(از ابن عمر، محمد بن کعب، زید بن اسلم و قتاده – این حدیث از مجموع روایتهای اینان است – روایت است که مردی در غزوهی تبوک گفت: «مانند این قاریانمان، شکم گندهتر، دروغگوتر و ترسوتر موقع رویارویی با دشمن ندیدیم. منظورش، رسول الله صلی الله علیه و سلم و یاران قاریاش بود. عوف بن مالک به او گفت: دروغ میگویی و تو یک منافقی. قطعاً این حرفت را به رسول الله صلی الله علیه و سلم میگویم. عوف بن مالک پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم رفت تا این خبر را به اطلاعش برساند. دید که وحی الهی پیش از او این خبر را به اطلاع پیامبر صلی الله علیه و سلم رسانده است. آن مرد پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم آمد و آن حضرت از آنجا رفته بود و سوار شترش شده بود. آن مرد گفت: ای رسول خدا، همانا ما فقط شوخی و بازی میکردیم و مثل سوارکاران که موقع سوار شدن روی مرکب شان، به قصد سرگرمی و وقتگذرانی و خوشی، با همدیگر حرف میزنند تا سختی و مشقت سفر و پیمودن راه بر آنان آسان شود، ما هم با یکدیگر حرف میزدیم و قصد بدی نداشتیم. ابن عمر گفت: گویی به او مینگرم که به طناب گردن شتر رسول الله صلی الله علیه و سلم آویزان شده و سنگ، پاهایش را زخمی میکند و او میگوید: ما فقط شوخی و بازی میکردیم و رسول الله صلی الله علیه و سلم هم به او میگفت: ﴿أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ﴾: «آیا به خدا و آیات او و پیغمبرش استهزاء میکردید؟!» و به او توجه نمیکرد و چیز دیگری به او نمیگفت»).
این روایت را مؤلف از مجموع روایتهای ابن عمر، محمد بن کعب، زید بن اسلم و قتاده آورده و پیش از او شیخ الاسلام ابن تیمیه نیز آن را آورده بود[۱].
اثر ابن عمر را ابن جریر و ابن ابی حاتم و دیگران مانند آنچه که مؤلف آورده، روایت کردهاند[۲].
اثر محمد بن کعب[۳] وزید بن اسلم[۴] و قتاده[۵] معروف است، اما با لفظی غیر از این لفظ.
گفتهاش(عَنِ ابنِ عُمرَ): او همان عبدالله بن عمربن خطاب رضی الله عنها است.
محمد بن کعب هم پسر سُلیم، ابوحمزه از طایفهی بنی قریظه و اهل مدینه است.
بخاری دربارهاش میگوید: «همانا پدرش از کسانی است که هنگام اسارت بنیقریظه موی عانهی شان نروییده بود (و در نتیجه به قتل نرسید)». محمد بن کعب ثقه و دانشمندی بود که به سال ۱۲۰ هجری از دنیا رفت.[۶]
زید بن اسلم، آزاد شدهی عمر بن خطاب، پدر عبدالرحمن و برادرانش است. کُنیهاش، ابوعبدالله است. وی انسان ثقه و مشهوری بود که به سال ۱۳۶ هجری دارفانی را وداع گفت[۷].
قتاده، همان پسر دعامه است که قبلاً از او سخن به میان آوردیم.
عبات: (دخل حدیث بعضهم فی بعض) یعنی این حدیث از مجموع روایت های اینان است، به همین خاطر الفاظ روایات آنها با همدیگر قاطی شده اند.
(برگرفته از کتاب تیسیر العزیز شرح کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– نگا: الصارم المسلول علی شاتم الرسول صلی الله علیه و سلم، ۲/۷۱-۷۲٫
[۲]– ابن جریر در تفسیرش، ۱۰/۱۷۲؛ ابن ابی حاتم در تفسیرش، ۶/۱۸۲۹ و ابوشیخ و ابن مردویه- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۴/۲۳۰ آمده- از طریق هشام بن سعد از زید بن اسلم از ابن عمر آن را روایت کردهاند. اسناد این روایت، صحیح است و هشام بن سعد در روایت زید بن اسلم، از مطمئنترین افراد است.
[۳]– ابن جریر در تفسیرش، ۱۰/۱۷۳ از طریق عبدالعزیز بن ابان از ابومعشر از محمد بن کعب قُرظی روایتش کرده است. علماء گفتهاند: مردی از منافقان گفت: «ما أری قُراءنا هؤلاء إلا أرغبنا بطوناً، وأکذبنا ألسنه، وأجببنا عند اللقاء»: «این قاریانمان را ندیدهام مگر اینکه از همهی ما شکم گندهتر و دروغگوتر و موقع رویارویی با دشمن، ترسوترند». این خبر به رسول الله صلی الله علیه و سلم رسید. آن مرد پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم آمد در حالی که آن حضرت صلی الله علیه و سلم از آنجا رفته بود و سوار شترش شده بود. آن مرد گفت: «ای رسول خدا، ما فقط شوخی و بازی میکردیم [ و قصد بدی نداشتیم ]. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: ﴿أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ﴾ [التوبه: ۶۵]: «آیا به خدا و آیات او و پیغمبرش میتوان بازی و شوخی کرد؟!». پاهای آن مرد بر اثر اصابت سنگ، زخمی شده بود و پیامبر صلی الله علیه و سلم به او توجه نمیکرد و آن مرد به طناب گردن شتر رسول الله صلی الله علیه و سلم آویزان شده بود». اسناد این روایت، خیلی ضعیف است؛ چون در سند آن، عبدالعزیز بن ابان وجود دارد که متروک است و ابن معین و دیگران او را دروغگو دانستهاند. ابومعشر هم در سند این روایت وجود دارد که ضعیف است.
[۴]– ابن جریر در تفسیرش، ۱۰/۱۷۲ این روایت را از زید بن اسلم نقل کرده است. در این روایت آمده که مردی از منافقان در غزوهی تبوک به عوف بن مالک گفت: «ما لقرائنا هؤلاء؟ أرغبنا بطوناً، وأکذبنا ألسنهً، وأجببنا عند اللقاء»: «چه شده این قاریان ما؟ از همهی ما شکم گندهتر و دروغگوتر و موقع رویارویی با دشمن، ترسوترند». عوف به او گفت: دروغ میگویی، تو یک منافقی. قطعاً این حرفت را برای رسول الله صلی الله علیه و سلم بازگو میکنم. عوف پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم رفت تا این خبر را به او بدهد. دید که وحی الهی پیش از او این خبر را به پیامبر صلی الله علیه و سلم رسانده است. زید گوید: عبدالله بن عمر گفت: «به آن مرد نگاه کردم، دیدم که به طناب گردن شتر رسول الله صلی الله علیه و سلم آویزان شده و سنگ او را زخمی میکند و میگفت: ما فقط شوخی و بازی میکردیم [ و قصد بدی نداشتیم]، پیامبر صلی الله علیه و سلم هم به او میگفت: ﴿أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ﴾ [التوبه: ۶۵]: «آیا به خدا و آیات او و پیغمبرش استهزاء میکردید؟!». غیر از این حرف دیگری به او نمیگفت. این حدیث، همان طور که گذشت حدیثی صحیح است.
[۵]– ابن جریر در تفسیرش، ۱۰/۱۷۲؛ ابن ابی حاتم در تفسیرش، ۶/۱۸۳۰؛ ابن منذر و ابوشیخ- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۴/۲۳۱ آمده- این روایت را از قتاده نقل کردهاند. در این روایت که دربارهی آیهی: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُ﴾ وارد شده، قتاده میگوید: در حالی که رسول الله صلی الله علیه و سلم به غزوهی تبوک میرفت و چند نفر از منافقان در جلو آن حضرت صلی الله علیه و سلم حرکت میکردند، یکی از منافقان گفت: «آیا این مرد امیدوار است که کاخها و قلعههای شام را فتح کند؟ هرگز! هرگز! پس خداوند، پیامبرش صلی الله علیه و سلم را از این گفته مطلع گردانید. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «احبسوا علیَّ هؤلاء الرکب»: «این سوارکاران را برای من نگه دارید». پیامبر صلی الله علیه و سلم پیش آنان آمد و گفت: «قلتم کذا، قلتم کذا »: «چنین و چنان گفتید». گفتند: ای پیامبر خدا، ما فقط شوخی و بازی میکردیم [ و قصد بدی نداشتیم]. پس خدای متعال در این قضیه آیهی فوق را نازل فرمود. اسناد دادن این روایت به قتاده، صحیح است ولی این حدیث، حدیثی مرسل است. اکثر عبارات این روایت، به کمک شواهدش، صحیح است، ولی این حدیث، حدیثی مرسل است. اکثر عبارت این روایت، به کمک شواهدش، صحیح است، ولی شاهدی برای عبارت: «احبسوا علیَّ هؤلاء الرکب» نیافتم. عبدالرزاق در تفسیرش، ۲/۲۸۲ و ابن جریر در تفسیرش، ۱۰/۱۷۳ مانند این روایت را از معمر از قتاده روایت کردهاند.
[۶]– نگا: التاریخ الکبیر اثر بخاری ۱/۲۱۶ و تقریب التهذیب ص ۵۰۴٫
[۷]– به شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ۵/۳۱۶ و تقریب التهذیب ص ۲۲۲ مراجعه کنید.