اگر دوران حیات بشر را از آن زمان که تاریخ آن را ثبت کرده است از نظر بگذرانیم به راحتی میتوانیم پی ببریم که حوزه ى متافیزیک یا به عبارت درست فلاسفه «ترانس فیزیک» همواره یکی از دلمشغولیهای اصلی انسان بوده است و دین عاملی برای پاسخگویی به این نیاز آدمی بوده که توانسته تا حدود زیادی شکها و پرسشهای او را پاسخ داده ولی خود موجب ایجاد پرسشهای فراوان دیگر شده است. مسایل توتم و مقدس و یا تابو (ممنوعه) هم از دل این دغدغه ها بیرون آمده است.
در مورد فلسفه ی وجودی دین اظهارنظرهای فراوانی ابراز گشته و پیوستاری از دیدگاههای ماتریالیستی تا دیدگاههای خداباورانه بیان شده است چنانکه «فروید» پایهگذار روانکاوی، ترس را باعث پیدایش دین دانسته و اینگونه اظهار داشته که ترس مردمان بدوی و ابتدایی از عوامل طبیعی و جغرافیایی باعث پیدایش مفهوم خدا و دین و معنویات گشته و در برابر فردی چون «دورکیم» جامعه را علت اصلی پیدایش دین دانسته و دین را عامل حفظ وحدت اجتماع و وسیلهای دانسته که انسان آن را برای نگهداری از جوامع خویش ایجاد کردهو حتی کسی چون «فوئرباخ» مفهوم خدا و دین را فرافکنی ذهنی انسان دانسته و صراحتاً اظهار میدارد که بر خلاف نظر عامه، انسان خدا را در ذهن خویش خلق کرده و آن را به دنیای بیرون فرافکنی کرده و نه خدا انسان را! در مقابل دیدگاههای خداباور و وحیانی معتقدند که دستورات دینی از عامل خدایی و وحیانی شکل گرفته که به طور صحیح و کامل از طریق حاملان امین آن یعنی پیامبران به دست مردمان رسیده و در دنیای عقبی از این امور از مردم بازخواست خواهدشد.
به نظر میآید دین در طول تاریخ دارای عملکردی دوگانهای بوده است. گاه جریانساز و فعال و گاه طردشده و منفعل. صرفنظر از تفسیرها و برداشتهای گوناگونی که از این جملهی مارکس (دین افیون توده هاست) شدهاست از جمله برداشتهای مارکسیستی و ماتریالیستی، اینگونه به نظر میرسد که دین به خودی خود نه محرک است و نه مخدر بلکه برداشت و قرائتی که از دین و مسایل مختلف آن میشود میتواند به عنوان عاملی مؤثر در سطح روانانسان و اجتماع پیرامون او تأثیر بگذارد. اگر از این زاویه به موضوع نگاه کنیم میتوان گفت: در بسیاری موارد دین به عنوان جریانی آوانگارد (پیشرو) مطرح بوده و در مواردی همانند افیون و حتی بسیار مهلکانهتر از آن عمل کرده و چنان برداشتهای نادرستی از آن صورت گرفته که باعث فلج افکار عمومی گشته است. اما سئوال اینجا است که به راستی چگونه دینی یا به عبارت درستتر چگونه قرائتی از دین میتواند این چنین عملکرد نابجایی داشته باشد؟
دین هم میتواند عامل حرکت باشد و هم مانع حرکت، دینی که حرکت و جنبش لازمه را از فرد گرفته و او را به انسانی بیخاصیت و منفعل تبدیل کند که در برابر هر کنشی آنقدر بیتفاوت میشود که هیچگونه واکنشی نداشته و عکسالعملی نشان نمیدهد و دینی که مسایل خرافی و اوهامی را در زیر ساختهای روانی فرد تزریق میکند، مطمئناً افیونوار عمل میکند.
دینی که در مثلث سهگانهی خویش ـ فقه، اعتقادات، اخلاق ـ آنقدر جانب فقه را گرفته که قرائتها و برداشتهای گوناگون از مسایلاش را نپذیرد و نوع نگاه ویژهای را به عنوان تنها عامل سعادت و خوشبختی و رستگاری انسان بداند از افیون بدتر است.دینی که آنقدر قهرمان و معصوم پرور باشد و آنقدر کاریزماهای مصنوعی تولید کند که انتقاد از آنها توهین به دین و مسایل آن انگاشته شود، دینی که به جای آنکه به انسان عزت بخشد و به او درس آزادگی و بزرگواری زندگی کردن بدهد او را به تسلیم بلاقید و شرط در برابر ظواهر دینی فرا بخواند و به جای آنکه از حریت و آزادگی و قیام پیامبران بر علیه نابرابریها سخن گوید از نحوهی لباس پوشیدن و غذا خوردن و خوابیدن پیامبران حدیثها و روایات بسازد و آنقدر به ظاهر و صورت افراد اهمیت دهد که سیرت را به نهانخانه ی فراموشی بسپارد دین نیست افیونی است که ضربات مهلکی بر روان آدمی وارد خواهدکرد. دینی که کارش شناسایی راز گل سرخ نباشد و تنها در افسون گل سرخ شناور باشد، دینی که به جای آنکه افراد متدینی تربیت کند که در تمام صحنه های اجتماعی حضور فعال داشته باشند و مسایل عقیدتی خویش را با مسایل جمعی آشتی دهند بخواهد صوفیانی خلوتنشین بپروراند که در برابر انواع بیعدالتیها و نابرابریها و عدم تعادلهای انسانی و اجتماعی ساکت و خموش باشند دین نیست چرا که ذات دین با اعتراض آمیخته شده و قیام تمام پیامبران با اعتراض به الگوهای نادرست شکل گرفته و با اعتراض پایان یافتهاست. دینی که بین مسایل دنیوی و مسایل اخروی انسان تعادلی برقرار نسازد و تلاش برای آبادانی دنیایی بهاندازهی کوشش برای رستگاری اخروی نباشد دین نیست.
قرائت دینی که وجه رحمانیت و مهربانی بیپایان خداوندی را نادیده انگاشته و آنقدر از خشم پروردگار و وجه غضبناک وی سخن بگوید و اجرای دستورات دینی در شدیدترین و ظاهریترین صورت و آنهم با اعمال اجبار و فشار و تنبیه را خواستار باشد و به جای یک خداوند چندین و چند خداوند زمینی بسازد و هیچگاه اصل «توحید» را که تمامی پیامبران برای تبلیغ آن مبعوث شده اند زیربنای خویش قرار نداده و آن را به دست فراموشی بسپارد به مراتب از افیونهایی که ما میشناسیم خطرناکتر خواهدبود.در اینجا دغدغه ى ذهنیای که ایجاد میشود این است که بهراستی پیام اصلی ادیان بخصوص ادیان وحیانی چیست که در هزارتوهای مسایل عجیب و غریبی که بهنام دین به مردم عرضه میشود گم شده است؟
به نظر میآید که اگر جملهی مارکس را به نحوی دستکاری کرده و آن را بهصورت زیر بیان کنیم وافی به مقصود خواهدبود. «قرائتهای تنگ نظرانه و متحجرانه از دین افیون و منفعل کننده ى توده هاست.»
تهیه: عبد العزیز سلیمی
محمد آزاد جلالی زاده