پس از بیان این قاعده در نزد حنفیه و غیر آنان، باید بگوییم که: اکراه یا قول است و یا فعل و هرکدام از آنها هم، در پرتو قاعدهی سابق، حکم خاص خود را دارند، به تفصیل زیر
۱- اقوال
اقوال، اگر اقرار باشند، حکم عدمِ اعتبار آنهاست، زیرا اعتبارِ اقرار فقط به خاطر رجحان جانب صدق در آن است، در حالی که با اکراه جانب کذب رجحان مییابد؛ پس معتبر نیست.
و اگر از آن دسته از تصرفات قولیای باشد که احتمال فسخ دارند و با شوخی باطل نمیشوند، مانند نکاح و طلاق و رجعت، احناف معتقدند که: حکم آنها ثابت میشود، یعنی به صورت صحیح و نافذ واقع میشوند و اکراه در آنها تأثیری ندارد. استدلال حنفیه این است که آثار این تصرفات، به صِرفِ آن که از روی اختیار انجام شوند، بر آنها مترتب میشود، زیرا شارع تلفظ به آنها را جایگزین ارادهی معنا و حکم آنها کرده است، به این دلیل که اگر کسی به شوخی هم آنها را بر زبان آورد، واقع میشوند، حال آن که قصد حکم آنها را داشته و نه معنای آنها را نیز اراده کرده است. پس در این، مکرَه اولی است، چه وی هم قصد ایقاع آن را کرده و هم حکم آن را اختیار کرده است، گرچه در صورت ملجیء بودنِ اکراه، اختیارِ وی فاسد است.
اگر تصرفات قولی از انشاءاتی باشند که قابل فسخ هستند و ایقاع آنها با شوخی صحیح نیست، مانند بیع، احناف معتقدند که: در این صورت، اثر اکراه بر آنها «تباه شدن» است و آنها فاسد میشوند نه باطل. استدلال احناف این است که اکراه رضایت را از بین میبرد، نه اختیار را، و رضایت شرط صحت است نه شرطِ انعقاد؛ پس این تصرفات منعقد میشوند، منتهی فاسد هستند؛ به علاوه آن که احکام این تصرفاتِ قولی به شکلی که ذکر شد، در حقِ فاعل ثابت میشوند نه در حق وادار کننده، چرا که انتساب آنها به وادارکننده ممکن نیست، زیرا برای انسان ممکن نیست که با عضوی زبان دیگران تکلم کند، پس نمیتوان فاعل را آلت و ابزارِ وادارکننده قرار داد و بنابراین، قول به او منسوب نمیشود و در نتیجه، حکم در حق وی ثابت نمیشود.