به عنوان مثال، زمانی که پیامبرﷺ از دنیا رحلت نمودواز فقدان آنحضرتﷺ بر یاران وی گران آمد و غم و اندوه بر آنان مستولی گشت از وفات پیامبرﷺ سوگوار و ماتم زده شدند. و چون خبر وفات پیامبرﷺ به گوش عمربن خطاب-رضی الله عنه- رسید، از قبول آن امتناع ورزید و گفت: پیامبرﷺ نمرده است و همچنان که موسی) ع) به کوه طور رفت و سپس نزد قومش بازگشت، او نیز نزد خدا رفته و باز خواهد گشت .و شروع به صحبت میان مردم نمود و هر کسی را که میگفت پیامبرﷺ وفات کرده تهدید به قتل و قطع دست و پایش مینمود. در همین اثناء که عمرصحبت می کرد ابوبکر صدیق-رضی الله عنه- برای ایجاد آرامش و زدودن حیرت و سر گشتگی از مردم میان صحابه آمد.. وبه عمر گفت: بنشین. حضرتعمر اما ننشست. ابوبکر شهادتین بر زبان آورد و حمد و ثنای خدای را به جا آورد. مردم متوجه سخنان او شدند. اوگفت: «اما بعد؛ هر کسی محمدﷺ را میپرستید بداند که اکنون محمدﷺ مرده است و کسی که خدا را به معبودی پذیرفته بود، بداند که خدا زنده و جاودانه است» و خدای تعالی میگوید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ» (آل عمران/۱۴۴). ابن عباس ـ رضی الله عنهما ـ می گوید: (به خدا! گویا مردم تا آن زمان نمی دانستند این آیه فرو فرستاده شده تا این که ابوبکر-رضی الله عنه- آن را تلاوت کرد و همگان آن را از ابوبکر صدیق شنیدند. پس از آن کسی را ندیدم مگر اینکه آن را تلاوت کرد) [بخاری و مسند امام احمد]
زن مخزومی سرقت می کند و زن غامدیه مرتکب بی عفتی میگردد، اما تقدیر و مشیت الهیست که آن را رقم می زند. زیرا زاییده و ریشه در طبیعت بشر داشت تا بدین وسیله ابزار پیوند و ارتباط میان نزول آیات احکام، فقهی و حقوقی و چگونگی تطبیق و تقارن آن (با گونههای متنوع حالات بشر) قرار گیرند.
اجتهاد(سیف الله) خالد بن ولید در یکی از نبردها و اقدام به کشتن عدهای و موضع گیری عمربن خطاب رضی الله عنه در صلح حدیبیه که بر پایهی مشاهده ی نتایج قریب و کوتاه مدت، آن را شکل داده بود مجادله و مناقشه اصحاب بدر در مورد حق پس از روشن گشتن آن و اکراه از رفتن به جهاد و اختلاف در تقسیم غنایم به روز بدر و ماجرای حاطب بن ابی بلتعه از کارزاران میدان بدر، همه و همه نماهای مختلفی ازلغزیدن و به خطا رفتن صحابه است که خداوند در مکان بیان واقعه در قرآن در ضمن نکوهش و مذمت این افعال، به اصلاح و راهنمایی و توجیه و تسدید و امر به توبه و چگونگی انابت و محو آن گناهان، پرداخته است. در این راستا شواهد بسیاری موجود است و تحقیق جامع و شمولی پیرامون این مقوله، امری بسیار دشوار می نماید و از محدودهی این مقال خارج است. آیات جاودانهی قرآن به تایید و نقل این وقایع پرداخته اند. تا از این رهگذر به ابزاری شفاف نما و شاهد و سندی علمی در امتداد روزگار، تبدیل گردند.
از این رو بر این باورم کسانی که می کوشند تا صفات و خصائص بشری را با همهی جوانب آن از نسل صحابه سلب نمایند، با این پندار که بدین طریق سعی در تقدیر و بزرگداشت و بیان اجلال و جایگاه آنان دارد و به عصمت آنان از خطا و لغزش دامن میزنند، در واقع به نحوی سلبی و آسیب گونه به مانعی در معرفت شناختی و حوزههای رفتاری و آموزشی نسل نخست اسلام تبدیل گشته و تداوم الگو برداری از این طبقه و قشر، را متوقف میسازند. و به جای مشارکت در فعال سازی اسلام و ارائهی نمونههایی که به بروز اقتدا و تاسی می انجامد و مینمایاند که پیام اسلام، پیامی واقع گرایانه و عملگراست و به تعامل در خلال بسترها و موقیعتهای که نوع بشر در آن به سر میبرند، بر میآید، و زمینه ساز تعالی و پیشرفت است، و نه حاوی مدلهای ایده آلیست و توهمی و فاقد قدرت تتطبیقی و عملی، در عوض جامه مومیایی بر اسلام میپوشانند و شعلهاش را فرو می نشانند و کارآمدی و کارآییاش را بیات و فسرده می نمایند و توسعه و امتداد پذیریاش را ملغی می سازند …و نمیدانم چگونه فردی که معصوم است و لغزش گناه و طبایع فتوری بشری و تاثیر پذیرفتن از تمایلات و غرائز، به او راهی ندارد، می تواند به مرجعی در الگوبرداری کسانی قرار بگیرد، که خطا و صواب و گرایش و تمایلات بشری در آنها ساری است!؟