علامه واقدی رحمه الله (از محدثین و مؤرخین بزرگ) میفرماید: دو دوست داشتم که یکی هاشمی تبار بود. به هر حال یک دفعه بنابر یک سری مشکلات، دچار بحران مالی شدیم. روزی همسرم به من گفت: ما و شما هر طور شده، میتوانیم در مقابل این بحرانها ایستادگی نمائیم، اما اکنون عید به سر رسیده، بچههای همسایهها لباسهای نو میپوشند و اظهار شادمانی میکنند، اما فرزندانمان این وضعیت را چگونه میتوانند تحمل کنند، با شنیدن این سخنان و با در نظر گرفتن همه جوانب قضیه، قلبم پر از خون گشت. چنانچه برای دوست هاشمیام نامهای ارسال نمودم که در پاسخ، مبلغ هزار درهم برایم فرستاد، این مبلغ پول تازه بدستم رسیده بود که از ناحیۀ دوست دیگرم نامهای بدستم رسید، وقتی از محتوای نامه باخبر شدم دیدم که دوستم نیز مثل من با همان مشکلاتی مواجه بود که من دچار آن شده بودم. من هم هر آنچه را که دوست هاشمیام برایم ارسال نموده بود را برایش ارسال داشتم. بعد از مراسم عید با اضطراب و دلهره خاصی به منزل آمدم و آنچه را پیش آمده بود به همسرم بازگو نمودم، خوشبختانه بجای اینکه اظهار ناراحتی بکند، از این احساس ایثار و همدردیام نسبت به دوستان و همنوعان بسیار خرسند گردید. بعد از چند روز دوست هاشمیام جهت دیدار بینی به نزد ما آمد و در دستش همان مبلغ پولی بود که قبلاً برایم فرستاده بود، و از من خواست که وی را از اصل قضیه باخبر کنم، وقتی وی را از ماجرای پیش آمده مطلع ساختم، در ادامۀ سخنانم گفت: بعد از اینکه این پولها را برایت فرستادم، برای دوست دیگرم نامهای ارسال نمودم و از او خواسته بودم تا برایم مبلغ پولی بفرستد، ایشان هم در پاسخ خواستهام این پولها را برایم فرستاد. آری، با این سخنان اصل ماجرا برای همه ما ظاهر گردید. در هر صورت ما دوستان با همدیگر اینچنین ایثار و همدردی نمودیم.
بالاخره مأمون خلیفه عباسی از ماجرای پیش آمده ما با خبر گردید و در قبال این از خودگذشتگی، به هریک از ما دو هزار درهم و به همسرانمان یک یک هزار درهم عنایت فرمود[۱].
[۱]– معجم الأدباء ج ۷ ص ۵۷٫