روزی خانمی سخنی بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد. او بلافاصله از گفته خود پشیمان شد و بدنبال راه چاره ای گشت تا بتواند دل دوستش را بدست بیاورد و کدورت حاصله را برطرف کند.
او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا، از وی مشورت خواست. پیرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: ” تو برای جبران سخنانت لازمست که دو کار انجام دهی و اولین آن فوق العاده سختتر از دومیست!”
خانم جوان با شوق فراوان از او خواست که راه حلها را برایش شرح دهد.
پیرزن خردمند ادامه داد: ” امشب بهترین بالش پری را که داری، برداشته و سوراخ کوچکی در آن ایجاد میکنی، سپس از خانه بیرون آمده و شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانه ات میکنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی، یک عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار میدهی. بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام کرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح دهم! ”
خانم جوان به سرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه، شب هنگام شروع به انجام کار طاقت فرسائی کرد که آن پیرزن پیشنهاد نموده بود. او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که انگشتانش از فرط آن، یخ زده بودند، توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت.
خانم جوان با اینکه بشدت احساس خستگی میکرد، اما آسوده خاطر شده بود که تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت: ” بالش کاملا خالی شده است. ”
پیرزن پاسخ داد: ” حال برای انجام مرحله دوم، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها، پر کن، تا همه چیز به حالت اولش برگردد! ”
خانم جوان با سرآسیمگی گفت: ” اما میدونی این امر کاملا غیر ممکنه ! اینک باد بیشتر آن پرها را از محلی که قرارشان داده ام، پراکنده است، قطعا هرچقدر هم تلاش کنم، دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد! ”
پیرزن با کلامی تامل برانگیز گفت: ” کاملا درسته! هرگز فراموش نکن کلماتی که بکار میبری همچون پرهائیست که در مسیر باد قرار میگیرند. آگاه باش که فارغ از میزان صمیمیت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان باز نخواهند گشت، بنابر این در حضور کسانی که به آنها عشق می ورزی، کلماتت را خوب انتخاب کن.”