۹- مخالفین سنّت چندین دستهاند:
نوع اول: کسی که با ایراد شبهاتی که مخالف برایش میآورد، بعد از تلاش و اجتهاد شرعیِ معتبر، به خطا رفته یا تأویل بعیدی نموده و مخالفت میورزد، لیکن قصد مخالفت با الله سبحانه وتعالی و رسول صلی الله علیه وسلم را ندارد؛ بلکه در ظاهر و باطن به هر دو ایمان دارد.
نوع دوم: زیاد شده است که متأخرین خیلی کم به قرآن و سنت رجوع و توجه نمایند و به گفتاری رجوع کنند که شیوخ و اساتید آنان بدون این که حقیقت و پایان آن را بدانند، از خود ساختهاند. اگر میدانستند که این کارشان با قرآن و سنت در تضاد است، از قولشان رجوع کرده و چنین نمیگفتند.
نوع سوم: کسی که به خاطر نوعی جهل، ظلم و خودخواهی که آمیخته به تجاوز، عدوان، فسق و معصیت است، با سنت مخالفت میکند.
افرادِ این دسته کافر و منافق نیستند. بلکه در ظاهر و باطن به الله سبحانه وتعالی و رسول الله صلی الله علیه وسلم ایمان دارند. حتی بعضی از آنان با سنت مخالفت میورزد در حالی که بر ضد دشمن خود، از سنت دفاع میکند و با اجتهادِ خویش، بدعت بزرگی را به وسیلهی بدعتی کوچک رد مینماید؛ بدون این که تعمداً بخواهد بر الله جل جلاله و رسول الله صلی الله علیه وسلم پیشگامی کند.
نهایتِ این افراد این است که آنان مجتهدانی هستند که خطا کرده و لغزش آنها آمرزیده شده است؛ چرا که هدف آنان حتی الإمکان متابعت رسول الله صلی الله علیه وسلم بوده است.
برخی از آنان در امور بسیار بزرگی و برخی دیگر در اموری ریز، با سنت مخالفت میکند. جدای از این که بدعت خویش را سخنی قرار دهند که با آن جماعت مسلمین را متلاشی کنند؛ و بر مبنای آن دوستی و دشمنی میورزند. یا اینکه در پیروی از قرآن و سنت که بر آنان واجب شده است، کوتاهی میکنند؛ و یا با پیروی از راههایی که از آن برحذر داشته شدهاند، بر حدود الهی تجاوز میکنند؛ یا بدون رهنمود الهی از هوا و خواستهی خود پیروی میکنند. اینان ظالمان به خویشتناند و در لیست اهل وعید که حسناتی آمیخته با بدی دارند، قرار گرفتهاند.
نوع چهارم: دستهای دیگر از مخالفینِ سنت، منافقان زندیقی هستند که کفر و خیانت و خشم علیه مسلمین را در دل پنهان میکنند. این ویژگی در روافض و جهمیّه که اصل زندیق بودنشان از ملحدین و مشرکین گرفته شده است، بسیار زیاد دیده میشود. این دو گروه با آنان دوستی و محبت میورزند و آنان را بزرگ داشته و قبولشان دارند. اینان در باطن کافرند، و اگر باطن هر کدامشان برای کسی واضح شد، در ظاهر هم کافر هستند.
نوع پنجم: مشرکین گمراهی که عموماً پرستشگران ضریح، شیوخ، مردگان و بتها هستند، و از معتقدین به حلول، اتحاد و وحدت الوجودیاند. این گونه افراد بعد از این که عقیدهی خود را اظهار کردند باید از شرک خود توبه نمایند؛ در غیر اینصورت به جرم کفرِ ارتداد باید گردنشان را زد.
۱۰- فرقههای مخالف با سنّت عبارتند از: مرجئه، خوارج، روافض، قدریه و جهمیه.
أ) (مرجئه) در ابتدا معتقدند بودند اعمال جزو ایمان نیست و عمومِ مخالفت آنان در الفاظ بود نه در احکام. بعداً سخنشان سختتر شد و از همان ابتدا برای اعمال، ارزشی قایل نشدند و برخی دیگر هم به عدمِ وجوب فرایض و اجتنابِ از حرام و اکتفای به ایمان، معتقد بودند.
ب) (خوارج) که اساس مذهبشان بزرگداشتِ قرآن و دعوت به پیروی از آن بود، لیکن چیزی از قرآن برداشت کردند که درست نبود و بر آن دلالت نمیکرد. آنان از اهل سنت و جماعت خارج شدند و گفتند: جایز است که پیامبر صلی الله علیه وسلم هم ظالم باشد. به حکم رسول صلی الله علیه وسلم و ائمهی بعد از وی سر فرود نیاوردند. از روایاتی همانند سنگسار، حد نصاب سرقت، و … هم که پنداشتند با قرآن در تعارض است، روی گرداندند. با این تِز که اگر کسی با قرآن مخالفت کند کافر است، مخالفین خویش را تکفیر کردند. هر چند هم که طرف اشتباه کرده باشد و گناهی را مرتکب شده باشد. حتی اگر شخصِ مقابل، به وجوب و حرام شرعی معتقد باشد. چیزهایی را که از کافرِ اصلی مباح و جایز نمیدانستند، بر مخالفِ خود حلال و مباح میدانستند. تکفیرِ مسلمینی که مرتکب گناهان کبیره و لغزشها میشدند، اولین بدعتی بود که توسط آنان در اسلام ظهور کرد.
ج) (روافض یا شیعه) اساس اعتقاد آنان این است که رسول الله صلی الله علیه وسلم علناً برای جانشینی علی رضی الله عنه نصّی بیان داشته که جای هیچ عذری بر مخالف وجود ندارد. روافضِ «مفضّله» معتقدند که علی رضی الله عنه بر ابوبکر و عمر رضی الله عنهما برتر و افضلتر است. رافضیانی که «السابه» نام داشتند، معتقد به دشنام و بد دعایی علیه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما بودند. و رافضیان «غالی: افراطی» که علی رضی الله عنه را الله میدانستند.
رافضیان معتقدند علی رضی الله عنه معصوم بوده و هر کس با وی مخالفت نماید کافر است. میگویند: صحابه – رضی الله عنهم – مهاجرین و انصار، نص را پوشاندند و به امام معصوم پشت کردند. دنبال خواستهی خویش افتاده و دین را عوض کردند و شریعت را تغییر داده و ظلم وتجاوز نمودند؛ بلکه جز عدهی معدودی، همگان کافر شدند.
از نگاهِ آنان، ائمه معصوم هستند و همه چیز را میدانند. مصدر علم و حق آنان هستند نه قرآن و سنت. دروغگوترین و کینه توزترین فرقه و طایفه علیه اهل سنت آناناند. بر اهل سنت نام «جمهور» را مینهند و از نظر آنان اهل سنت، به سبب ارتدادشان، از یهود و نصارا هم کافرترند. از همین رو علیه اهل سنت با کفار و مشرکین دوستی میکنند. آنان دورترین طایفهی اهل بدعت، از قرآن و سنت هستند. خطرناکترین و زیانبارترین گروه بر دین و متدینین آنانند. ریشهی نفاق و زندقه از قبیل قرامطه باطنی و دیگران، از میان آنان برخاست. اغلبِ ائمهی آنها زندیقانی هستند که اعلان «رفض: نپذیرفتن» میکنند؛ چرا که این، راهی برای انهدام اسلام است.
د) (قدریه یا معتزله) عقلشان از جمع میان ایمان به تقدیر و ایمان به امر و نهی، و وعده و وعید، عاجز ماند؛ پنداشتند که چنین چیزی امکان ندارد. لذا گفتند الله سبحانه وتعالی جز آنچه تصمیم گرفته، دستور نداده است، هیچ یک از افعال بندگان را نیافریده است. در نتیجه قدرت و مشیت الهی، یا قدرت، مشیّت و علم او تعالی را نفی نمودند. در شرک ربوبیت همانند مجوسیان شدند که غیرِ الله سبحانه وتعالی را آفریدگار دانستند. اهل سنت و جماعت و سواد اعظم را «حشویه» یعنی عامهی مردم و یا به تعبیری دیگر «خشکمغز» نامیدند.
اصول پنجگانهی آنان عبارتست از: (توحید) که از منظر آنان دربرگیرِ تعطیل و نفی صفات الهی است. (عدل) که متضمّن تکذیب قضا و قدر است و افراطیانِ آنان، علم ازلی الهی را نفی میکنند. (المنزله بین المنزلتین) یعنی انسانهای فاسق به هیچ وجه مؤمن نامیده نمیشوند؛ چنانکه کافر هم نامگذاری نمیشوند؛ لذا به او مقامی بین کفر و ایمان دادند. (انفاذ الوعید) یعنی انسانهای فاسق همیشه در جهنم خواهند بود و با شفاعت و یا روشی دیگر از آتش خارج نخواهند شد؛ چنانکه خوارج میگویند. (امر به معروف و نهی از منکر) که از نگاه آنان شامل خروج و کودتا و جنگ مسلحانه علیه ائمه و حاکمان اسلامی است.
هـ) (جهمیه) آنان نیز گمان کردند که تقدیر با شرع تناقض دارد، لذا حکمت و عدالت الهی را نفی کردند. میگفتند: انسان نه قدرت دارد و نه کاری از او سر میزند، بلکه فاعل و قادرِ مطلق، فقط الله جل جلاله است. تمام نامها و صفات الهی به جز، «القادر» را مردود دانستند؛ چرا که بندگان قادر نیستند و فقط الله سبحانه وتعالی قادر است و بس. معتقد بودند در حقیقت میان آنچه الله جل جلاله بدان امر نموده و یا نهی کرده است، فرقی وجود ندارد. همه یکی هستند. همچنین دوستان و دشمنانش یکی هستند. نیز آنچه را که گفتهاند الله جل جلاله دوست دارد و یا از آن به خشم میآید، یکسان است. اما میان دو چیزِ مثل هم، فقط بنا بر مشیّت، فرق وجود دارد. (الله جل جلاله) به چیزی امر میکند و از همانند آن باز میدارد. فرق میان توحید و شرک، ایمان و کفر، طاعت و معصیت و حلال و حرام را انکار کردند. گفتند ایمان فقط به معنای شناخت است. از نگاه آنان میانِ پرستش الله سبحانه وتعالی و بندگان فرقی موجود نیست. بلکه همانطور که عبادتِ الله را جایز میدانستند، عبادت غیر الله را هم جایز میشمردند. نهایت توحید از دیدِ آنان، همان توحید مشرکین بود. انسان آگاه از منظر آنان کسی است که نیک را نیک نداند و زشت را زشت؛ و نیز شریعت و نبوتها را انکار کند. لذا آنها یا منافقان باطنی بودند یا در ظاهر و باطن مشرک بودند.