تصرف شهر تبریز و قتل عام مردم توسط شاه اسماعیل۱

الوند بیک که در اوائل سال ۸۷۹ با مراد بیک به توافقی دست یافته، حاکم آذربایجان و دیاربکر شده بود، وقتی خبر جنایت‌های قزلباشان در اران و شروان را شنید به قصد سرکوب آن‌ها به سوی نخجوان حرکت کرد، قزلباشان که تصمیم به حمله به گلستان گرفته بودند، با شنیدن این خبر به مقابله الوند بیک شتافتند، در منطقه «شرور» جنگ بسیار سختی میان او و قزلباشان روی داد که در این جنگ الوندبیک شکست یافته به ارزنجان گریخت، شاه اسماعیل و قزلباشان روز بعد از این پیروزی به سوی تبریز حرکت کردند، زکریا کججی که روزگاری وزیر اوزون حسن بود و در میان جنگ قدرت بایندری‌ها به شروان گریخته بود، و پس از کشته شدن شروان‌شاه به اردوی شاه اسماعیل پیوسته بود، و از بایندری‌ها کینه شدیدی در دل داشت، در تسلیم تبریز به شاه اسماعیل نقش عمده ایفا کرد، او با بزرگان و علمای شهر وارد مذاکره شده و آن‌ها را فریب داد که شاه اسماعیل یک صوفی خیرخواه است که نیت بد ندارد، و برای خدا کار می‌کند، و هدفش نجات دادن آذربایجان از دست بایندری‌ها است، می‌خواهد به مردم تبریز کمک کند تا به آرامش و امنیت برسند، مردم تبریز که از مصیبت‌های جنگ‌های داخلی چند ساله بایندری‌ها به ستوه آمده بودند، و از قزلباشان هیچ گونه اطلاعاتی نداشتند، جز آن که یکی از اولاد شیخ صفی الدین رهبری‌شان را در دست دارد، شهر را داوطلبانه بدون هیچ گونه پیش شرطی در اوئل فروردین ۸۸۰ شمسی به شاه اسماعیل تحویل دادند.

قزلباشان پس از آن که با توافق مردم تبریز وارد آن شهر شدند، شاه اسماعیل را یکراست به کاخ سلطنتی هشت بهشت بردند که از یادگارهای جهان‌شاه و اوزون حسن و سلطان یعقوب بود، و هرکدام از آن‌ها به نوبه خودشان بر شکوه این کاخ افزوده بودند، اکنون شاه اسماعیل که نوجوانی بیش نبود با داشتن تبریز عملا پادشاه ایران نامیده می‌شد، عرف معمولی جنگ‌های سیاسی که از هزاران سال قبل در جهان رواج داشت، آن بود که اگر مردم شهری بدون مقاومت و داوطلبانه شهرشان را به یک فاتحی تسلیم می‌کردند، اصولاً می‌بایست از هرگونه تعرض و تجاوزی در امان باشند، و فاتحان پس از ورود به شهر به همه مردم شهر امان نامه بدهند، تا به کار و زندگی روزمره‌شان بپردازند، این رسمی بود که حتی جنایت‌کارانی چون چنگیز و هولاکو نیز به آن پایبندی نشان داده بودند، و مغول‌ها وقتی حاکم شیراز تسلیم آن‌ها شد به شهر حمله نکردند.

تبریز در آن زمان چنانکه نوشته‌اند: بیش از دویست هزار تن جمعیت داشت، جمعیت تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان مثل اردبیل و خوی و مرند و ماکو و غیره سنی و شافعی مذهب بودند، و به زبان آذری تکلم می‌کردند که یکی از لهجه‌های کهن زبان ایرانی بود، حتی ترکان مهاجری که در تبریز اسکان داشتند با همین زبان تکلم می‌کردند، شاه اسماعیل که در اثر تلقین‌های چندین ساله مادر و اطرافیانش کینه بسیار شدیدی نسبت به مذهب سنی در دل داشت، پس از تحویل گرفتن تبریز تصمیم گرفت که مردم شهر را مجبور به تغییر مذهب کند، یکی از مشاورانش، احتمالا زکریا کججی که هنوز شیعه نشده بود، به او مشورت داده چنین کاری نکند، او به شاه اسماعیل گفت: که چهار دانگ (دوسوم) از دویست، سیصد هزار جمعیت تبریز همه‌شان سنی‌اند، و اگر چنین شود مردم تبریز ناراضی خواهند شد، و خواهند گفت که شاه شیعه نمی‌خواهیم. ولی اسماعیل تصمیم خودش را گرفته بود، او مصمم بود که مردم را از آن چه گرماهی می‌پنداشت بیرون آورده به دین قزلباشان که به نظر او تنها دین خدائی بود وارد سازد، او در اثر سوابق تربیتی‌اش احساس بزرگی می‌کرد و خودش را پیامبر گونه می‌پنداشت، و به خودش حق می‌داد که هر لحظه هر تصمیمی بگیرد، بدون تأمل به اجرا بگذارد، او نسبت به سنی‌ها یک کینه آشتی ناپذیر داشت که از پستان مادرش تراویده با خود او عجین شده بود، و سال‌ها بود که دنبال فرصتی بود تا انباشته این کینه‌ها را بر سر سنی‌ها خالی کند، او چنان غرق اوهام خرافی ناشی و تلقین‌های قزلباشان تاتارش بود که نمی‌توانست فاصله زمانی نُه قرنی که میان امام علی و امام حسین با مردم تبریزند وجود داشت را درک کند، و گمان می‌کرد که قاتلان امام علی و امام حسین همین مردم تبریزند که اکنون در این شهر زندگی می‌کنند او بر آن بود که همه شهر را یا وادار به توبه کند و یا از دم تیغ کین بگذارند و خون علی و حسین را از آن‌ها باز ستاند، او همه سنی‌ها را در هرجا که بودند و هر نژادی که داشتند را خوارج، بی دین و فاسد و خونریز می‌پنداشت، و برنامه‌اش نابودسازی آن‌ها بود، او به سبب آن که از وقتی نام خودش را یاد گرفته بود در اطراف خودش قزلباشان شیعه دیده بود، خیال می‌کرد که مردم جهان مسلمان و شیعه‌اند، و در میان آن‌ها برخی هم بی دین و سنی وجود دارد که باید نابود شوند، او از خلیفه‌هایش شنیده بود که وقتی امام غائب ظهور کند آن قدر سنی خواهد کشت که خون مثل سیلاب جاری می‌گردد و تا زانوان اسب او برسد، و وقتی امام ظهور کند همه خلفای عرب که به علی و فرزندانش ستم کرده بودند را زنده و در میدان کوفه محاکمه و مجازات خواهد کرد و همه را در آن میدان تازیانه خواهد زد و بر دار آویزان و اعدام خواهد کرد و در آتش خواهد سوزاند، او این شنیده را با یقین قلبی باور داشت، و خودش نیز در صدد آن بود که پیش از ظهور امام غائب، زمین را از سنی‌ها پاک سازی کند تا دشمن امام بر روی زمین باقی نماند، این بود که وقتی مردی به او مشورت داد که در صدد مجبور کردن مردم تبریز به تغییر دادن دین‌شان برنیاید، چنین پاسخ داد: مرا به این کار واداشته‌اند: خدای عالم و همه ائمه معصومین همراه من اند، من از هیچ کس باک ندارم، به توفیق الله تعالی اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر می‌کشم و یک تن را زنده نمی‌گذارم.

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …