رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
“ای ابوبکر! ما اندکیم.” ابوبکر رضی الله عنه به قدری اصرار کرد که رسول خدا صلی الله علیه وسلم خواستهاش را پذیرفتند
مسلمانان در قسمتهای مختلف مسجدالحرام پراکنده شدند و هر کدامشان، طوری جا گرفت که در میان خویشاوندانش باشد.
ابوبکر رضی الله عنه برخاست و شروع به دعوت کرد؛ در آن هنگام رسول اکرم صلی الله علیه وسلم ، نشسته بود؛ ابوبکر نخستین خطیبی بود که به راه خدا و رسولش دعوت داد. مشرکان بر ابوبکر رضی الله عنه و سایر مسلمانان شوریدند و ابوبکر رضی الله عنه را به شدت کتک زده و زیر لگد گرفتند.
عتبه بن ربیعه به ابوبکر- رضی الله عنه – نزدیک شد و با دو کفش پاشنهدار شروع به زدن ابوبکر کرد؛ ابوبکر- رضی الله عنه- طوری زخمی و خونین شد که صورت و بینیاش معلوم نمیشد.
بنی تیم (خویشاوندان ابوبکر) برای دفاع از ابوبکر، به ستیز و دعوای مشرکان برخاستند که در نتیجه مشرکان، دست از زدن ابوبکر- رضی الله عنه- کشیدند؛ بنی تیم، ابوبکر- رضی الله عنه- را در پارچهای گذاشته و او را در حالی به خانهاش بردند که در مردنش شکی نداشتند.
بنی تیم دوباره به مسجد برگشتند و گفتند: “به خدا سوگند اگر ابوبکر بمیرد، حتماً عتبه بن ربیعه را میکشیم.” این را گفته، به خانه ابوبکر- رضی الله عنه- رفتند.
ابوقحافه (پدر ابوبکر) و بنیتیم با ابوبکر- رضی الله عنه- صحبت میکردند تا بلکه از او چیزی بشنوند؛ سرانجام ابوبکر پاسخ داد و در واپسین لحظات آن روز، دهان به سخن گشود و گفت: “حال رسول الله صلی الله علیه وسلم چطور است؟” بنی تیم تعجب کردند و او را سرزنش نمودند که با این حال، چه جای این پرسش است؟ آنان، به مادر ابوبکر (ام خیر) گفتند: “حتماً به ابوبکر چیزی بدهی که بخورد.” زمانی که مادر ابوبکر با او تنها شد، با اصرار از او خواست که چیزی بخورد؛ اما ابوبکر- رضی الله عنه گفت: “حال رسول الله صلی الله علیه وسلم چطور است؟” ام خیر گفت: “به خدا سوگند که من، از حال دوستت، خبری ندارم.” ابوبکر رضی الله عنه فرمود: “به نزد ام جمیل بنت خطاب برو و حال پیامبر را از او بپرس.