افتخاراتی که از بین می‌روند…

یکی از لوازم سعادت حقیقی، این است که سعادت و خوشبختی، دایم و کامل باشد؛ دوام و ماندگاری سعادت، این است که در دنیا و‌آخرت تداوم بیابد و در نهان و آشکار و امروز و فردا و همه روز وجود داشته باشد.

تمام و کمال سعادت، به این است که هیچ چیزی، صفای آن را مکدر نکند و زیبایی‌های آن، با امر ناخوشی، مخدوش نگردد.

نعمان بن منذر پادشاه عراق، زیر درختی نشست تا شراب بنوشد؛ عدی بن زید که حکیم و دانشمند بود، خواست تا او را موعظه کند؛ پس به او گفت: ای پادشاه! آیا می‌دانی که این درخت چه می‌گوید؟ پادشاه گفت: چه می‌گوید؟ عدی گفت: درخت می‌گوید:

رب رکب قد أناخوا حولنا   یمزجون الخمر بالماء الزلال

«چه بسا کاروانیانی بوده‌اند که شترهایشان را اطراف ما خوابانده، شراب را با آب زلال می‌آمیختند».

ثم صاروا لعب الدهر بهم   وکذاک الدهر حالاً بعد حال

«سپس بازیچه زمانه قرار گرفتند و روزگار، چنین است».

نعمان، ناراحت شد، شراب نوشی را ترک کرد و اندوهگین باقی ماند تا اینکه مرد.

شاه ایران دو هزار و پانصدمین سال تأسیس دولت شاهنشاهی ایران را جشن می‌گرفت و برای توسعه نفوذ خود و گسترش فرمانروایی‌اش، برنامه ریزی می‌کرد که خداوند، سلطنت را از دستش گرفت.

﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ﴾ [آل عمران: ۲۶] «بگو: خدایا! پادشاهی را به هرکس بخواهی می‌دهی و از هرکس که بخواهی می‌گیری».

آری! شاه ایران از کاخ‌ها و خانه‌های خودآواره شد و دور از وطن و در حالی مرد که آواره و بیچاره بود و کسی هم بر او گریه نکرد: ﴿کَمۡ تَرَکُواْ مِن جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ ٢۵ وَزُرُوعٖ وَمَقَامٖ کَرِیمٖ ٢۶ وَنَعۡمَهٖ کَانُواْ فِیهَا فَٰکِهِینَ ٢٧﴾ [الدخان: ۲۵- ۲۶] «چه بسیار باغ‌ها و چشمه سارها و کشتزارها و جایگاه خوب و نعمتی را که در آن لذت می‌بردند، رها کردند».

شاچیسکو رئیس جمهور رومانی نیر چنین سرنوشتی داشت؛ او، بیست و دو سال فرمانروایی کرد و گارد ویژه ای که از او حفاظت می‌کردند، هفتاد هزار نفر بودند. اما ملت، کاخش را محاصره نمودند و او و لشکریانش را تکه تکه کردند: ﴿فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَهٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ ٨١﴾ [القصص: ۸۱] «او، گروهی داشت که او را به جای خدا یاری کنند و از یاری شوندگان نبود». او ‌رفت، اما نه دنیا، بهره او شد و نه آخرت.

مارکوس رییس جمهور فیلیپین ثروت اندوخت و ریاست کرد، اما از آنجا که بر ملت خود ستم می‌نمود و آنها را به بدبختی و فلاکت کشانده بود، جام تلخ بدبختی و فلاکت را نوشید و از سرزمین خود‌ آواره گشت و خانواده و پادشاهی از دست او رفت؛ او پناهگاهی نداشت که به آن پناه ببرد و از اینرو در کمال بدبختی مرد و ملتش اجازه ندادند که او را در کشورش دفن کنند: ﴿أَلَمۡ یَجۡعَلۡ کَیۡدَهُمۡ فِی تَضۡلِیلٖ ٢﴾ [الفیل: ۲] «آیا مکرشان رادر نا بودی قرار نداد؟» ﴿فَأَخَذَهُ ٱللَّهُ نَکَالَ ٱلۡأٓخِرَهِ وَٱلۡأُولَىٰٓ ٢۵﴾ [النازعات: ۲۵] «خداوند، او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار کرد. ﴿فَکُلًّا أَخَذۡنَا بِذَنۢبِهِۦ﴾ [العنکبوت: ۴۰] «پس هر یک را به سبب گناهش گرفتیم».

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …