مردم عوام و بیسواد زمانی که سکوت عالم دینی را برکاری مشاهده مینمایند، گمان میکنند که این کار با شریعت مخالفت ندارد.
چیزی که از این بیشتر جای تعجب میباشد این است که بعضی از علمای دینی نیت و هدفشان فاسد شده، دنیا را بر آخرت ترجیح دادهاند،
شروع به ترویج این بدعتها کردهاند و آنها را برای مسلمانان نیکو و پسندیده جلوه میدهند، تا با این کار به شهرت و نامی دست یابند،
که این مشهور شدن سبب جمع شدن ثروت و اموال دنیوی برای آنها میشود، و در نهایت به ریاست این مردم غافل و ناآگاه و ساده میرسند، آن سادهلوحانی که فکر میکنند هر سفیدی ماست است و هر سیاهی خرماست.
۲- عمل نمودن یک عالم دینی بر بدعت
و تقلید مردم از او، سبب میشود که مردم گمان کنند این کار مشروع و جایز است،
چون اطمینان دارند که یک عالم دینی آنچه که صحیح و درست نباشد، انجام نمیدهد. به همین خاطر گفته شده است:
به عمل عالم نگاه نکن، بلکه به قول او نگاه کن از او سؤال کن او هم صادقانه آنچه که صحیح است به شما میگوید.
۳- حاکمان هم بدعتها را درست میکنند، و آنها را تأیید و انتشار میدهند، چون این بدعتها موافق هوا و هوس آنهاست،
همان طور که در زمان مأمون عباسی مساله خلق قران روی داد گروهی از معتزلهها بر مأمون مسلط شدند و او را از راه حق منحرف کردند و بسوی باطل کشاندند. و نظریه مخلوق بودن قرآن و نفی صفات از خداوند را برای او خوب جلوه دادند، در میان خلفا قبل از مأمون از بنیامیه گرفته تا بنیعباس همگی مخالف این بدعت بودن هارونالرشید گفته است: خبر به من رسیده است که بِشْر مریسی گمان میبرد که قرآن مخلوق است، اگر خداوند مرا توفیق دهد بر من واجب است او را به قتل برسانم، آن هم کشتنی که تا به حال هیچ کسی چنین به قتل نرسیده باشد.
بِشْر در ایام و روزگار هارونالرشید به مدت بیست سال متواری شد تا هارونالرشید درگذشت، سپس بعد از مرگ او ظاهر شد و بسوی ضلالت و گمراهی دعوت کرد و باعث بلاها و مصیبتهای فراوانی شد.
آن زمان که مأمون به خلافت رسید، با جماعتی از معتزله از جمله بِشربن غیاث مریسی هم صحبت شد، او را فریب دادند و یک مذهب باطل و نادرستی را گذاشتند و مردم را بسوی آن دعوت و با زور آن را به مردم تحمیل کردند، از نائب خود اسحاق بن ابراهیم بن مصعب خواست که در بغداد گروهی از ائمهی حدیث را جمع کند، که این مذهب را تأیید نمایند، او هم آنها را جمع کرد آنها از تأیید آن امتناع کردند، آنها را به شکنجه و قطع آذوقه و ارزاق تهدید کرد، اکثر آنها با اکراه و اجبار آن را تأیید کردند،
اما امام احمدبن حنبل و محمدبن نوح نیشابوری امتناع و مقاومت کردند، آنها را در حالی که با زنجیر بسته بودند بر یک شتر سوار کردند و نزد خلیفه بردند به این خاطر که از فرمان او سرپیچی کردهاند. هنگامی که در سرزمین رحبه بودند مردی از عربها که از طرفداران خلیفه بود نزد آنها آمد، بر امام احمد سلام کرد و گفت: ای مرد! شما نمایندهی تمام مردم هستی، پس الگویی بد و شوم برای آنها مباش،
امروز شما پیشوای مردم هستی، مواظب باش و پرهیز کن که جواب مثبت به آنها دهی، و نهایتاً در روز آخرت گناه همهی آنها را تحمل نمایی، اگر خدا را دوست داری بر آنچه که میگویی و هستی صبر داشته باش،
میان شما و بهشت قتل و کشتن شما وجود دارد، اگر هم کشته نشوی خواهی مُرد، و اگر هم زنده بمانی، با عزت و کرامت زنده خواهی ماند، امام احمد – رحمهالله – گفت: این سخن او عزم و اراده مرا بر آنچه که هستم قوی کرد.
آنگاه که به لشکر خلیفه نزدیک شدند و کمی مانده به او آنها را پایین آوردند، یکی از خدمتگزاران خلیفه در حالی که اشکانش را با لباسش پاک میکرد میگفت:
ای اباعبدالله بر من سخت و گران است،
مأمون شمشیر را کشیده و به خویشاوندی خود به رسولالله قسم یاد میکند، که اگر مخلوق بودن قرآن را تأیید نکنی، با این شمشیر حتماً شما را به قتل خواهد رساند،
امام احمد – رحمهالله – به زانو نشست و با چشمانش به آسمان نگاه کرد و گفت: خداوند بزرگم! صبر و حلم تو این فاجر و فاسد را بر اولیای تو جرأت داده است و میخواهد آنها را بزند و به قتل برساند، خداوندا اگر قرآن که کلام تو میباشد اگر غیر مخلوق است ما را از شر و ناراحتی او نجات بده، او گفت: در ثلث اخیر شب خبر رسید و فریاد زدند که مأمون مُرده است،
احمد گفت: خوشحال شدیم. این محنت و ناراحتی ادامه یافت و تقویت آن از طرف خلیفه معتصم استمرار داشت، بلکه او در تعذیب و شکنجه امام احمد حنبل – رحمهالله – زیادهروی کرده و طوری او را شکنجه و مورد ضرب قرار داد تا حدی که امام حافظهی خود را از دست داد، همهی این کارها به این خاطر بود که امام موافقت کند و بگوید قرآن مخلوق است.
این مصیبت و بلا ادامه یافت تا اینکه متوکل علیالله به خلافت رسید، مردم به خلافت او خوشحال شدند، چون او دوستدار سنت و اهل سنت و جماعت بود، و این محنت و بلا را از مردم برداشت، به تمام نقاط نامه فرستاد که هیچ کس حق ندارد در مورد مخلوق بودن قرآن حرف بزند.
اگر این خلفا پایهگذار و سازنده این بدعت نبودند کار به آنجا که نمیبایست برسد، نمیرسید، و کار به شکنجه و تعذیب ائمهی اعلام و بزرگوار به سبب امتناع از این بدعت نمیرسید.
امثال این خلفا در عصر حاضر و قدیم زیاد هستند، آنها کسانیاند که درست کردن بدعت را راه و وسیلهی دور ساختن مردم از دین صحیح و درست میدانند، و در نهایت ریاست و حکمرانی بر آنها و انتشار مذاهب و عقاید باطل و پوچ خود در میان آنها ترویج دادند.
۴- تبدیل کردن بدعت به عادت، به طوری که انصراف از آن بسیار سخت و دشوار باشد.
۵- سازگار بودن بدعت با هوا و هوس و غرایز مردم، که دین خواستار تنظیم و کنترل این غرایز است، و حد و اندازهای برای آنها گذاشته است. و از طرفی چیزی وجود ندارد که مانع انتشار آن شود، و خطر و سرعت گرفتن آن در نفسها گسترش پیدا میکند.