در زمان خلیف راشد حضرت عمر فاروق رضی الله عنه زنی با ایمان بود که شوهرش به جهاد رفت وغیابت آن طولانی شد. فشار, دلتنگی و وحشت بر او سایه افکند. رؤیا ها وخیالات تنهایی بر او هجوم آورد, خون شهوت زنانگی در رگهایش به جوش آمد, وآتش غریزه در وجودش شعله بر افروخت, در چنین حالتی هیچ چیز, جز وجدان, ایمان واحساس مراقبت الهی, او را از ارتکاب فعل حرام باز نمی داشت.
در پاس از یک شب حضرت عمر رضی الله عنه که مشغول کشیک دهی ومراقبت از مردم واوضاع شهر مدینه بود شنید که آن زن با خود چنین زمزمه می نماید:
لقد طال اللیل وأسود جانبه وارقنی أن لا حبیب ألاعبه
فو الله لو لا الله أخشى عواقبه لحرک من هذا السریر جوانبه
حقا که این شب دراز گردید وهمه جا را تا ریکتر گردانید وبیدار خواب از آنم که مرا دوستی نیست تا با او بازی کنم. سوگند به خدا, اگر ترس از خدا وعواقب روز مجازاتش نبود, به طور حتم گوشه های این تخت را به حرکت در می آوردم”.
روز بعد حضرت عمر رضی الله عنه وارد خانه دخترش ام المؤمنین حضرت حفصه رضی الله عنها شد واز او پرسید که زن در غیاب شوهرش تا چه مدت می تواند شکیبایی وپایداری ورزد, ام المؤمنین حفصه رضی الله عنها گفت: چهار ماه, سپس خلیفه مؤمنین به فرمانده سربازان در جبهات فرمان فرستاد که دیگر سربازی را بیش از چهار ماه به دور از همسر او در جبهه نگه ندارد. (بلکه به او مرخص بدهد تا به نیاز های عاطفی وغریزی همسرش نیز رسیدگی نماید).
آری! این کشمکش بود میان احساس زن با ایمان, خدا ترس وپاکدامن, ومیان انگیزه ها وعوامل فرا خوان به سوی گناه وفحشاء, پس انگیزه های غریزی آرام وخاموش شد … وایمان پیروز گشت!!.