تصرف شهر تبریز و قتل عام مردم توسط شاه اسماعیل۲

او در شرایطی پرورش یافته بود که حقیقتاً باورش شده بود که ولی الله و برگزیده است، و برای رهاسازی انسان‌ها از دست سنی‌ها مبعوث شده است، این احساس مأموریت آسمانی سبب شده بود که او خیال کند که وی را «به این کار واداشته‌اند» او چنان در رؤیای کودکانه‌اش غرق بود که به هیچ وجه قادر نبود حقایق را درک کند، جهان در نظر او صحنه‌ی مبارزه‌ای خون آلود دو نیروی خیر و شر بود که یکی شیعه و رهرو راه خدا و امامان اهل بیت پیغمبر، و دیگری سنی و پیرو راه شیطان و ابوبکر و عمر و عثمان و یزید، و او خود را مأمور می‌دانست که با رهروان راه شیطان بجنگد و همه را نابود سازد، او یک قزلباش تمام عیار بود با بار گرانی ازکینه و نفرت و حس انتقام از همه کس و همه چیز، فراتر از این او در سنینی از عمرش می‌زیست، که هیچ چیزی جز رؤیا و احساسات بر شعورش غالب نبود و حتی قدرت تعقل صحیح را نداشت، او موجودی بود کینه کش که عقل نداشت و قدرت بسیار نیز داشت. فردای روزی که قزلباشان شهر تبریز را تحویل گرفتند جمعه بود، روز جمعه شاه اسماعیل وارد مسجد جامع تبریز شد، و در حالی که قزلباشان با شمشیرهای آخته در میان صفوف نمازگزاران ایستاده، تشنه خون ریزی بودند، بدون مشورت با علمای بزرگ تبریز که همه در مسجد جمع بودند، بر بالای منبر رفته و بدون هیچ‌گونه مقدمه‌ای خطاب به جمعیت حاضر در مسجد گفت: از سنیان تبرا کنید و به ابوبکر و عمر و عثمان لعنت بفرستید، قزلباشان که با شمشیرهای آخته در میان جمعیت ایستاده بودند لعنت فرستادند «بیش باد و کم مباد» گفتند: ولی جمعیت نمازگزار با شنیدن این عبارت غرق در حیرت شدند، آن‌ها از خود می‌پرسیدند که چگونه ممکن است یک نفر که خود را مسلمان می‌داند و از اولاد مردی چون شیخ صفی الدین اردبیلی است، چنین اهانت بزرگی را نسبت به یاران و خلفای پیامبر و نسبت به همسر محبوب پیامبر خدا روا بدارد؟! ولی شاه اسماعیل نه از تاریخ اسلام اطلاعی داشت و نه اصحاب پیامبر را می‌شناخت، و نه می‌دانست که آن‌ها چه کسانی بوند؛ و گمان می‌کرد که مردم تبریز همان سنی‌هایی‌اند که با خانواده علی بدی‌ها کردند.

مردم حاضر در مسجد، وقتی پس از لحظاتی از حیرت بیرون آمدند، باهم خودشان را مورد خطاب این جوانک یافتند که برفراز منبر ایستاده بود، شمشیرش را مرتبا تکان می‌داد و با لحن تحکم آمیزی خطاب به مردم می‌گفت: به ابوبکر و عمر و عثمان لعنت بفرستید و از آن‌ها تبرا جوئید، مردم برای آن که بیش از آن، اهانت‌های این جوانک به مقدسات مسلمانان را نشنوند، و در اثر شنیدن این اهانت‌ها که قادر به ممانعت از آن نبود مستوجب خشم خدا و عذاب دوزخ نکردند، انگشتان‌شان را در گوش‌های‌شان کردند و راه سمع‌شان را بستند، چند تنی از علما و رجال شهر تصمیم گرفتند که از مسجد بیرون بروند، و «ولی شاه شمشیر بلند کرد و گفت: تبرا کنید». چونکه هیچ کس به دستور شاه پاسخی نداد، شاه از فراز منبر به قزلباشان شمشیر به دست که در میان صف‌های نمازگزاران ایستاده منتظر صدور اذن خون‌ریزی بودند، دستور داد که گردن‌های همه را بزنند، مسجد تبریز در آن روز به قتل‌گاه عظیمی تبدیل شد، و هیچ کس نتوانست از دست قزلباشان جان سالم ببرد.

از آن روز به بعد شهر تبریز صحنه کشتار دسته جمعی مکرر، آتش سوزی، غارت و تجاوز ناموسی بود، همه علما، فقیهان، مدرسان، پیشنمازان، مؤذنان، قاضیان، و مکتب داران را قزلباشان در روزهای آینده بازداشت کردند تا آن‌ها را توبه دهند، و مجبور کنند که از ابوبکر و عمر و عائشه تبرا جسته، به آن‌ها دشنام بدهند؛ و چونکه هیچ مسلمانی حاضر نمی‌شد که چنین اهانتی به مقدسات خودش بکند، لامحاله سرنوشت همه شوم بود، بسیار قتل عام شدند، خانه‌های‌شان به آتش کشیده شد، زن و فرزندان‌شان دست‌گیر شده مورد تجاوزهای وحشیانه قرار گرفتند؛ و بنابر گفته امیر محمود خواندمیر مملکت آذربایجان از لوث وجود بسیاری از جهال و متعصبان پاک شد، دسته جات قزلباشان تاتار مسلح به دشنه و تبر در کوچه‌های شهر تبریز به راه افتاده شعار می‌دادند، و از مردم می‌خواستند که از خانه‌ها بیرون آمده تبرا کنند، اهل هر خانه‌ای که از خانه‌شان خارج نمی‌شدند تجاوز جنسی به دختران و پسران تبریز و دریدن شکم زنان باردار و به آتش کشیدن اجساد کشت‌گان در روزهای آینده یک امر تکراری بود که در همه ساعات شبانه روز در هر کوی و برزنی در برابر دیدگان همگان اتفاق می‌افتاد چنان هراسی بر مردم شهر تبریز مستولی شده بود که نمونه‌اش را تاریخ ایران به یاد نداشت.

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …