ابن زبیر، محمد بن حنفیه را در مکه به زندان انداخت؛ کثیر در این باره چنین سرود:
وما رونق الدنیا باق لأهلها | وما شـده الدنیا بضـربه لازم |
«رونق دنیا، برای اهل آن باقی نخواهد ماند و سختی دنیا برای همیشه نیست».
لهذا وهذا مده سوف تنقضی | ویصبح ما لاقیته حلم حالم |
«این، مدت زمانی است که سپری خواهد شد و آنچه من دیدهام، همچون خوابی میماند».
من، اینک قرنها پس از این اتفاق، فکر میکنم ابن زبیر و ابن حنفیه در زندان مکه چون خوابی هستند که کسی دیده باشد: ﴿هَلۡ تُحِسُّ مِنۡهُم مِّنۡ أَحَدٍ أَوۡ تَسۡمَعُ لَهُمۡ رِکۡزَۢا ٩٨﴾ [مریم: ۹۸] «آیا از کسی از آنها چیزی احساس میکنی یا صدایی از آنها میشنویی؟».
زندانی و زندانی کننده، همه مردهاند؛ روزی خواهد آمد که همه مردمی که دیگران را به زمین میکوبند، خودشان، کوبیده شوند.