سرگذشت میخائیل شروبیسکی

میخائیل شروبیسکی از آن یهودیهایی بود که به شدت از اسلام متنفر بود او ساکن یکی از شهرکهای یهودی نشینی بود که به تنفر از اسلام ومسلمین معروف هستند.الگوی او یک یهودی تروریست به نام” باروخ گولد اشتاین”بود،همان که فلسطینیان را هنگام نماز در حرم ابراهیمی تیر باران کرد.نسب میخائیل شروبیسکی به یک طایفه بزرگ یهودی در جمهوری آذربایجان برمی گردد.آنها در سال ۱۹۹۳ به فلسطین اشغالی نقل مکان کردند.او که آن زمان سی سال بیشتر نداشت تصمیم گرفت در شهرکی زندگی کند که اسوه والگوی او (باروخ گولد اشتاین )در آنجا زندگی کرده بود.شهرک “کریات اربع ” جایی است که اکثر تندرویان یهودی در آنجا زندگی می کنند.میخائیل شروبیسکی به زودی با وضعیت جدید خو گرفت.ابتدا به کرایه کردن خانه ای در آن شهرک پرداخت،سپس به حرفه اش که همانا پرورش اندام بود پرداخت.او ازفعالترین افراد آن شهرک بود به طوریکه بعد از مدتی تصمیم گرفت به  جنبش”کها ناحی “بپیوندد.این جنبش که توسط یهودیهای افراطی اداره می شداز خطرناک ترین جنبش های یهودی بودکه نفرت وعداوت شدیدی نسبت به اسلام ومسلمین علی الخصوص فلسطینیان داشتند.میخائیل شروبیسکی در این مورد می گوید:با پیوستم به این جنبش می خواستم کینه توزی خود را نسبت به اعراب ومسلمانان که در آذربایجان درمن شکل گرفت ودر کریات اربع به اوج خود رسید به مسلمانان نشان دهم.در واقع می خواستم با یک عملیات انتحاری در یکی از مساجد شهر الخلیل مسلمانان را در هنگام نماز خواندن به خاک وخون بکشم.یعنی همان کاری را انجام بدهم که گولد اشتاین انجام داد. بعد ار اینکه نیروهای مقاومت فلسطینی عملیاتی رادر عمق خاک اسرائیل انجام دادند دیگر طاقت نیاوردم وبا چند تن از بزرگان شهرک جلسه ای تشکیل دادیم.من به آنها گفتم فقط شعار نوشتن بر ضد اعراب روی دیوار منازلتان فایده ندارد، باید برویم وکار را یکسره کنیم.باید از همه آنها انتقام بگیریم .اگر شما مرد هستید پس به پا خیزید تا به شهر الخلیل برویم وهمه مردم آن را قتل عام کنیم.اما علی رغم افراطی گری که داشتم در داخل من طوفان عجیبی به پا شده بود.به خیلی از مسائل همراه با شک وتردید می نگریستم؛علی الخصوص این جهان آفرینش که هروقت سؤالات خود را از خاخامهای یهودی می پرسیدم آنها جوابهایی به من می دادند که اصلاٌ قانع نمی شدم.همواره از دیگر ادیان به خصوص اسلام می خواستم معلوماتی کسب کنم اما هیچوقت موفق نمی شدم زیرا خاخامهای یهودی همواره به سب وناسزا به نبی اکرم(صلی الله علیه وسلم)وهرچه به اسلام تعلق داشت می پرداختند.

در همین دوران اتفاقی در زندگی من افتاد که از این رو به آن رو شدم؛حدود سه سال پیش بود که با جوانی به نام خلیل الزلوم از شهر الخلیل آشنا شدم.او مکانیک بود وآمده بود تاماشینم را تعمیر کند،وقتی فهمیدم او مسلمان است بر رویش اسلحه کشیدم وتهدید کردم اگر نزدیکتر بیاید او را تیر باران خواهم کرد.او خیلی آرام وبا اعتماد به نفس کامل جلو آمد ومرا به گفتگو دعوت کرد.او روش خیلی عاقلانه ای را به کار برد.ولید خیلی خوش اخلاق بود.من تا مدتها با او در ارتباط بودم به طوریکه بعد ازدو سال خودم علاقمند به تحقیق در مورد دین اسلام شده بودم.بعد از اینکه چند فرهنگ لغت به زبان عربی تهیه کردم توانستم به حد کافی با دین اسلام آشنا شوم.از ولید خواستم که نماز را به من بیاموزد.همچنان بیشتر وبیشتر در مورداسلام آموختم تا اینکه احساس کردم در دریای معرفتی که پیدا کرده بودم غوطه ور شده ام؛احساس کردم آنچه که حالا در درون من تجلی پیدا کرده بوداز بدو تولد در من وجود داشته است .در نهایت قفل زبانم توسط کلید توحید گشوده شد ومن شهادتین را أدا کردم.بعد از اینکه اسلام آوردم شهرک نشینان عرصه را بر من تنگ کردند،به طوری که از ترس جانم زندگی در آنجا را ترک کردم وبه کشور اصلی ام آذربایجان برگشتم.در آذربایجان هم وضعیتی بهتر از کریات اربع نداشتم؛پدر ومادرم هرگز حاضر نبودند مرا ببینند.من هم تصمیم گرفتم به جای اولم برگردم،اما این بار به جای شهرک یهودی نشین به روستای ابوغوش در کمربند سبز نزدیک قدس شریف باز گشتم.واکنون نیز خدا را شاکرم که در کنار همسرم “مسینا”خانواده ای مسلمان را تشکیل داده ام.من چهار فرزند دارم که اسامی آنها به ترتیب : یعقوب عبدالعزیز،عیسی عبدالرحمن،منا ومیثا است.در آخر تنها آرزوی من است که بتوانم اسمم را در مدارک هویتم تغییر بدهم؛آن هم به خاطر حج بیت الله الحرام است نه چیز دیگری،چون می ترسم مقامات عربستان به خاطر اسمم در اوراق هویت از ورود من جلوگیری کنند.می خواهم فرزندانم در مدرسه ای که به حفظ قرآن کریم می پردازد تربیت کنم،همچنین امیدوارم بعد از آزادی مسجد الاقصی در آنجا نماز بگذارم؛هر چند مشکلاتی در عصر حاضر موجود است وامت اسلام از هم گسسته است اما پیروزی از آن مسلمانان است.                                                والسلام.

تنظیم و ترجمه: شفیق شمس

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …