با هم در مورد عصر رسول الله و صحابه صحبت کردیم و گفتیم که با نص صریح آیهی قرآن، دایرهی دین کامل گشت و اصحاب فهم و درایت عمیقی نسبت به عقیدهی اسلامی و اصول آن داشتند. فهم و تطبیق آن در قلوب آنان درست مانند قلب یک شخص بود. و همگی فهم یکسانی داشتند. در پردهی ظهور حوادث و پس از گذشت چند سال از دوران صحابه، فرقهها و مذاهب کلامی ظهور کردند، هریک از آنها عقاید و افکاری به وجود آوردند که هیچیک از اصحاب رسول الله به آن قایل نبودند. و بر افکار و نظرات خود اعتماد کردند حتی که مقصود دلایل شرعی را همین افکار و آرای خود قرار میدادند به همین سبب اهل بدعت، به اهل هوی و هوس مشهورند زیرا از هوی و هوس پیروی میکنند.[۱]
امام شاطبی آنها را اهل تحسین و تقبیح و کسانی که به فلاسفه و … مایل بودند بودند، توصیف نمود و به این افراد عدهای ملحق میشوند که از پادشاهان میترسیدند و در این صدد بودند که مال و یا مقامی از آنها به ایشان برسد (پس ناچار با هوی و هوس به مردم متمایل شده و آنگونه که میخواستند، نصوص را برای مردم تاویل و تفسیر میکردند.[۲]
یکی دیگر از دلایل به وجود آمدن بدعتها، جهل به لغت عرب بود و اهل بدعت مانند متکلمان کتاب الله متعال را بهگونهای دیگر فهمیدند.[۳]
امام شاطبی به آثار و اخبار بسیاری استناد کرده و در کتاب خود «الاعتصام» از حذیفه از ابن وضاح روایت کرده که ابن وهب آورده میگوید: «هیچ سالی نیست مگر اینکه سالهای پس از آن بدتر از آن است. من نمیگویم سالی پر بارانتر از سال قبل و سالی سرسبزتر از سال قبل و امیری بهتر از امیر قبل است بلکه با فوت علما و برگزیدگان شما مردمی میآیند که مسائل دینی را با رأی و نظرات خود قیاس میکنند و اینگونه اسلام را نابود کرده و پردهای بر آن میکشند.[۴]
سخن در باب مشیئت و خواست پروردگار در مبحث دوم این کتاب در باب آرا و نظرات فرقهها و مناقشهی آنها به تفصیل خواهد آمد. اما حال میخواهیم در یک مجال و میدان تاریخی، ثابت کنیم که چگونه بدعتها به وجود آمد و سپس شعبه شعبه و گروه گروه شدند و به اشکال مختلف درآمدند بهگونهای که برخی از علمای ما ریشه این فرقهها را در چهار فرقه اصلی دانستهاند و گفتهاند: «اصل و ریشه بدعتها چهار گروهاند و هفتاد و دو فرقه از آنها منشعب و جدا شدهاند که عبارتند از: خوارج، روافض (یعنی شیعه)، قدریه و مرجئه.»
[۱] – شاطبی: الاعتصام ج ۲، ص ۱۰۲- تحقیق رشید رضا- دارالتحریر سال ۱۹۷۰ م
[۲] – همان، ص ۱۰۳
[۳] – همان، ص ۱۰۲
[۴] – الاعتصام، ج ۱، ص ۵۳