امام غزالی (۵)

خلاصه بر همین فکر و خیال شش ماه گذشت تا اینکه تفکر و اندیشه از اختیار خارج شد و حتی زبان هم متوقف گردید، گویا بر او قفلی زده‌اند. خیلی کوشش کردم که حداقل برای این مراجعین که زیاد می‌کنند فقط یک روز تدریس کنم، اما دیدم که زبان به طور کلی همراه من نیست و یک لفظی هم از آن بیرون نمی‌آید و از این خودداری زبان، کیفیت رنج و غم عجیبی در قلب من پیدا شد که در اثر آن قوت هاضمه نیز خراب شد و اشتها خوردن و نوشیدن به طور کلی از بین رفت؛ حتی فرو بردن یک قطره آب و هضم کردن یک لقمه غذا برایم خیلی مشکل بود. رفته رفته ضعف بر کلیه اعضا و جوارح بدن مسلط شد تا اینکه اطباء از معالجه دست برداشتند و گفتند اثر جدیدی بر قلب به وجود آمده که علّت این همه تغییر مزاج شده است و تا زمانی که آن اثر از قلب پاک نگردد، معالجه فایده‌ای ندارد و من هم بعد از تفکر به این نتیجه رسیدم که در این معامله بی‌نهایت بی‌چاره و درمانده شده‌ام، لذا به سوی خداوند متعال رجوع نموده با کیفیت اضطراری دعا کردم که نتیجه آن این شد که برای ترک جاه، مال و جدایی از اهل و عیال خیلی آسان به نظر می‌رسید.

تصمیم سفر مکه گرفتم و در دل اندیشه‌ام این بود که به شام نیز سفر کنم چنانچه با حیله‌ها و تدابیری وسایل سفر از از بغداد را فراهم کردم، هنگامی که اهل عراق از این موضوع مطلع شدند از هر طرفی آمده مرا به باد ملامت گرفتند، زیرا هیچ کسی تصور نمی‌کرد که انگیزۀ این همه ترک و انقطاع امری دینی باشد، زیرا به نظر آن‌ها به بزرگ‌ترین مقام دینی رسیده بودم و «ذلک مبلغهم من العلم». سپس مردم قیاس آرایی‌هایی گوناگون را آغاز کردند، کسانی که از مرکز حکومت دور بودند، تصور می‌کردند که در این کار توطئه‌ای از طرف حکام شده است و شاید حکام باعث ترک این مشاغل من شده‌اند، اما کسانی که با دستگاه حکومت ارتباط و نزدیکی داشتند می‌دیدند که حکام برای ماندن من در بغداد و مشاغل خویش چقدر اصرار دارند؟ و چه قدر خواهش می‌کنند که من به مشاغل قبلی خویش مشغول بمانم، این گروه می‌گفتند پس چیز دیگری نمی‌توان گفت به جز اینکه شخصی که این رونق اسلام و ترقی علمی را چشم زخم زده است که در نتیجۀ آن، این شخص (غزالی) همه آن‌ها را ترک نموده و سفر می‌کند.

خلاصه من بغداد را الوداع گفتم، از کلیۀ مال و متاعی که داشتم به قدر کفایت برداشتم و بقیه را بین فقراء تقسیم کردم. از بغداد به شام آمدم و تقریباً تا دو سال آنجا ماندم و آنجا شغلی به جز عزلت – خلوت و مجاهده با نفس نداشتم و مواردی که از علم تصوف حاصل کرده بودم، طبق آن در تزکیه نفس، اصلاح اخلاق، ذکر الله و شستشوی قلب مشغول شدم، تا مدتی در مسجد جامع دمشق معتکف ماندم. بالای منارۀ مسجد می‌رفتم و درب آن را بسته تا شب آنجا می‌نشستم، از دمشق به بیت المقدس آمدم آنجا نیز هر روز به داخل صخره می‌رفتم و در بسته می‌نشستم. پس از زیارت سیدنا ابراهیم÷ در دل من علاقه‌ای به حج و زیارت و استفاده از برکات مکه مکرمه و مدینه منوره زنده گشت، چنانچه به حجاز رفتم و پس از انجام مناسک حج، کشش اهل و عیال و دعاهای کودکان مرا به وطن جذب کرد، در صورتی که من از نام وطن فرسنگ‌ها فرار می‌کردم. اینجا نیز اهتمام خلوت و تنهایی می‌کردم و از تزکیۀ قلب غافل نماندم، اما حوادث واقعات افکار اهل و عیال و نیازهای معاشی در طبیعت پراکندگی ایجاد می‌کرد و خاطر جمعی و سکون قلب مسلسل نمی‌ماند. اما من از این چیزها مایوس نمی‌شدم، بلکه از آن‌ها لذت می‌بردم.

تا مدّت ده سال به همین حال گذشت، از این خلوت‌ها و اکتشافاتی که بر من نمودار شد و چیزهایی که حاصل نمودم، تفصیل و تشریح آن‌ها ممکن نیست، اما برای سودمندی ناظرین (خوانندگان) به این جمله بسنده می‌کنم که به طور یقین پی‌ بردم که فقط صوفیان هستند که سالک راه خدا می‌باشند و سیرت ایشان بهترین سیرت و راه‌شان مستقیم‌ترین راه و اخلاق‌شان درست‌ترین و زیباترین اخلاق است، اگر عقل عقلاء حکمت حکما و علم رمز شناسان شریعت همگی بخواهند که اخلاق و سیرتی بهتر از این بیاورند، ممکن نیست؛ زیرا کلیۀ حرکات و سکنات ظاهری و باطنی‌شان از سرچشمۀ نبوت ماخوذ هستند و بالاتر از این نور نبوت، در کل روی زمین نوری دیگر وجود ندارد که از آن روشنایی حاصل گردد».

مقاله پیشنهادی

امام غزالی و حب‌ جاه

در احیاء العلوم عنوانی به نام «بیان سبب کون الجاه محبوباً بالطبع حتی لا یخلو …