موعظه

عمربن عبدالعزیز رحمه الله به برخی از علما گفت: مرا موعظه کنید.
گفتند……
تو اولین خلیفه ای نیستی که می روی . گفت : اضافه کنید.
گفتند …..
در میان پدرانت تا به آدم که می رسد کسی نیست که طعم مرگ را نچشیده باشد و زمان تو نیز ای عمر به پایان می رسد.

عمربن عبدالعزیز آن قدر گریه کرد که بیهوش بر زمین افتاد.

 گلستان یاران مولوی یار محمد امراء ؛ جلد اول ؛ص (۱۵۹)

مقاله پیشنهادی

چقدر شکایت می‌کنی و می‌گویی که فقیر هستم و حال آنکه زمین و آسمان و ستاره‌ها، از آنِ تو هستند

ایلیا ابوماضی می‌گوید: کم تشتکی وتقول أنک معدم   والأرض ملک والسماء والأنجم «چقدر شکایت …