احمد کاتب محقق و متفکر شیعهی اثنی عشری در کربلا متولد شد و فکر شیعی را در حوزههای آن یاد گرفت. ایشان شخصیتی بسیار شوریده بود، از لحاظ نشاط در دیدگاههای این فکر و ادعای مرجعیت دینی و ولایت فقیه از همهی داعیان بیشتر فعالیت میکرد. وقتی که خمینی از تأسیس دولت دینی در ایران فارغ شد احمد کاتب به ایران روی آورد و سِمتی را در بخش رادیوی عربی کسب کرد.
ناکامیهای پیدرپی نظریهی ولایت فقیه در عرصهی واقع، استاد را بر آن نمود که با استفاده از استدلالهایی فقهی از نو به این نظریه بنگرد و در نهایت از مراجعی تأریخی نیز بهرهبرداری نمود که ناگهان با میدانی پر از شک و شبهه و تناقضات و اختلافات مواجه شد، بحث و بررسی کم کم او را به موضوع امام مهدی رساند تا به این نتیجه رسید که مهدی اسطورهای است و هیچگونه واقعیتی ندارد، و برای نخستین بار در زندگانیاش به این واقعیت پی برد که رشتهی تاریخ در برنامههای مدارس و حوزههای آنان حذف شده و تنها رشتههای لغت عربی، فقه، اصول، فلسفه و منطق مدارسه میشود و کوچکترین توجهی به تاریخ اسلامی و یا شیعی نمیشود.
احمد کاتب میگوید: «نمیتوانم آن احساسات به وجود آمده در خودم را توصیف کنم که پس از ویران شدن بنیاد ایمان به مهدی منتظر (محمد بن حسن عسکری) (توشهی آسمان و آرزوی ملتها و تغییردهنده عالم)، به من دست داد، زیرا من در یک محیط کاملاً شیعی زندگی کردهام، جایی که هیچ کس در وجود این امام شک ندارد، امامی که هر سال سالگرد تولدش را به شیوهی مراسمات بزرگی جشن میگیرند و مردم پیوسته نامش را در دعاها و زیارت نامهها میبرند و برای او احترام و تعظیم خاصی قائلند.»[۱]
و زمانی که بحثش را به پایان رساند بنا به نصیحت برخی از دوستان، انتشار آن را برای مدت پنج سال به تأخیر انداخت تا در این برهه از نتایج به دست آمده اطمینان خاطر حاصل نماید که در این میان چنانکه خود میگوید نامهای را برای تعداد زیادی از دانشمندان قم، نجف، تهران، مشهد، بحرین، کویت، لبنان و… فرستاده بودم و نتایج خود را با آنان در میان گذاشته بودم و از آنان خواستم که قبل از نشر رساله آن را تحلیل و بررسی نمایند. و هر چند که به نتایج به دست آمده کمال اطمینان داشتم، اما احتمال دادم که ممکن است برای اثبات ولادت و وجود امام مهدی (محمد بن حسن عسکری) دلایل و براهینی دیگر باشند که بنده از آنها اطلاع نداشته باشم، از اینرو برای مراجعهای کلی و سوزاندن نوشتهام، اعلام آمادگی نمودم، در صورتی که اشتباهاتم را بیان دارند و همچنین اعلام داشتم که اگر قناعت ننمایم تمامی پاسخهای آنان را نیز منتشر مینمایم.
تعدادی از علماء بزرگ در قم خواستهی مرا اجابت کردند و این کتاب را برای مناقشه خواستند. در حالی که عدهای به تندی آن را رد کردند و جانب کنارهگیری و سستی را گرفتند. دسته سوم انکار کردند که من درخواست مراجعه به آن کتاب کنم به خاطر اینکه در زمینه اعتقادشان مسلمات ثابتی وجود دارند. دسته چهارم از صلاحیتهای علمیام مشروط بر رسیدن به درجهی اجتهاد پرسیدند[۲] که قبلاً از حوزهی علمیهی قم کسب نمودهام. به آنها گفتم: فرض کنید من در کوهستانها و پشت کوهها زندگی کردهام و ربع قرن عمرم را در حوزه و تألیف و تدریس نگذراندهام، پس چرا بحث را مورد بررسی قرار نمیدهید و به جای آن، به شخصیتم مینگرید.»[۳]
«بعضی از برادران میگویند: بحث و گفتگو باید در محدودهی دیوارهای حوزهی علمیهی قم به پایان برسد و جایز نیست که در انظار عمومی انتشار یابد. من چند سالی پایبند به این کار بودم و به بسیاری از مراجع و فقها و متفکرین متوسل شدم که بر میز مذاکره بنشینند، اما آنان به دلایل مختلفی سرباز میزدند و از راههای گوناگونی فرار میکردند و برای برپایی یک همایش بسته در قم یا لندن یا بیروت و یا تهران دعوت کردم، ولی برای اینکار به من جواب ندادند و عدهای که تنها به اندازهی انگشتان دست هستند پاسخ مثبت دادند و عدهای دیگر ادعا میکردند بدون اینکه به من برسند در یک جلسه به تفصیل مرا رد کنند و ساکتم کنند»[۴]
یکی از مردان دین که به صراحت برای مناقشه پیرامون تحقیقم دعوتش کرده بودم، به من گفت: آیا میخواهی سفرهی صاحب الزمان که ما بر آن زندگی میکنیم را درهم بپیچی؟ و به اموال خمسی که علماء به اسم (امام) میگیرند، اشاره کرد. ودستهای دیگر پنهانی به من گفتهاند: ما کاملاً با تو موافقیم، اما تو از ما میخواهی این مسئله را موردی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به شمار آوریم؟ چون ما به آنچه که عموم مردم از خمس و زکات به ما میپردازند، تکیه میکنیم. و هر اشارهای از طرف ما یا تأیید افکار تو، یعنی قطع شدن رزق و روزی و منحل کردن مؤسسات و اماکنی که در آن کار میکنیم و یا قطع رابطهی مردم با مسجد و حسینیههایمان. عجیب اینکه کسانی که مهارت تقیه را تمرین کردهاند ـ به صورت تغییر یافته ـ در اظهار خلاف و حملهی شخصی طفره میروند بدون اینکه افکار مرا به بحث بنشانند و این به خاطر ناتوانی و تناقض آنها با خودشان و معامله با احساسات مردم است.[۵]
و اخیراً استاد احمد کاتب بحثش را پیرامون مهدی در سال ۱۹۹۷ م در کتاب پُرآوازهاش (تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه([۶])) منتشر کرد. او به اصل عقیده «مهدی منتظر» طعنههای کشندهای را وارد کرده که من هیچ شخص عاقلی را ندیدهام که هدفش رسیدن به حق باشد و به آن اطلاع یابد، مگر اینکه به آنچه کاتب به آن رسیده، میرسد که اعتقاد به مهدی خرافه یا افسانهای بیش نیست و دلیلی در قرآن و سنت و میراث ائمه برای آن نیست و وجودی در تاریخ ندارد.