شاید مثالی که ابن خلدون برای ما ذکر میکند، در اینباره قویترین دلیل در اثبات عجز عقل از ادراک مسائل غیبی به شمار آید. او میگوید: «این نقصی در عقل و مدرکات آن نیست، بلکه عقل میزان و معیاری درست و صحیح است و احکام آن یقینی میباشد که در آن کذب و دروغی نیست و تو نباید در پی آن باشی که با آن امور توحید، آخرت و حقیقت نبوت و حقایق صفات پروردگار و هرچه بالاتر از آن است، بسنجی زیرا این کار، طمع در امر محال است. مثال آن مانند فردی است که ترازویی دارد که با آن طلا را وزن میکنند و او بخواهد با آن کوهها را وزن کند و این کار ممکن نیست. چنین شخصی درک نمیکند که تعیین میزانی برای احکام الهی امکانپذیر نیست اما عقل به آن اصرار میکند تا پروردگار و صفات او را درک کرده و بدان احاطه یابد. انسان ذرهای از ذرات وجود است کسی که در امثال این قضایا، عقل را بر شنیدن مقدم کند، به اشتباه میافتد و فهم اندک و کج نظری، او را به حق نمیرساند. از آنچه بیان شد حق برایت واضح و آشکار گشت.»[۱]
ابن خلدون در تعریف خود به مهمترین مواردی که سبب اختلاف میان علمای کلام – که مدار آنها معتزله و اشاعره است – و بین علمای حدیث و سنت اشاره کرده است که ما را بر آن داشت ترجیح دهیم که در ورای این سطور، برداشتهای پراکنده و متفاوت و اختلاف نظرهای متضادی در مورد مسائل اصول دین است و بیان میکند که خود توجه را به جانب نقد و انتقاد آن معطوف داشته است.
بدین سبب نباید موضعگیری سلف از جمله علمای حدیث را در زمانهای مختلف فراموش کنیم. این علما بر این نظر و عقیده بودند که علم کلام بدعتی است که در فکر و اندیشهی اسلامی رسوخ کرده است و منجر به وجود اضطراب و فتنه میشود. تلاشهای مسلمانان را از هم میپاشد، عقلهایشان را در مسیر به کوشش وامیدارند که قرآن و سنت در آن راه کافی است حتی به جایی میرسند که از متکلمان دفاع کرده و میگویند: آنها از اسلام دفاع کردهاند اما رای معارض و مخالف آن که امثال ابن تیمیه در پیروی از راه و روش سلف گفتهاند، چنین نیست و امثال ابن تیمیه و سلف، بر این باورند که متکلمان در این مهم کوتاهی کردهاند زیرا در اصول خود به مبادی استدلال قرآنی تکیه نکردند. متکلمانی که بدعت آورده و بر این عقیدهاند که با این بدعت خود به نجات اسلام آمده و بر دشمنان اسلام امثال فلاسفه چیره شدهاند.
[۱] – مقدمهابن خلدون ص ۳۸۴