ب- در غزوه احزاب (خندق)
عمرو بن عاص (رض) همچنین در جنگ احزاب که در شوال سال پنجم هجری رخ داد، به همراه سپاهیان قریش در جنگ علیه مسلمانان، شرکت داشت.
در روایتی به نقل از جابر بن عبدالله (رض) می آید، که:
(به هنگام نگهبانی خندق، مشاهده کردم، دسته ای از سواران مشرکین با گشت زدن در گرداگرد خندق، سعی می نمایند تا با استفاده از سهل انگاری مسلمانان، گذرگاهی را در خندق جسته و در آن نفوذ نمایند. در آن میان عمرو بن عاص (رض) و خالد بن ولید به دنبال فرصتی بودند تا از غفلت مسلمانان نهایت استفاده را ببرند. فرماندهان و سران لشکر احزاب، تصمیم به عبور از خندق گرفتند. در میان این فرماندهان عمرو بن عاص به چشم می خورد. فرماندهان جنگی احزاب گذرگاهی رامی جستند تا از آنجا بر پیامبر صلی الله علیه و سلم و حامیانش به طور ناگهانی، ایلغار بزنند. سرانجام به نقطه ای از خندق که از دید و حراست مسلمانان پنهان مانده بود، رسیدند. امّا باز هم تلاشهای شان در حالی که اسبهای خویش را وادار به جهیدن به آن سوی خندق می نمودند بی نتیجه ماند. و با خود گفتند: «هذه المکیده ما کانت العرب تضعها و لا تکیدها» (چنین ترفند و نقشه ای تا کنون در میان عربها سابقه نداشته است)
کسی گفت به همراه محمد (ص) مردی از پارسیان هست چنین نقشه ای با ایده و پیشنهاد او صورت گرفته است. (مراد سلمان فارسی (رض) است)
گروهی از سواران قریش آخرین تلاشهای خود را برای عبور از خندق به کار گرفتند اما مستأصل و درمانده شدند و تاخت کنان در حالی که می گریختند، به پایگاههای خویش باز گشتند.
زمانی که مشرکین مأیوس و شکست خورده تصمیم به ترک مدینه گرفتند، پیامبر (ص) حذیفه بن یمان (رض) را مأمور ساخت تا با نزدیک شدن به صفوف دشمن در نقش ستون پنجم از وضعیت لشکریان احزاب اطلاعاتی به دست بیاورد و از اهداف و نقشه های پنهانی آنان باخبر شود. لذا حذیفه (رض) شبانه در عمق صفوف مشرکان رخنه کرد. طوفان و باد سهمگین، استقرار سپاهیان احزاب را نابسامان ساخته بود. وزش شدید باد ریگها را به سویی و خیمه های افراشته و ابزارهای دفاعی و جنگی را به سمتی دیگر پرتاب می کرد.
در این اوضاع آشفته، حذیفه (رض) با رساندن خود به جمع لشکریان احزاب، در کنار آتشی که گروهی از مشرکین در اطراف آن بودند نشست. ابوسفیان که گویا خطری را احساس کرده بود، بلند شد و گفت: (مراقب جاسوسان و خبرچینان باشید، و هر یک از شما، فرد کناری اش را بشناسد) در همین لحظه، حذیفه (رض) به نزدیک ترین مردی که در کنارش بود رو کرد و گفت: (کیستی؟) آن مرد گفت: (عمرو بن عاص) ابوسفیان دستور عقیب نشینی و بازگشت داد و در حالی که ایستاده بود، سپاهیان قریش و هم پیمانانشان شروع به تخلیه پایگاهها و ترک مدینه نمودند تا اینکه از تعداد لشکریان کاسته شد. سپس به عمرو بن عاص (رض) گفت: (ای ابو عبدالله!من و تو با دسته ای از سوارکاران می بایست در اینجا می مانیم، تا در صورت حمله در برابر محمد (ص) و جنگجویانش بایستیم. زیرا با تخلیه لشکر از جنگجویان (در صورت حمله احتمالی مسلمانان) تا رسیدن نیروهای کمکی در امان نخواهیم بود.) عمرو بن عاص (رض) گفت:
(من می مانم) ابوسفیان رو به خالد بن ولید (رض) گفت: (نظرت چیست ای ابوسفیان!) خالد گفت: (من نیز با شما می مانم). سرانجام عمرو بن بن عاص و خالد بن ولید (رض) به همراه دویست اسب سوار، در آنجا ماندند. و به غیر از دسته ی سواره نظامهای به جا مانده تمامی لشکر به راه افتادند.