احادیث نبوی و اقوال صحابه که دلالت بر افضلیت و برتری مقام و منزلت ابوبکر نسبت به سایر اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم میکنند، جدّاً فراوانند و بسیاری از آنها با سند صحیح نقل و در معتبرترین منابع حدیث و تاریخ اسلام ثبت شده است. ذیلاً چند نمونه از این احادیث را از نظر میگذرانیم:
به تواتر از امام علی، ابن عبّاس، ابن عمر، ابوسعید خدری، جابر بن عبدالله انصاری و انس بن مالک نقل شده است که گفته اند: در محضر رسول خدا نشسته بودم که ابوبکر و عمر نزد آن حضرت آمدند. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «این دو نفر آقای پیران اهل بهشت هستند، مگر پیامبران و رسولان. ای علی، چیزی را که گفتم با آنان مگو».
در روایتی از جابر بن عبدالله انصاری آمده است که چون ابوبکر به مجلس وارد شد، رسول خدا فرمود: «اینک مردی نزد شما میآید که خداوند بعد از من کسی را برتر و بهتر از او نیافریده و برایش شفاعتی همانند شفاعت پیامبران است» هنگامی که ابوبکر آمد، پیغمبر برخاست و او را بوسید و در آغوش گرفت.
به تواتر از ابودرداء (صحابی) روایت شده است که گفت: پیامبر مرا دید که جلوتر از ابوبکر راه میرفتم و به من فرمود: «جلوتر از کسی راه میروی که در دنیا و آخرت بهتر و برتر از توست؟ خورشید طلوع و غروب نکرده بر کسی برتر از ابوبکر، مگر پیامبران و رسولان».
از ابوذر غفّاری نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم خطاب به عایشه فرمود: «ای عایشه، من سیّد پیامبرانم و پدرت برترین صدّیقان و تو مادر مؤمنان».
با چندین سند از ابوسعید خدری و جابر بن سمره روایت شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرمود: «اهل علّیّین کسانی را که از آنها پائینتر هستند، میبینند، چنانکه شما ستارگان را به هنگام طلوع در افق آسمان میبینید. و ابوبکر و عمر از جمله آنها و از بهترین آنها هستند.»
عبدالله بن مسعود از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت کرده است که فرمود: «هر پیامبری از میان امّتش خاصانی دارند و خاصان من از اصحابم ابوبکر و عمر هستند».
در حدیثی منسوب به پیامبر صلی الله علیه وسلم که در منابع عرفان و تصوّف به طور گسترده نقل شده، آمده است: «ابوبکر به واسطه نماز خواندن و روزه گرفتن بسیار بر شما برتری نیافت. بلکه به دلیل سرّی که در سینهاش قرار دارد، حائز این مقام شده است».
درباره برتری ایمان ابوبکر، از آن حضرت منقول است که فرمود: «اگر ایمان ابوبکر را با ایمان اهل زمین بسنجند، ایمان او سنگینتر خواهد بود».
عباده بن صامت میگوید: به تنهایی با رسول خدا بودم. از ایشان پرسیدم: «کدامیک از اصحابت برایت محبوبترند تا او را آنچنان که دوست میداری دوست بدارم؟» فرمود: «ابوبکر، بعد عمر و سپس علی». آنگاه خاموش گشت. پرسیدم: «بعد که ای پیامبر خدا؟» فرمود: «چه کسی ممکن است بعد از اینها باشد جز زبیر و طلحه و سعد و ابوعبیده و معاذ و ابوطلحه و ابوایّوب و تو ای عباده و ابیّ بن کعب و ابودرداء و ابن مسعود و ابن عوف و ابن عفّان. آنگاه این جماعت بردگان آزاد شده: سلمان و صهیب و بلال و سالم مولی ابوحذیفه. اینها اصحاب خاص منند و همه اصحابم برایم عزیزند و محبوب. گرچه بردهای حبشی باشد».
روزی که عمرو عاص از جنگ ذات السّلاسل پیروزمندانه بازگشت، به خدمت پیامبر صلی الله علیه وسلم رفت و پرسید: «یا رسول الله، چه کسی را از میان مردم از همه بیشتر دوست میداری؟» حضرت فرمود: «عایشه را». عرض کرد: «مقصودم از مردان است.» فرمود: «پدرش ابوبکر را».
انس بن مالک میگوید: رسول خدا بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، فرمود: «چه شده است که میبینیم شما درباره اصحابم اختلاف میکنید؟ یقین بدانید که خداوند حبّ من و حبّ اهل بیت و اصحابم را تا روز قیامت بر امّتم واجب گردانیده است». سپس فرمود: «ابوبکر کجاست؟» ابوبکر از میان جمع پاسخ داد: «اینجا هستم یا رسول الله». پیامبر صلی الله علیه وسلم او را نزد خود خواند و او را به سینه خویش چسبانید و به میان دو چشمش بوسه زد و ما اشکهای پیامبر را که بر گونهاش جاری شده بود، میدیدیم. آنگاه دست ابوبکر را در دست گرفت و با صدای بلند فرمود: «ای مسلمانان. این ابوبکر صدّیق است. این شیخ مهاجرین و انصار است. این دوست من است که مرا تصدیق کرد، هنگامی که مردم تکذیبم کردند و یاریم داد، زمانی که مردم طردم کردند و از مال خود بلال را به خاطر من آزاد کرد. پس لعنت خداوند و لعنت کنندگان بر مبغض او باد و خداوند از چنین فردی بیزار است و هر کس میخواهد که از خداوند و از من برائت جوید، از ابوبکر صدّیق برائت جوید. کسانی که حاضر هستند، این مطلب را به اطّلاع غایبین برسانند». سپس خطاب به ابوبکر فرمود: «بنشین یا ابابکر، همانا خداوند این مقام را برای تو شناخته است».
عمر بن خطّاب میگوید: «ابوبکر آقای ما و بهترین ما و محبوبترین ما نزد رسول خدا بود».
روزی عمر در زمان خلافتش برای انجام مراسم حج به جانب مکّه میرفت. در راه پیرمردی در جلوی ایشان ظاهر شد و در ستایش عمر سه مصرع شعر با این مضمون خواند: «بعد از پیامبر که قرآن بر او نازل شده است، کسی را خدمتگزارتر به دین و ارزشهای انسانی از عمر بن خطّاب ندیدهام». عمر از این مدح به شدّت خشمگین شد و با عصبانیت گفت: «وای بر تو، پس ابوبکر صدّیق چه میشود؟» پیرمرد شاعر گفت: «از مقام و منزلت ابوبکر صدّیق بیخبر بودم». عمر گفت: «مطمئن باش اگر ابوبکر را میشناختی و باز از همچو منی تعریف میکردی، ترا مجازات میکردم!».