مبنای ثبوت اهلیت وجوب، ذمّه است و فقها اتفاقنظر دارند که بعد از مرگ ذمّه از بین میرود؛ اما در مورد از بینرفتنِ مستقیم آن بعد از مرگ، فقها بر چند قول اختلاف کردهاند[۱] که در زیر به صورت خلاصه بیان میشود:
۱۰۱- قول اول: بعد از مرگ مستقیماً از بین میرود، زیرا اساس ثبوت آن حیات انسان است و با مرگ حیات انسان زایل میشود، پس ذمّهی انسان زایل میگردد و مطلقاً اهلیت وجوب برای وی باقی نمیماند، نه کامل و نه ناقص.
در مورد بدهیها هم، اگر فرد متوفی بدهکار بود و بعد از مرگ مالی از خود بر جای نگذاشته باشد، دیون ساقط میشود؛ اما اگر مالی از خود بر جای گذاشته باشد، دیون بر حال خود باقی میماند، زیرا دیون به مال وی تعلّق پیدا میکنند و بازپرداختِ آنها واجب است. این قول برخی از حنابله است.
۱۰۲- قول دوم: ذمّهی متوفی از بین نمیرود، بلکه ضعیف یا خراب میشود و به خاطر ضعف آن، اهلیت وجوب هم در کل با آن باقی میماند، اما این ذمّهی ضعیف شده با مرگ، توان تحمل دیون را ندارد، اگر چیزی آن را تقویت نکند، از قبیل مالی که بعد از مرگ فرد از وی بر جای بماند، یا شخصی که در زمان حیات فردِ بدهکار پرداخت آن دین را ضمانت کرده باشد. اما اگر این دو مورد وجود نداشته باشد، دین ساقط میشود و باقی نمیماند.
بنابراین قول، کفالتِ دَینِ کسی که در حالت افلاس وفات یافته است، جایز نیست و دلیلِ سقوطِ دَین در این حالت، ساقطشدنِ مطالبه از بدهکار (متوفی) است و به همین دلیل هم، در تعریف دین آمده است که: «دَین یک وصفی شرعی است که اثرِ آن در توجّه دادنِ امر مطالبه [به فرد مدیون] آشکار میشود» و چون مطالبه با مرگ ساقط شده است، پس دین باقی نمیماند. کفالت متوفای مفلس نیز صحیح نیست، زیرا کفالت برای التزام مطالبه آنچه شریع شده که بر ذمّه اصیل -مکفول عنه- قرار دارد، نه التزام اصل دین، چه بعد از کفالت کفیل دین به مانند زمان قبل از کفالت بر ذمّه اصیل باقی میماند و چون مطالبه از اصیل با مرگ ساقط شده است، التزام مطالبه بعد از سقوط آن صحیح نیست. در نتیجه تحقق معنای کفالت، یعنی «منظمشدن یک ذمّه به یک ذمّه دیگر در مطالبه» ممکن نبوده و کفالت جایز نیست.
اگر دیون متوفی پرداخت شد و ترکهاش تصفیه گردید، ذمّهی وی متلاشی شده، از بین میرود، زیرا وجود آن به خاطر ضرورتِ ایفای حقوق و تصفیهی ترکه بوده و میزان ضرورت هم بسته به مقدار آن است و همین که ضرورت زایل گردید، واجب میشود که ذمّه به صورت کامل معدوم تلقی شود و در حقیقت، واقعیت هم همین است.
۱۰۳- قول سوم: ذمّهی متوفی باقی میماند و از بین نمیرود و همچنان در گرو دیون خواهد ماند و از قیمِ ترکه مطالبه میشود که از ترکه آنها را ادا نماید.
بنابراین رأی، کفالتِ دَین متوفایِ مفلس جایز است و دین از عهدهی او ساقط نمیشود، حتی اگر هم کسی کفالت دین او را نکرده باشد. استدلال این گروه در مورد عدم سقوط دین از متوفای مفلس و جواز کفالت وی، این است که: ادای تبرعیِ دین از جانب متوفی صحیح است و بستانکار حق استیفای دین از متبرع را دارد و این حق بالاتر از حق مطالبه است و بر بقای دین دلالت دارد؛ نیز با وجود دشوار بودنِ استیفای دَین از مفلس، کفالت شخصِ زندهی مفلس صحیح است، پس کفالت متوفای مفلس نیز صحیح است و مؤیدِ این امر آن است که رسول خدا ج کفالت دین بعد از مرگ را اجازه دادهاند.
پس از این، هرگاه دیون متوفی پرداخت و تسویه شد و ترکهاش تصفیه گشت، در این هنگام، ذمّهی وی متلاشی میشود و او دیگر دارای هیچگونه اهلیت وجوبی نخواهد بود.
[۱]– الحق والذمه، علی خفیف، ص ۸۴- ۹۵٫ أصول البزدوی وکشف الأسرار ۴/ ۱۴۳۳- ۱۴۳۷؛ المغنی ۴/ ۳۸۵ و ۶/ ۴۴۲؛ القواعد، ابن رجب، ص ۱۹۳٫