در داستانهاى پیشین آورده اند که کسى درختى را دید که مردم آنرا عبادت میکردند، پس رفت و تبر را برداشت تا اینکه درخت را قطع کند تا مردم آنرا عبادت نکنند. در راه شخصى به او برخورد و از او پرسید: با این تبر کجا میروى؟ گفت: مردم این درخت را عبادت میکنند و مرتکب شرک شده اند و من میخواهم آنرا قطع کنم تا اینکه دست از عبادت آن بردارند. آن شخص رهگذر به او گفت: ولى تو که آنرا عبادت نمیکنى پس چه ضررى براى تو دارد؟ او گفت: نه، من حتما باید این درخت را قطع کنم و با شخص رهگذر درگیر شد و سه بار او را بزمین زد. شخص رهکذر پس از این که با شکست روبرو شده بود به او گفت که: دست از این کار بردار و در عوض هر روز صبح دو دینار در زیر بالشتت خواهى یافت و میتوانید یک دینار براى خودت بردارى و دینار دیگر را صدقه بدهى که در اینصورت اجر و پاداش نیز میگیرى. آن شخص این نصیحت را نیکو پنداشت و قبول کرد ولى به او گفت که چه ضمانتى میدهی که آن دو دینار را هر روز در زیر بالشتم بیابم؟ آن شخص رهگذر به او ضمانت و قول داد که حتما آنرا میابد. پس او دست از قطع درخت برداشت و رفت. از قضا چند روزى آن دو دینار در زیر بالشتش میافت ولى پس از چندى فقط یک دینار یافت و پس از چند روز هیچى نیافت. آن مرد دوباره خشمگین شد و تبر را برداشت و سراغ آن درخت رفت تا اینکه آنرا قطع کند، در راه دوباره آن رهگذر با او روبرو شد و گفت: با این تبر کجا میروى؟ او همان قضیه قطع درخت را بخاطر خدا تکرار کرد. ولى این مرتبه آن رهگذر به او گفت که نمیتوانى این کار را انجام دهى ! پس آن مرد با او درگیر شد ولى اینبار در هماى لحظه اول از آن رهگذر شکست خورد و تعجب کرد و به او گفت: من تو را دفعه قبل سه بار شکست دادم ولى این مرتبه تو مرا در وحله اول شکست دادى، قضیه چیست؟ آن رهگذر گفت: قضیه این است که تو در مرتبه اول لله آمدى که درخت را قطع کنى و خداوند پشت و پناهت بود و لذا مرا شکست دادى، ولى این مرتبه براى دفاع از آن دو دینار و براى نفس خویش آمدى، پس من توانستم تو را شکست دهم. آن مرد گفت: مگر تو کى هستى؟ گفت: شیطان !
درس عبرت: برادران و خواهران ! اگر کارها لله باشد، خداوند توانا که قادر به همه چیز هست کارها را براى بنده اش آسان میکند، ولى اگر لله نباشد و براى ریا باشد پس پشتیبان و نصرتى را از طرف خدوند نخواهد یافت.