مردان امتم کجا بودند و ما کجا؟
حفاظ بغداد روایت میکنند که:
امام احمد را دیدیم که در بازار بغداد چند قطعه هیزم را خرید و ان را بر روی دوشش گذاشت.
وقتی که مردم او را شناختند اهل تجارت تجارتشان و صاحب مغازه ها مغازیشان را ترک کردند و پیاده ها نیز بر سر راهش ایستادند و به او سلام می کردند و همه می گفتند که بگذارید که ما بارتان را حمل کنیم (از شدت محبتی که نسبت به ایشان داشتند)
اما ایشان دستشان را رد می کرد و چهره اش سرخ می شد و اشک چشمانش را پر می کرد
و می گفت:
ما قومی مسکین و فقیر هستیم…
اگر پوشش الله نباشد و او (گناهان) ما را نپوشاند رسوا می شویم…