خداوند در مورد ابوطالب نازل فرمود[۱] که: ﴿إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِینَ۵۶﴾ [القصص: ۵۶]. «بهطور قطع تو نمیتوانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی؛ ولی الله هر که را بخواهد، هدایت میکند. و او به هدایتیافتگان داناتر است».
این روایت در بخاری و مسلم ذکر شده است.
گفتهاش: «از ابن مسیب» او سعید بن مسیب بن حزن بن أبی وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم قریشی مخزومی یکی از علمای ربانی، فقهای بزرگ، از حافظان حدیث و عابد بوده است، علما بر این اتفاق دارند که احادیث مرسل او صحیحترین احادیث مرسل میباشند.
و ابن مدینی میگوید: «در تابعین فرد عالمتری از او سراغ ندارم» وی بعد از سال نود هجری در هشتاد سالگی در گذشت.[۲]
پدرش مسیب صحابی است و تا خلافت عثمان[۳] رضی الله عنه زنده بود و همچنین پدر بزرگش حزن صحابی بود که در جنگ یمامه به شهادت رسید.[۴]
گفتهاش: «وقتی مرگ ابوطالب فرا رسید». یعنی علامات و نشانههای مرگ در او پدیدار شد. و اگر به حد مشاهده میرسید ایمان برایش سودی نداشت. و گفتگوی او با آنها دلیلی است بر اینکه علامات مرگ در او ظاهر گردید و هنوز به حد مشاهده نرسیده بود.
احتمال دارد که به حد مشاهده رسیده باشد اما پیامبر صلی الله علیه و سلم امیدوار بود که اگر در این حالت به توحید اقرار نماید فقط برای وی به طور خاص مفید باشد و پیامبر بتواند برای او شفاعت نماید، از این رو فرمود:
به خاطر اقرارت به این کلمه نزد خداوند مجادله[۵] خواهم کرد، یا گواهی خواهم داد.[۶]یا به عنوان دلیل نزد خداوند ارائه خواهم داد[۷].
و آنچه بر این دلالت میکند که در آن حالت اقرار به کلمه، ویژهی او بوده است که وقتی ابوطالب از اقرار به توحید امتناع ورزید و در همان حالت مُرد، پیامبر صلی الله علیه و سلم باز هم برای او شفاعت کرد تا اینکه عذاب او نسبت به دیگران سبکتر گردید و این از خصوصیتهای اوست.[۸]
گفتهاش: «پیامبر صلی الله علیه و سلم نزد او آمد» احتمال دارد که مسیب در این ماجرا حضور داشته است، چون دو نفری که از آنها در این موضوع یاد شده از قبیلهی مخزوم بودند و او نیز مخزومی است و آنان در آن روزگار کافر بودند و در نهایت ابوجهل بر کفر مُرد و آن دو مخزومی دیگر مسلمان شدند. و اینکه بعضی از شارحان گفتهاند:[۹] این حدیث از مراسیل صحابه است، سخن مردودی است.
و از این عمل پیامبر صلی الله علیه و سلم ثابت میشود که اگر امید آن باشد که مشرک اسلام بیاورد عیادت او جایز است.[۱۰]
گفتهاش: «یا عمّ» منادای مضاف است و بودن «ی» یا حذف آن جایز است.
گفتهاش: «عمو جان بگو لاإله إلاالله» یعنی این کلمه را با شناخت معنی آن و با اعتقاد به آن به زبان بیاور اگر در آن لحظه به آن عمل هم نشود اما حتماً همراه آن گواهی دادن به رسالت محمد صلی الله علیه و سلم نیز لازم است.
گفتهاش: (کلمهً) قرطبی میگوید: بهتر این است که با نصب باشد به این دلیل که بدل لاإله إلاالله است و مرفوع بودن آن به احتمال مبتدا بودنش جایز است.[۱۱]
گفتهاش: «أحاجّ لک بها عند الله» با تشدید جیم از «المحاجَّهِ» آمده در باب مفاعله از حجت است و جیم مفتوح بر جزم و جواب امر است یعنی «أشهد لک بها عندالله» همچنانکه در روایت دیگری آمده است: اگر آن را بگویی نزد خدا گواهی میدهم. و این دلیلی است که اعمال به خاتمه بستگی دارد چون اگر ابوطالب این کلمه را میگفت برایش سودمند واقع میشد و همچنین ثابت میشود که هر کسی بر توحید بمیرد شفاعت برایش مفید واقع میگردد حتی اگر به غیر از توحید، عملی دیگر نکرده باشد. و هر کافری که منکر این کلمه است اگر در حالت مرگ این کلمه را بگوید احکام اسلام بر او اجرا میشود و اگر صادقانه این کلمه را بگوید، این اقرار برای او نزد خداوند سودمند است و ما فقط بر ظاهر امر قضاوت میکنیم. برخلاف افرادی که در مورد کفرش صحبت میکنند.
گفتهاش: (آنگاه ابوجهل و عبدالله بن أبی امیه به او گفتند: آیا از آیین عبدالمطلب روی بر میتابی؟!)
ابوجهل و عبدالله بن أبی أمیه، حجت نفرین شدهای را که مشرکین همواره آن را دستاویز خود قرار داده و با آن به مخالفت پیامبران میپردازند را به ابوطالب یاد آوری کردند و آن دلیل، تقلید از پدران و بزرگان است؛ و سخن خود را به صورت سؤال و استفهام ارائه کردند تا در انکار خویش مبالغه کنند و چون این دلیل در دلهای گمراهان جایگاه بزرگی دارد، از این رو ابوجهل و عبدالله بن ابی امیه در مجادله به همین دلیل اکتفا کرده و آن را تکرار میکردند.
مؤلف میگوید: «و این روایت حاوی تفسیر لاإله إلاالله است برخلاف آنچه بیشتر مدعیان علم میگویند».
همچنین در اینجا واضح است که ابوجهل و همراهانش مقصود پیامبر صلی الله علیه و سلم را میدانستند که وقتی به کسی میگوید بگو لاإله إلاالله یعنی چه؟ پس خداوند زشت بگرداند روی کسانی که ابوجهل از آنها به اصل و اساس اسلام آگاهتر است.
گفتهاش: (پیامبر صلی الله علیه و سلم سخنش را تکرار کرد و آن دو نیز سخن خود را تکرار کردند). پیامبر صلی الله علیه و سلم میکوشید که عمویش اسلام بیاورد اما نتوانست و بلکه تقدیر الهی بر همین بود که ابوطالب در حالت کفر بمیرد و نه بر معاف شدن او از عذاب خداوند چون تقدیر حتمی الهی چنین بود و او بر کفرش ماند تا مردم بدانند که اسلام با گفتن لا إله إلا الله صورت میگیرد پس اگر هدایت دلها در دست پیامبر صلی الله علیه و سلم میبود و حل مشکلات به دست ایشان میبود عمویش ابوطالب از همه مستحقتر بود. همچنین از این ثابت میشود که باید در دعوت دادن به سوی خداوند کوشید و در امر به معروف و نهی از منکر صبر کرد و آن را تکرار نمود و فقط به یک بار نباید بسنده کرد.
گفتهاش: «فکان آخر ما قال» با نصب «آخر» مبنی بر ظرف بودن یعنی آخرین لحظه سخن گفتن با آنها و رفع آن نیز جایز است.
گفتهاش: «هو على مله عبدالمطلب» (او بر آیین عبدالمطلب است) ظاهرا این است که ابوطالب گفت که: من [بر آئین عبدالمطلب هستم]، راوی بخاطر پرهیز از تکرار سخن زشتِ ابوطالب آن را تغییر داد ـ و این کاری نیکو است ـ .[۱۲] گاهی امام احمد نیز آن را با لفظ «أنا» روایت کرده است.[۱۳] و این دلالت بر سخن پیشین ما دارد.
گفتهاش: «وأبَی أن یقول لا إله إلا الله» حافظ میگوید: راوی در اینجا تاکید میکند که ابوطالب ایمان نیاورد و اقرار به لاإله إلاالله را از او نشنید.[۱۴] و گویا برای اثبات ایمان نیاوردن ابوطالب به نشنیدن قول لاإله إلا الله از وی در آن حالت استناد کرده است. و همچنین میگوید این گفته جای بحث دارد بلکه نفی ایمان ابوطالب مستند به خودداری ابوطالب از گفتن لا إله إلا الله، با گفتن این جمله است: «او بر ملت عبدالمطلب است».
(برگرفته از کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– صحیح بخاری ۱۳۶۰ و صحیح مسلم ۲۴ از مسیب بن حزن.
[۲]-شرح حال وی در تهذیب الکمال۱۱/۶۶٫
[۳]– الإصابه فی تمییز اسماء الصحابه ۶/۱۲۱٫
[۴]– الإصابه فی تمییز اسماء الصحابه ۲/۶۱٫
[۵]– ابن جریر در تفسیرش ش۲۰/۹۲-۹۳ و ابن أبی حاتم در تفسیرش ش ۱۷۰۰۱ با سند صحیح از مجاهد به صورت مرسل روایت کرده است.
[۶]– صحیح بخاری ۱۲۹۴-البغا و صحیح مسلم ۲۴٫
[۷]– صحیح بخاری ۳۶۷۱_البغا
[۸]– فتح الباری۸/۳۶۵-۳۳۶ ش۴۷۷۲٫
[۹]– حافظ ابن حجر در فتح الباری۸/۳۳۶ به صورت مبهم گفته است، و در عمده القاری از عینی ۱۹/۱۰۵ این قول را به صاحب«تلویح» و صاحب «توضیح» نسبت داده است صاحب تلویح، حافظ مغلطای بن قلیج حنفی متوفای سال۷۸۲ هـ است و صاحب«التوضیح» جلالالدین رسولا بن احمد تبانی متوفای ۷۹۳هـ است. نگا: الحطه فی ذکر الصحاح السته ص۱۸۵ و کشف الظنون۱/۵۴۶٫
[۱۰]– نگا: فتح الباری ۸/۳۳۶٫
[۱۱]– المُفهم ۱/۱۹۳٫
[۱۲]– حافظ ابن حجر در فتح الباری ۸/۵۰۷٫
[۱۳]– عبدالرزاق در تفسیرش ۲/۲۸۸ و ابن أبی عاصم در الآحاد و المثانی ۲/۴۲ حاکم در المستدرک علی الصحیحین ۳۲۹۱ و دیگران با لفظ: «انا علی مله عبدالمطلب» و امام احمد در المسند ۵/۴۳۳ و لفظ او «علی مله عبدالمطلب» است و «أنا» و «هو» در آن نیامده است.
[۱۴]– فتح الباری ۸/۵۰۷٫