مسلمانان صدر اول اسلام به دلیل دانشی که از صحابه آموخته بودند و نیز اطمینانی که به جمعیتِ فراوان خویش داشتند، به نظریات فکری که با اندیشه ی آنان منافات داشت، توجهی نکردند. اما آن گاه که خطر بزرگ و جدی شد، و فراگیری علوم فلسفی و کلامی ظهور کرد، و اهل بدعت که تننها با عقل و هوا پرستیِ خویش در عقائد مسلمانان رخنه کردند، و نفوذ معتزله خصوصاً از قرن دوم به بعد در عهد مامون[۱] زیاد گشت، اهل سنت با رویکرد خویش که از اهل بدعت، معتزله و دیگران متمایز بود، وارد میدان شد. خط مشی و رویکرد آنان مبتنی بر مقدم نمودن نقلِ ثابت (قرآن و سنت) بر عقل بود. و آراءِ متضادِ با ادلّه و مقدم نمودن عقل و خیالات که برنامه ی کلامی ها است، را نکوهش می کردند.
ما نمی توانیم به طور قطع تاریخی مشخص[۲] یا رخدادی معین که مستقیماً سبب ظهور اسم و اصطلاح (اهل سنت و جماعت) شده بود را بیان داریم. البته در این برهه از زمان در مقابل لقب معتزلی، لقب سنی کاربرد داشت.
[۱] . مامون خلیفه ی عباسی بیشترین مسئولیت ترجمه ی کتب فلسفی یونان به زبان عربی را بر دوش کشید. و از آن به بعد با انتشار این کتب در میان مسلمانان باعث اختلاف و تفرقه گردید. که این امر کمک نمود تا اهل بدعت اصولِ مذهب خویش را بنا کرده و قواعد کلامی که آغشته به مصطلحات فلسفی یونانی بود را برایش وضع نمایند.
[۲] . ابن عباس در تفسیر این فرموده ی الله متعال: *یوم تبیض وجوهٌ و تسود وجوه* که در تفسیر ابن کثیر آمده است می گوید: چهره های اهل سنت و جماعت، سفید و روشن و چهره های اهل بدعت و تفرقه، سیاه می گردد. عمرو بن قیس ملائی متوفای ۱۴۳ هجری میگوید: زمانی که دیدی جوانی در عنفوان جوانی با اهل سنت و جماعت رشد می یابد، به وی امیدوار باش. (الشرح و الإبانه اثر ابن بطال ص ۱۳۳).