برای تعریف آن، بنابراین اعتبار لازم است که ابتدا اجزای آن یعنی «اصول» و «فقه» را تعریف کنیم.
«أصول»، جمع «أصل» است و «أصل» در لغت چیزی است که چیز دیگری بر آن بنا میشود، خواه این بنا کردن حسی و خواه عقلی باشد. در عرف علما و استعمالات آنان، از این کلمه چند معنا اراده میشود که از جملهی آن، موراد زیر است:[۱]
الف. دلیل: مثلاً گفته میشود: «أصل هذه المسأله الأجماع»، یعنی دلیل این مسأله اجماع است و به همین معنا گفته شده است: «أصول الفقه» یعنی: دلایل فقه، زیرا فقه به صورت عقلی مبتنی بر ادلّه است.
ب. راجح: مانند این قول علما که میگویند: «الأصل فی الکلام الحقیقه»: در کلام اصل حقیقت است، یعنی راجح در کلام حمل آن بر حقیقت است، نه بر مجاز و نیز همین است آنچه که علما میگویند: «الکتاب أصل بالنسبه إلی القیاس»، یعنی: حکم قرآن بر حکم قیاس رجحان دارد.
ج. قاعده: مثلاً گفته میشود: «إباحه المیته للمضطر علی خلاف الأصل»: «مباح کردن خوردن مردار برای شخصی که در حالت ضرورت قرار گرفته است، بر خلاف اصل است»، یعنی برخلاف قاعدهی عام (تحریم مردار) است و نیز این که علما میگویند: «الأصل أن الفاعلَ مرفوع»، یعنی قاعدهی عام و مستمر این است که فاعل در جمله حرکت رفع میگیرد، یا این که مرفوع بودن فاعل از قواعد علم نحو است.
د. مستصحَب: مثلاً گفته میشود: «الأصل براءه الذمه»: «اصل برائت ذمّه است» یعنی حکم خالیبودن ذمّه از مشغولبودن با یک چیز (دَین یا حق) که در زمان گذشته جاری بوده است، در زمان حال نیز جاری است تا این که خلاف آن ثابت شود.
«فقه» در لغت به معنای علم به یک چیز و فهم آن است، اما استعمال آن در قرآن کریم، ما را به این نکته راهنمایی میکند که مراد از آن مطلق علم نیست، بلکه دقت در علم، ظرافت و حسن ادراک و شناخت هدف گوینده است؛ از جمله خدای متعال میفرماید: ﴿قَالُواْ یَٰشُعَیۡبُ مَا نَفۡقَهُ کَثِیرٗا مِّمَّا تَقُولُ﴾ [هود: ۹۱]. «گفتند: ای شعیب! ما بسیاری از چیزهایی را که میگویی، نمیفهمیم». نیز میفرماید: ﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا یَکَادُونَ یَفۡقَهُونَ حَدِیثٗا٧٨﴾ [النساء: ۷۸]، «این مردمان را چه شده است که هیچ سخنی را نمیفهمند»؟
[۱]– نک: نهایه السول شرح منهاج الأصول، إسنوی، ص ۷؛ لطائف الإشارات، شیخ عبدالحمید بن محمد علی قدس، شرح تسهیل الطرقات لنظم الورقات، ص ۸٫