بسم الرحمن الرحیم
ام حبیبه رضی الله عنها
یک شب مادرحبیبه خوابی وحشتناک دید. او در خواب دید همسر خود را که صورتش زشت ودر بدترین حال است. ام حبیبه ازخواب پرید ودست به دعا گرفت که خوابش به خیر تمام شود أم حبیبه دخترابی سفیان رمله نام داشت درمکه اسلام آورد وبا همسر خود عبدالله ابن جحش به حبشه مهاجرت کردند ازجورظلم وستم مشرکان مکه ام حبیبه خوابی که دیده بود برای همسرش عبدالله تعریف کرد باگفتن خواب همسرش گفت دین اسلام راترک کرده وبه دین اولش یعنی نصرانی برگشته ام حبیبه خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد که عبدالله مرتدشودوگفت به خدا خیرنمی بینی چرا ازاسلام برگشته ای اما او اعتنایی به حرف ام حبیبه نکرد ورفت برای مشروب خوری همیشه ودرهمه حال مست بود تا اینکه درحال مستی هم مرد وخواب ام حبیبه تعبیر یافت ام حبیبه درسرزمین حبشه بود که شبی خواب دید مردم به او تبریک می گویند واو را ام المؤمنین صدامی زنند وقصه تعبیر وتفسیر خوابش این بود که رسول الله صلی الله علیه و سلم با ام حبیبه ازدواج نمودند چند روزی که گذشت درخانه ام حبیبه به صدا درآمد وکسی اجازه ورود خواست اوأبرهه یکی از خدمتکاران نجاشی پادشاه حبشه بود که برای ام حبیبه از طرف پادشاه سفارش داشت وبه ام حبیبه گفت رسول الله صلی الله علیه و سلم پادشاه راوکیل کردند تا تو را به عقدازدواج رسول الله صلی الله علیه و سلم بیاورد . ام حبیبه بسیار خوشحال شد ازخوشحالی دو النگوی دستش که از نقره بود و خلخال پایش به ابرهه مژده گانی داد. آم حبیبه یکی را فرستاد دنبال خالدبن سعید بن عاص رضی الله عنه که مهاجر بودودر حبشه زندگی می کرد أم حبیبه خالدرا وکیل کرد به خاطر مراسم ازدواج بعد از ظهر همان روزنجاشی رضی الله عنه جعفر بن ابی طالب و چند تن از مهاجران دیگر رادعوت کردند.
نجاشی به آنها گفت رسول الله صلی الله علیه وسلم او را وکیل کرده اند که دختر أبو سفیان أم حبیبه را به عقد حضرت درآورند وگفت که من این وکالت را قبول کرده ام بدین ترتیب نجاشی ۴۰۴ دینار ازطرف خود هدیه ومهریه ام حبیبه را قبول کردند خالد بن سعید که از طرف ام حبیبه وکیل بود مهریه را گرفت وبه دست ام حبیبه سپرد نجاشی به مناسبت ومبارکی این عقد غذایی آماده کردند ام حبیبه می خواست باز هم از مهریه اش هدیه ای برای ابرهه بخرد که قبول نکرد وگفت : من مسلمان شده ام وتابع دین محمد صلی الله علیه وسلم گشته ام بعد از آن روز از طرف زنان پادشاه هدیه هایی ازعطرهای خوشبو ورنگارنگ ابرهه آورد برای ام حبیبه .وابرهه به ام حبیبه گفت سلام مرا به حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم برسان وبگو که من مسلمان شده ام وایمان به خدا ورسول خدا آورده ام تا برایم دعای خیر کند ام حبیبه ازحبشه راهی مدینه منوره شدند ودرمدینه قصه عقدخود واسلام آوردن ابرهه برای رسول الله صلی الله علیه وسلم تعریف کرد حضرت برای ابرهه دعای خیر نمود وجواب سلام اورا گفتند بدین ترتیب خواب ام حبیبه به حقیقت پیوست با ازدواج او با رسول الله صلی الله علیه وسلم مردم اورا ام المؤمنین صدا می زدند ام المؤمنین ام حبیبه در سال ۴۴ هجری در زمان خلافت برادرش معاویه ابن سفیان وفات یافت. رضی الله عنها
تهیه و ترجمه: أم نبیل