این معجزه، وجود مسعود سیدنا حضرت عمر بن عبدالعزیز/ است که نوۀ بنیانگذار این طایفه «مروان» بود و مادرش «ام عاصم» نوه خلیفه دوم فاروق اعظمس بود و این سلالۀ فاروقیت و امویت به این جهت بود که در نسل بنی امیه خلیفه راشدی به وجود آمده و برای تغییر حالت انقلاب کند[۱].
عمر بن عبدالعزیز/ در سال ۶۱ هجری قمری متولد شد. وی پسر عموی خلیفه وقت «سلیمان بن عبدالملک» بود و در دوران ولید بن عبدالملک و خود سلیمان حاکم مدینه بود. روش زندگی زمان جوانی و دوران حاکمیت، با شیوه زندگی دوران خلافتش هیچگونه مناسبت و مشابهتی نداشت. او قبل از خلافت دارای ذوق امرائی و طبع نازپروری جوانی داشت، از راهی که میگذشت تا مدتی بوی خوش عطر آن کوچه، میگفت که عمر از اینجا رد شده است و روش زندگی وی مانند جوانان (به اصطلاح) مد روز بود، به جز سلامتی طبع، حق پسندی و خوش اخلاقی فطری علامت دیگری در وی نداشت که از آثار آنها کسی تصور کند که عمر بن عبدالعزیز روزی در تاریخ اسلام وظایف مهمی انجام خواهد داد. اما در حقیقت سر تا پای وجودش معجزه بود، همین که عهدهدار مقام خلافت گردید که آن هم معجزه آسا بود، زیرا در دولتهای میراثی هیچ تصوری بر خلافت وی به ذهن انسان خطور نمیکرد.
اگر حالات و رفتار طبیعی جامعه، همچون گذشته ادامه مییافت، سهم عمر بن عبدالعزیز بیش از حاکمیت یک استان چیز دیگری نبود. اما دست تقدیر خداوند چیز دیگری را رقم زده بود، سلیمان بن عبدالملک مریض شد، پسران وی کوچک بودند، آنها را قباهای دراز پوشانیدند و مسلح کردند تا از این راه بزرگسالی آنها نمایان گردد، اما باز هم هدفشان حاصل نشد، سلیمان نگاهی با حسرت به فرزندانش کرد و گفت بزرگترین خوش قسمت کسی است که پسرانش بزرگسال و جوان باشند. «رجاء بن حیات» که منتظر همین موقعیت بود، برای جانشینی سلیمان، عمر بن عبدالعزیز را پیشنهاد کرد، این پیشنهاد پذیرفته شد، این کار کوچک رجاء (که سبب انقلاب دینی گردید) از بزرگترین فعالیتها و عبادات سالیان دراز، گوی سبقت را ربود.
[۱]– تاریخ این سلسله اینگونه است که: فاروق اعظم حضرت عمرس بخشنامهای کرده بود که شیر فروشان نباید آب در شیر مخلوط کنند، در همین دوران فاروق اعظمس شبی به گشت رفته بود ناگهان از خانهای صدایی شنید، زنی به دخترش میگفت زود باش در شیر آب مخلوط کن که روز شد، دختر در جواب گفت مادر مگر شما نمیدانید که امیر المؤمنین از این کار ممانعت کرده است. مادر گفت اما امیر المؤمنین که اینجا نیست و چه میداند؟ دختر جواب داد اگر امیر المؤمنین نمیداند اما خداوند متعال که میبیند. حضرت عمرس این خانه را زیر نظر داشت و به پسرش عاصم گفت این دختر را خواستگاری کنید، من امیدوارم از بطنش جوانی به وجود آید که بر کل عرب حاکم شود، چنانچه عاصم آن دختر را عقد کرد و از نسل ایشان عمر بن عبدالعزیز که نوۀ عاصم است به وجود آمد. (سیرت عمر بن عبدالعزیز صفحه ۱۷ و ۱۸).