بازار بهشت

ترمذی، باب: [مَا جَاءَ فِی سُوقِ الجَنَّهِ]

۳۹۹- «عَنْ سَعِیدِ بْنِ المُسَیِّبِ، أَنَّهُ لَقِیَ أَبَا هُرَیْرَهَ، فَقَالَ أَبُو هُرَیْرَهَ رضی الله عنه: أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ فِی سُوقِ الجَنَّهِ، فَقَالَ سَعِیدٌ: أَفِیهَا سُوقٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، أَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ  صلی الله علیه و سلم: أَنَّ أَهْلَ الجَنَّهِ إِذَا دَخَلُوهَا نَزَلُوا فِیهَا بِفَضْلِ أَعْمَالِهِمْ، ثُمَّ یُؤْذَنُ لَهُمْ فِی مِقْدَارِ یَوْمِ الجُمُعَهِ مِنْ أَیَّامِ الدُّنْیَا، فَیَزُورُونَ رَبَّهُمْ، وَیُبْرِزُ لَهُمْ عَرْشَهُ، وَیَتَبَدَّى لَهُمْ فِی رَوْضَهٍ مِنْ رِیَاضِ الجَنَّهِ، فَتُوضَعُ لَهُمْ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ، وَمَنَابِرُ مِنْ ذَهَبٍ، وَمَنَابِرُ مِنْ فِضَّهٍ، وَیَجْلِسُ أَدْنَاهُمْ – وَمَا فِیهِمْ مِنْ دَنِیٍّ – عَلَى کُثْبَانِ المِسْکِ وَالکَافُورِ، مَا یَرَوْنَ أَنَّ أَصْحَابَ الکَرَاسِیِّ أَفْضَلُ مِنْهُمْ مَجْلِسًا. قَالَ أَبُو هُرَیْرَهَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! وَهَلْ نَرَى رَبَّنَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: هَلْ تَتَمَارَوْنَ فِی رُؤْیَهِ الشَّمْسِ، وَالقَمَرِ لَیْلَهَ البَدْرِ؟ قُلْنَا: لَا. قَالَ: کَذَلِکَ لَا تَمَارَوْنَ فِی رُؤْیَهِ رَبِّکُمْ، وَلَا یَبْقَى فِی ذَلِکَ المَجْلِسِ رَجُلٌ إِلَّا حَاضَرَهُ اللَّهُ مُحَاضَرَهً، حَتَّى یَقُولَ لِلرَّجُلِ مِنْهُمْ: یَا فُلَانُ ابْنَ فُلَانٍ! أَتَذْکُرُ یَوْمَ کَذَا وَکَذَا؟ فَیُذَکَّرُ بِبَعْضِ غَدْرَاتِهِ فِی الدُّنْیَا، فَیَقُولُ: یَا رَبِّ! أَفَلَمْ تَغْفِرْ لِی؟ فَیَقُولُ: بَلَى، فَسَعَهُ مَغْفِرَتِی بَلَغْتَ بِکَ مَنْزِلَتَکَ هَذِهِ، فَبَیْنَمَا هُمْ عَلَى ذَلِکَ غَشِیَتْهُمْ سَحَابَهٌ مِنْ فَوْقِهِمْ، فَأَمْطَرَتْ عَلَیْهِمْ طِیبًا لَمْ یَجِدُوا مِثْلَ رِیحِهِ شَیْئًا قَطُّ، وَیَقُولُ رَبُّنَا – تَبَارَکَ وَتَعَالَى -: قُومُوا إِلَى مَا أَعْدَدْتُ لَکُمْ مِنَ الکَرَامَهِ، فَخُذُوا مَا اشْتَهَیْتُمْ، فَنَأْتِی سُوقًا قَدْ حَفَّتْ بِهِ المَلَائِکَهُ مَا لَمْ تَنْظُرِ العُیُونُ إِلَى مِثْلِهِ، وَلَمْ تَسْمَعِ الآذَانُ، وَلَمْ یَخْطُرْ عَلَى القُلُوبِ فَیُحْمَلُ لَنَا مَا اشْتَهَیْنَا، لَیْسَ یُبَاعُ فِیهَا وَلَا یُشْتَرَى، وَفِی ذَلِکَ السُّوقِ یَلْقَى أَهْلُ الجَنَّهِ بَعْضُهُمْ بَعْضًا، قَالَ: فَیُقْبِلُ الرَّجُلُ ذُو المَنْزِلَهِ المُرْتَفِعَهِ فَیَلْقَى مَنْ هُوَ دُونَهُ – وَمَا فِیهِمْ دَنِیٌّ – فَیَرُوعُهُ مَا یَرَى عَلَیْهِ مِنَ اللِّبَاسِ، فَمَا یَنْقَضِی آخِرُ حَدِیثِهِ حَتَّى یَتَخَیَّلَ عَلَیْهِ مَا هُوَ أَحْسَنُ مِنْهُ، وَذَلِکَ أَنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یَحْزَنَ فِیهَا، ثُمَّ نَنْصَرِفُ إِلَى مَنَازِلِنَا فَیَتَلَقَّانَا أَزْوَاجُنَا، فَیَقُلْنَ: مَرْحَبًا وَأَهْلًا! لَقَدْ جِئْتَ وَإِنَّ بِکَ مِنَ الجَمَالِ أَفْضَلَ مَا فَارَقْتَنَا عَلَیْهِ، فَیَقُولُ: إِنَّا جَالَسْنَا الیَوْمَ رَبَّنَا الجَبَّارَ، وَیَحِقُّنَا أَنْ نَنْقَلِبَ بِمِثْلِ مَا انْقَلَبْنَا».

  1. «از سعید بن مسیب روایت شده است که روزی با ابوهریره رضی الله عنه دیدار کرد، ابوهریره رضی الله عنه گفت: از خداوند می‌خواهم که در بازار بهشت ما را بهم برساند، سعید گفت: آیا در بهشت بازاری وجود دارد؟ گفت: بله، پیامبر صلی الله علیه و سلم به من خبر دادند و فرمودند: «بهشتیان وقتی وارد بهشت می‌شوند، براساس درجه‌ی اعمال‌شان در آنجا مستقر خواهند شد، سپس مدتی به اندازه‌ی روز جمعه، در میان روزهای دنیا، به آن‌ها اجازه داده می‌شود که پروردگارشان را ملاقات کنند، پس پروردگارشان را ملاقات می‌کنند و عرش پروردگار در باغی از باغ‌های بهشت بر آن‌ها ظاهر و سپس منبرها و کرسی‌هایی از نور و منبرهایی از طلا و منبرهایی از نقره برای آن‌ها قرار داده می‌شود و کسانی از آن‌ها که دارای پایین‌ترین درجات هستند -گرچه بهشتیان پایین دست و دارای درجه‌ی پایین ندارند- بر تپه‌های بلندی از مشک و کافور می‌نشینند و گمان نمی‌کنند که خودشان نسبت به کسانی که بالای کرسی‌ها نشسته‌اند، دارای مقام و موقعیت پایین‌تری هستند، ابوهریره رضی الله عنه گفت: گفتم: ای پیامبر خدا! آیا پروردگارمان را می‌بینیم؟ فرمودند: بله، سپس فرمودند: آیا در روز روشن یا شب بدر (چهاردهم ماه) در دیدن خورشید یا ماه باهم جرّ و بحث و منازعه می‌کنید و در آن شک دارید؟ عرض کردیم: خیر، فرمودند: این چنین در دیدن پروردگارتان مشکلی نخواهید داشت و در آن مجلس کسی باقی نمی‌ماند، مگر این که خداوند با او سخن می‌گوید، تا این که به فردی می‌گوید: ای فلان بن فلان! آیا فلان روز را به یاد داری؟ به آن فرد برخی از گناهانی که در دنیا انجام داده است، یادآوری می‌شود، وی می‌گوید: خدایا! آیا مگر مرا نبخشیده‌ای؟ می‌فرماید: چرا، وسعت بخشش من تو را به چنین جایگاهی رسانده است (مقام و موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ای، در اثر بخشش من بوده است)، سپس وقتی که اهل بهشت در چنان حالت و موقعیتی هستند، ابری آن‌ها را در بر می‌گیرد و بارانی با بوی بسیار مطبوع که تا آن روز هرگز هیچ چیزی همانند آن را نیافته‌اند، بر آن‌ها می‌باراند، آنگاه پروردگار متعال می‌فرماید: برخیزید و بروید به سوی نعمت‌هایی که برایتان آماده کرده‌ام و بگیرید آنچه را که می‌خواهید و اشتها دارید، پس به بازاری می‌آییم که فرشتگان اطراف آن را گرفته‌اند، بازاری که چشم‌ها همچون آن را ندیده و گوش‌ها در باره‌ی آن چیزی نشنیده و توصیف آن به قلب کسی خطور نکرده است. آنچه می‌خواهیم، برایمان آماده می‌شود. در آنجا خرید و فروشی در کار نیست (همچون بازار دنیا نیست). در آن بازار بهشتیان یکدیگر را ملاقات می‌کنند، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: آنجا، فردی که دارای درجه و مقام بالایی است، می‌آید و با فردی که درجه و مقام پایین‌تری از خودش دارد، برخورد می‌کند و لباس و شکوه او، باعث شگفتی پایین دستی می‌شود، ولی ملاقات آن‌ها به اتمام نمی‌رسد، مگر این که فردی که مقامش پایین است، چیزی زیباتر و بهتر از آن را در جلو چشمانش بر خود می‌بیند و این در حالی است که هیچکس در آنجا از مقام و موقعیتی که او و دیگران دارند، ناراحت نمی‌شود و شایسته نیست که غصه بخورد، سپس به جایگاه خودمان برمی‌گردیم و همسران‌مان به استقبال ما می‌آیند، آن‌ها می‌گویند: خوش آمدی! وقتی رفتی به این اندازه زیبا و نورانی نبودی! هریک از بهشتیان به همسرش می‌گوید: ما امروز با پروردگارمان ملاقات کردیم، پس حق ماست که این چنین دگرگون شویم».

ترمذی می‌گوید: این حدیث غریب است و تنها از این طریق روایت شده است. سوید بن عمرو قسمتی از این حدیث را از اوزاعی روایت کرده است و این در حالی است که سوید جزو رجال سند نیست، اما اوزاعی جزو رجال سند می‌باشد.

۴۰۰- ابن ماجه این حدیث (حدیث شماره‌ی ۳۹۹) را از ابوهریره رضی الله عنه روایت می‌کند و در آن علاوه بر منبرهایی از نور و طلا و نقره، منبرهایی از لؤلؤ و یاقوت و زبرجد نیز آورده است و علاوه بر این، در آن روایت، این جملات را از دیگری بیشتر دارد: «وَلَا یَبْقَى فِی ذَلِکَ الْمَجْلِسِ أَحَدٌ، إِلَّا حَاضَرَهُ اللَّهُ جل جلاله مُحَاضَرَهً، حَتَّى إِنَّهُ یَقُولُ لِلرَّجُلِ مِنْکُمْ: أَلَا تَذْکُرُ یَا فُلَانُ! یَوْمَ عَمِلْتَ کَذَا وَکَذَا، یُذَکِّرُهُ بَعْضَ غَدَرَاتِهِ فِی الدُّنْیَا، فَیَقُولُ: یَا رَبِّ! أَفَلَمْ تَغْفِرْ لِی؟ فَیَقُولُ: بَلَى، فَبِسَعَهِ مَغْفِرَتِی بَلَغْتَ مَنْزِلَتَکَ هَذِهِ…» «کسی در آن مجلس نمی‌ماند، مگر این که خداوند با او سخن می‌گوید، تا جایی که به فردی از شما می‌گوید: ای فلانی! آیا به یاد داری که فلان روز، فلان کار و فلان عمل را انجام دادی؟ و برخی از گناهانی را که در دنیا انجام داده است، به یادش می‌آورد، او نیز می‌گوید: خدایا! آیا مگر مرا نبخشیده‌ای؟ خداوند می‌فرماید: چرا (بله)، با بخشش من به این مقام و جایگاهی که در آن هستی رسیده‌ای…» تا آخر حدیث و به جای جمله‌ی: «فَیُحْمَلُ لَنَا مَا اشْتَهَیْنَا» جمله‌ی «فَنَحْمِلُ لَنَا مَا اشْتَهَیْنَا» آمده است و بعد فرمودند: «وَمَا فِیْهِمْ دَنیءٌ» «و در میان آن‌ها فردی با مقام و مرتبه‌ی پایین نیست».

«وصل اللهم على محمد وعلى آل محمد کما صلیت على إبراهیم وعلى آل إبراهیم إنک حمید مجید وبارک على محمد وعلى آل محمد کما بارکت على إبراهیم وعلى آل إبراهیم إنک حمید مجید».

مقاله پیشنهادی

آنچه به هنگام بازگشت از حج یا عمره یا غیره گفته می‌‌شود

عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ رضی الله عنهما قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه …