفتم که بتوانم آن را دراسترالیا برسازمانهای اسلامی وغیر اسلامی بشر دوستانه توزیع کنم.

با اینکه زندگی ام همیشه یکنواخت نبوده است اما من هیچگاه تسلیم نشده ام وهرگز نیز از اینکه مسلمان شده ام پشیمان نیستم. والسلام.

ترجمه: شفیق شمس

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …