امام غزالی [۱] کارهای مجددانهای را که بعد از بازگشت از گوشهنشینی انجام دادند که به دو بخش میتوان تقسیمبندی کرد: ۱- مبارزه با طوفان فلسفه و باطنیت و ریشه کن کردن آنها به وسیله اسلام.
۲- بررسی اسلام و اخلاقی معاشرت و زندگی و انتقاد و اصلاح آن.
شرح اولین و بزرگترین کارنامه امام از این قرار است که پیش از این، هر فعالیتی علیه فلسفه الحاد و باطنیت انجام میگرفت، حالت تدافعی و جلوگیری از بسط و گسترش آن داشت. تا آن زمان فلسفه بر اسلام حمله میبرد و متکلمین فقط وکیل مدافع اسلام بودند، فلسفه بر ریشههای اسلام تیشه میزد و علم کلام کوشا بود تا در جلوی گسترش آن سپری باشد، تا این مدّت از گروه متکلمین و علمای اسلام هیچ یکی این جرأت را پیدا نکرده بود که بر ریشههای خود فلسفه ضربه بزند و هیچکس نمیتوانست بر فرضیههایی که زیربنای فلسفه بودند جرح و انتقاد کند، به جز امام ابوالحسن اشعری که مستقیماً با فلسفه ارتباط داشت، لهجۀ بقیه علما در همۀ علم کلام معذرت خواهانه و تدافعی بود.
امام غزالی اولین شخصیتی است که فلسفه را با تفصیل و انتقاد همه مطالعه کرد، سپس کتابی به نام «مقاصد الفلاسفه» نوشت و در این کتاب به صورت بسیار ساده و روان خلاصه منطق، الهیات و طبیعیات را بیان و کاملاً بدون تعصب و بیغرضانه نظریههای فلاسفه و بحثهای آن را تدوین کرد. در مقدمۀ کتاب خود به وضوح نوشتهاند که در ریاضیات قیل و قال اصلاً گنجایش ندارد و دین با آن از نظر نفی و نه از نظر اثبات هیچگونه ارتباطی ندارد. اما برخورد اصلی مذهب با الهیات است. در منطق اشتباهاتی به طور گذرا و نادر وجود دارد، اگر اختلافی هم است فقط در اصطلاحات و مقدار کمی طبیعیات است، منطق فقط برای مقدمه و آغاز اصطلاحات است. امام غزالی پس از فراغت از نوشتن این کتاب که در علم کلام وجودش بسیار ضروری بود، کتاب دیگری به نام «تهافه الفلاسفه» را نوشت، کتاب مقاصد الفلاسفه را به این خاطر نوشته بود که در آن کتاب بر فلسفه الهیات و طبیعیات از نقطه نظر اسلامی انتقاد کرد و ضعف علمی آن فلسفه و ضعف استدلال و تناقض و اختلاف فلاسفه را با کمال جرأت و شهامت افشا کردند. در آن کتاب لهجۀ ایشان مطمئن و زبانش گویا و رک و پوست کنده است، گاه گاه رویه طنز و شوخی را در بیان نیز اختیار کردهاند که این چیزها برای افرادی که خیلی از فلسفه مرعوب بودند ضروری بود و از نظر روانی اثر مهمی داشت که از خواندن این کتاب محسوب میشد که مصنف کتاب در مقابل فلاسفه از کوچکترین احساس کهتری پاک و مبرا و از اعتماد و یقین کامل بهرهمند و از فلسفه هیچگونه وحشتی ندارد و ایشان فلاسفه یونان را آدمی سطحی همردیف خویش میدانند و با آنها رویه صحبت نیز هم برابر است و در این زمان نیاز به چنین فردی بود که با فلسفه قهرآمیز برخورد نماید و به جای رویه تدافعی جوابگویی بر فلسفه ضربه وارد کند. امام غزالی در «تهافت الفلاسفه» همین خدمت را انجام داده است از اول تا آخر کتاب همین رویه را مراعات کرده است.
[۱]– المنقد من الضلال ص۲۸ تا ۳۰ به اختصار.