واجب‌شدن نماز و بحث شب اسراء(۱)

بخاری، باب: [کَیْفَ فُرِضَتِ الصَّلاَهُ فِی الإِسْرَاءِ]

۱۱۵- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رضی الله عنه قَالَ: کَانَ أَبُو ذَرٍّ رضی الله عنه یُحَدِّثُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ  صلی الله علیه و سلم قَالَ: فُرِجَ عَنْ سَقْفِ بَیْتِی، وَأَنَا بِمَکَّهَ، فَنَزَلَ جِبْرِیلُ علیه السلام فَفَرَجَ صَدْرِی، ثُمَّ غَسَلَهُ بِمَاءِ زَمْزَمَ، ثُمَّ جَاءَ بِطَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ، مُمْتَلِئٍ حِکْمَهً وَإِیمَانًا فَأَفْرَغَهُ فِی صَدْرِی، ثُمَّ أَطْبَقَهُ، ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِی، فَعَرَجَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا، فَلَمَّا جِئْتُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا، قَالَ جِبْرِیلُ لِخَازِنِ السَّمَاءِ: افْتَحْ، قَالَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ جِبْرِیلُ، قَالَ: هَلْ مَعَکَ أَحَدٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، مَعِی مُحَمَّدٌ  صلی الله علیه و سلم، فَقَالَ: أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَلَمَّا فَتَحَ عَلَوْنَا إِلَى السَّمَاءَ الدُّنْیَا، فَإِذَا رَجُلٌ قَاعِدٌ عَلَى یَمِینِهِ أَسْوِدَهٌ، وَعَلَى یَسَارِهِ أَسْوِدَهٌ، إِذَا نَظَرَ قِبَلَ یَمِینِهِ ضَحِکَ، وَإِذَا نَظَرَ قِبَلَ شِمَالِهِ بَکَى، فَقَالَ: مَرْحَبًا بِالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، وَالِابْنِ الصَّالِحِ، قُلْتُ لِجِبْرِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا آدَمُ علیه السلام، وَهَذِهِ الأَسْوِدَهُ الَّتِی عَنْ یَمِینِهِ وَشِمَالِهِ نَسَمُ بَنِیهِ، فَأَهْلُ الیَمِینِ مِنْهُمْ أَهْلُ الجَنَّهِ، وَالأَسْوِدَهُ الَّتِی عَنْ شِمَالِهِ أَهْلُ النَّارِ، فَإِذَا نَظَرَ عَنْ یَمِینِهِ ضَحِکَ، وَإِذَا نَظَرَ قِبَلَ شِمَالِهِ بَکَى، حَتَّى عَرَجَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِیَهِ، فَقَالَ لِخَازِنِهَا: افْتَحْ، فَقَالَ لَهُ خَازِنِهَا مِثْلَ مَا قَالَ الأَوَّلُ: فَفَتَحَ، قَالَ أَنَسٌ: فَذَکَرَ أَنَّهُ وَجَدَ فِی السَّمَوَاتِ آدَمَ، وَإِدْرِیسَ، وَمُوسَى، وَعِیسَى، وَإِبْرَاهِیمَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ، وَلَمْ یُثْبِتْ کَیْفَ مَنَازِلُهُمْ، غَیْرَ أَنَّهُ ذَکَرَ أَنَّهُ وَجَدَ آدَمَ فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا، وَإِبْرَاهِیمَ فِی السَّمَاءِ السَّادِسَهِ، قَالَ أَنَسٌ: فَلَمَّا مَرَّ جِبْرِیلُ بِالنَّبِیِّ  صلی الله علیه و سلم بِإِدْرِیسَ، قَالَ: مَرْحَبًا بِالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، وَالأَخِ الصَّالِحِ، فَقُلْتُ مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا إِدْرِیسُ، ثُمَّ مَرَرْتُ بِمُوسَى علیه السلام فَقَالَ: مَرْحَبًا بِالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، وَالأَخِ الصَّالِحِ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا مُوسَى، ثُمَّ مَرَرْتُ بِعِیسَى علیه السلام فَقَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا عِیسَى، ثُمَّ مَرَرْتُ بِإِبْرَاهِیمَ علیه السلام، فَقَالَ: مَرْحَبًا بِالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، وَالِابْنِ الصَّالِحِ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام. قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: فَأَخْبَرَنِی ابْنُ حَزْمٍ أَنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ وَأَبَا حَیَّهَ الأَنْصَارِیَّ کَانَا یَقُولاَنِ: قَالَ النَّبِیُّ  صلی الله علیه و سلم: ثُمَّ عُرِجَ بِی حَتَّى ظَهَرْتُ لِمُسْتَوَى أَسْمَعُ فِیهِ صَرِیفَ الأَقْلاَمِ، قَالَ ابْنُ حَزْمٍ وَأَنَسُ بْنُ مَالِکٍ: قَالَ النَّبِیُّ  صلی الله علیه و سلم: فَفَرَضَ اللَّهُ جل جلاله عَلَى أُمَّتِی خَمْسِینَ صَلاَهً، فَرَجَعْتُ بِذَلِکَ، حَتَّى مَرَرْتُ عَلَى مُوسَى علیه السلام فَقَالَ: مَا فَرَضَ اللَّهُ لَکَ عَلَى أُمَّتِکَ؟ قُلْتُ: خَمْسِینَ صَلاَهً، قَالَ: فَارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ، فَإِنَّ أُمَّتَکَ لاَ تُطِیقُ ذَلِکَ، فَرَاجَعْتُ، فَوَضَعَ عَنّی شَطْرَهَا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، قُلْتُ: وَضَعَ عَنّی شَطْرَهَا، فَقَالَ: رَاجِعْ رَبَّکَ، فَإِنَّ أُمَّتَکَ لاَ تُطِیقُ، فَرَاجَعْتُ، فَوَضَعَ شَطْرَهَا، فَرَجَعْتُ إِلَیْهِ، فَقَالَ: ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ، فَإِنَّ أُمَّتَکَ لاَ تُطِیقُ ذَلِکَ، فَرَاجَعْتُهُ، فَقَالَ: هِیَ خَمْسٌ، وَهِیَ خَمْسُونَ، لاَ یُبَدَّلُ القَوْلُ لَدَیَّ، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، فَقَالَ: رَاجِعْ رَبَّکَ، فَقُلْتُ: اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَبِّی، ثُمَّ انْطَلَقَ بِی، حَتَّى انْتَهَى بِی إِلَى سِدْرَهِ المُنْتَهَى، وَغَشِیَهَا أَلْوَانٌ لاَ أَدْرِی مَا هِیَ؟ ثُمَّ أُدْخِلْتُ الجَنَّهَ، فَإِذَا فِیهَا حَبَایِلُ اللُّؤْلُؤِ، وَإِذَا تُرَابُهَا المِسْکُ».

  1. «از انس بن مالک رضی الله عنه روایت شده است که گفت: ابوذر، برایمان سخن می‌گفت که پیامبرصلی الله علیه و سلم فرمودند: «وقتی در مکه بودم، سقف منزلم شکافته شد، پس جبرئیل علیه السلام پایین آمد و سینه‌ام را شکافت و آن را با آب زمزم شست‌وشو داد، سپس ظرفی از طلا آورد که پر از حکمت و ایمان بود و در سینه‌ام ریخت و آن را به حالت اول برگرداند، پس دستم را گرفت و مرا به آسمان دنیا بالا برد، وقتی که به آسمان دنیا رسیدیم، جبرئیل به دربان آسمان گفت: دَر را باز کن، دربان گفت: کیستی؟ جبرئیل گفت: جبرئیل هستم، گفت: آیا کسی همراهت است؟ گفت: بله، محمدصلی الله علیه و سلم با من است، گفت: آیا دعوت شده است؟ گفت: بله، پس وقتی که دَر را باز کرد، به سمت بالا حرکت کردیم، مردی آنجا نشسته بود و در سمت راست و چپش اشخاصی بودند و وقتی به سمت راستش نگاه می‌کرد، می‌خندید و وقتی به سمت چپش نگاه می‌کرد گریه می‌کرد، وقتی مرا دید گفت: خوش آمدی ای پیامبر صالح و ای فرزند صالح، به جبرئیل گفتم: او کیست؟ گفت: او آدم علیه السلام است و این افرادی که در سمت راست و چپش قرار دارند، جان‌های فرزندانش هستند، کسانی که در سمت راست هستند، اهل بهشت و کسانی که در سمت چپ هستند، اهل آتش می‌باشند، پس وقتی به سمت راستش نگاه می‌کند، می‌خندد و وقتی به سمت چپش می‌نگرد، گریه می‌کند، رفتیم تا این که مرا به آسمان دوم برد (به آسمان دوم رسیدیم)، به دربانش گفت: در را باز کن، دربان همان چیزهایی که دربان آسمان نخست گفته بود، تکرار کرد و در را باز کرد»، انس می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند که در آسمان، آدم و ادریس و موسی و عیسی و ابراهیم‡ را دیده است، اما مکان آن‌ها را نگفت، جز این که فرمودند: آدم را در آسمان دنیا و ابراهیم را در آسمان ششم دیده است. انس می‌گوید: وقتی جبرئیل، پیامبر صلی الله علیه و سلم را از کنار ادریس عبور داد، ادریس خطاب به پیامبر گفت: «خوش آمدی ای پیامبر صالح و برادر صالح، گفتم: او کیست؟ جبرئیل گفت: او ادریس است، سپس از کنار موسی علیه السلام گذشتم و او نیز گفت: مرحبا به پیامبر صالح و برادر صالح، گفتم: او کیست؟ گفت: او موسی است، سپس از کنار عیسی علیه السلام گذشتم، او نیز گفت: مرحبا به پیامبر صالح و برادر صالح، گفتم: او کیست؟ گفت: او عیسی است، سپس از کنار ابراهیم علیه السلام گذشتم و او نیز گفت: مرحبا به پیامبر صالح و فرزند صالح، گفتم: او کیست؟ گفت: او ابراهیم است». ابن شهاب می‌گوید: ابن حزم مرا خبر داد که ابن عباس و ابوحیه‌ی انصاری می‌گفتند: پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: «سپس به سمت بالا برده شدم تا این که به جای بلندی رسیدم که صدای قلم‌ها را می‌شنیدم». ابن حزم و انس ابن مالک می‌گویند: پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: «در آنجا خداوند متعال بر امتم پنجاه [نوبت] نماز را در شبانه روز واجب کرد. پس برگشتم تا از کنار موسی علیه السلام گذشتم، او پرسید: خداوند چه چیزی را بر امتت واجب کرد؟ گفتم: پنجاه [نوبت] نماز؟ گفت: نزد پروردگارت برگرد [و تخفیف بخواه]، زیرا امتت توانایی انجام آن را ندارد، نزد خداوند برگشتم و از او تخیف خواستم، پس نصفی از آن را برایم تخفیف داد، نزد موسی برگشتم، گفتم: قسمتی از آن را برایم تخفیف داد، موسی گفت: نزد پروردگارت برگرد [و دوباره تخفیف بخواه]، زیرا امتت توانایی انجام آن را ندارد، پس برگشتم و نصف دیگری از آن را تخفیف داد، نزد موسی برگشتم، گفت: نزد پروردگارت برگرد [و دوباره تخفیف بخواه، زیرا امتت توانایی انجام آن را ندارد، پس برگشتم و تخفیف خواستم، خداوند فرمود: این پنج [نوبت] و این پنجاه [اجر و پاداش] (یعنی با انجام هر واجب، ده برابر اجر و پاداش برای انجام‌دهنده‌اش محسوب می‌شود) و دیگر هیچ تغییر و تبدیلی در گفتار من نخواهد بود، نزد موسی برگشتم، گفت: نزد پروردگارت برگرد، گفتم: از پروردگارم شرم می‌کنم. سپس جبرئیل مرا برد تا این که به سدره المنتهی رساند که رنگ‌های گوناگون آنجا را پوشانده بودند و کیفیت آن را نمی‌دانستم، سپس مرا داخل بهشت بردند و در آنجا بندها و زنجیرهایی از لؤلؤ بودند و خاکش مشک بود (بوی مشک می‌داد)».

مقاله پیشنهادی

آنچه به هنگام بازگشت از حج یا عمره یا غیره گفته می‌‌شود

عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ رضی الله عنهما قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه …