امام غزالی (۴)

خلاصه به این نتیجه رسیدم که تشفی من از راه و روش فلسفه ممکن نیست و عقل به تنهایی نمی‌تواند همه مقاصد را برآورده سازد و نمی‌تواند از کلیه مشکلات پرده بردارد.

اما گروه باطنیه: در ضمن تألیف کتابم، (مستظهری) موقعیت خوبی برای مطالعه این مذهب به دست آوردم، دریافتم که مبنای عقاید این گروه بر اساس تعلیمات امام وقت است، اما وجود صداقت امام وقت، خودش محتاج دلیل است و این هر دو بی‌نهایت مشتبه و نامفهوم‌اند. حالا فقط رشته تصوف باقی می‌ماند با همه وجود با تصوف آشنا شدم. هم تصوف علمی و هم تصوف عملی داریم، برای من جنبه علمی آسان بود، من کتاب قوه القلوب تألیف ابوطالب مکی و تصنیفات حارث محاسبی و ملفوظات حضرت جنید بغدادی و شبلی نعمانی و بایزید بسطامی را خواندم و از راه علم هر چیزی را که ممکن الحصول بود، حاصل کردم که به وسیلۀ علم رسیدن به حقایق اصلی ممکن نیست، بلکه به وسیله «ذوق» و «حال» و تغییر حالات می‌توان به این مقصد رسید، علومی که سرمایه من بودند، اعم از شرعی و عقلی به وسیله آن‌ها ایمان من به وجود باری تعالی و نبوت و معاد راسخ شده بود. اما این هم فقط از راه دلایل نبود، بلکه به وسیلۀ اسباب، قرائن و تجربه‌هائی که تشریح آن مشکل بود حاصل شده است و برای من به خوبی واضح شده بود که سعادت اخروی فقط در همین یک صورت است که تقوی اختیار کرده شود و از خواهش‌های نفسانی جلوگیری گردد.

راهش این است که بی‌رغبتی جهان فانی و علاقه و کوشش به سوی آخرت و با کمال یکسویی توجه الی الله اختیار نموده از روابط دنیا منقطع گردد، اما این کار به جز راه فرار از علائق جاه و مال و دیگر موانع و روابط ممکن نیست. من به حالات خود توجه کردم، پی‌بردم که من سر تا پا غرق روابط دنیوی هستم، افضل‌ترین عمل من شغل تدریس و تعلیم به نظر می‌رسید، اما پس از بررسی معلوم شد که تمام‌تر توجه من به علومی هست که نه اهمیت دارد و نه در آخرت سودی به هم می‌رسانند و پس از جستجو در نیت تدریس دیدم که آن هم خالص برای رضای خدا نیست؛ بلکه انگیزه این شغل فقط علاقه جاه و معروف شدن است. بنابراین به من یقین حاصل شد که در پرتگاه هلاکت ایستاده‌ام.

اگر من به فکر اصلاح خودم نباشم خطر شدیدی در پیش دارم، تا مدتی تصمیم گرفتم که همۀ این مشاغل را ترک نموده و از بغداد خارج شوم، اما این تصمیم عملی نمی‌شد و مدّت شش ماه به همین کشمکش فکری گذشت که گاهی خواهشات دنیوی به سوی خویش جذب می‌کردند و گاهی منادی ایمان صدا می‌داد که کوچ نزدیک است و عمر خیلی کم باقی مانده و سفر طولانی در پیش است و این همه علم و عمل ریا و تخیلات محض است. گاهی نفس می‌گفت این حالت عارضه‌ای است، این جاه و مقامی که خداوند متعال عطا فرموده است پس از دست برداشتن از آن‌ها، اگر دوباره نظر برگشتی باشد، حصول آن‌ها خیلی مشکل است.

مقاله پیشنهادی

امام غزالی و حب‌ جاه

در احیاء العلوم عنوانی به نام «بیان سبب کون الجاه محبوباً بالطبع حتی لا یخلو …