بعد از عبدالمطلب، ابوطالب عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم سرپرستی او را به عهده گرفت. هنگامی که محمد صلی الله علیه وسلم دوازده سال داشت ابوطالب برای تجارت سفری به شام نمود و محمد صلی الله علیه وسلم را همراه خود به شام برد. در کتابهای تاریخی روایت شده که در محلی به نام «بصری» در جنوب شام راهبی نصرانی به نام «بحیری» با کاروان مکه برخورد کرد و آن راهب نشانههای پیامبری را چنان که در کتابهای مذهبی مسیحیت یاد شده بود در قیافه محمد صلی الله علیه وسلم دید و به ابوطالب توصیه نمود که مواظب کودک خود باشد تا مبادا دشمنان خدا اذیت و آزارش نمایند.
هر چند محمد صلی الله علیه وسلم در این وقت بیشتر از دوازده سال نداشت اما عظمت روح و صفای قلب و کمال عقل، نیروی حافظه او و سایر صفاتی که دست تقدیر برای انجام رسالت به وی ارزانی داشته بود، به اندازهای وسعت داشت که بتواند با نظر تحقیقی و کنجکاوانه به اطراف خود بنگرد و از خود بپرسد: در این جهان بیکران حقیقت چیست؟ و واقعیت کدام است؟ بدینگونه مشیت الهی او را از دوره طفولیت و نوجوانی برای انجام وظیفه رسالت آماده میکرد.
محمد صلی الله علیه وسلم قبل از بعثت و در هنگام نوجوانی در جنگ مشهور به جنگ «فجار» با عموهای خود شرکت نمود. جنگ «فجار» جنگی بود که بین قبیله قیس و قبیله کنانه در ماه رجب رخ داد و چون این جنگ در ماه رجب که یکی از ماههای حرام است، واقع شد به جنگ فجار مشهور گردید.
پس از آن حضرت محمد صلی الله علیه وسلم در پیمان حلفالفضول نیز فعالانه شرکت داشت. پیمان حلفالفضول این بود که چون شهر مکه پلیس و دادگاهی نداشت، بیشتر اشخاص مظلوم و ساده لوح و بیبضاعت قبیله مورد ظلم و ستم واقع میشدند و بدین جهت زبیر بن عبدالمطلب از جوانان خواست که در خانه عبداللهبن جدعان جمع شدوند و کمیتهای را برای جلوگیری از ظلم تشکیل دهند. این کار عملی شد و همه سوگند را یاد کردند که از مظلومان دفاع کنند. پیامبر خدا نیز در این پیمان شرکت کرد.
حضرت محمد صلی الله علیه وسلم در فاصله همین سالهای نوجوانی گوسفندان کسان خود را به چرا میبرد و همیشه از آن روزگار با مسرت یاد میکرد و میگفت: موسی و داود چوپان بودند و من نیز گوسفندان کسان خود را میچرانیدم. ایشان قبل از بعثت به خاطر صداقت و امانتش به «محمدامین» ملقب بود و هیچ گاه کاری که با لقب امین ناسازگار باشد انجام نداد و مناظر فریبنده زندگانی اشراف مکه در روح پاک او که غرق در تفکر و تأمل بود، تأثیر نمیکرد و هیچ لذتی بالاتر از این تفکر و تأمل برای او وجود نداشت.