هر عملِ اهل بدعت، مادامی که باعث نفاق و کفر باطنی آنان نشود، اهل سنت را بر آن نمیدارد که برایشان دعای هدایت، طلب رحمت و استغفار نکنند. و چون بدعتیان با دیگر افراد درهمآمیخته شوند با هر کدام متناسب با خودش برخورد میکنند. جواب بدعت را با بدعتی دیگر نمیدهند. بلکه اصل، حفظ و عصمتِ خون، مال و آبروی مسلمان است.
– (نماز جنازه بر کسی که نفاقش توسط قرآن اثبات شود، جایز نیست. خوب میدانیم که این جریان مبتنی بر ایمان ظاهریِ شخص است و الله سبحانه وتعالی مسئول درون است. پیامبر صلی الله علیه وسلم بر منافقین نماز میخواند و آمرزش میطلبید تا اینکه از این کار نهی شد و علت را هم کفر آنان بیان نمود. لذا این عملِ پیامبر صلی الله علیه وسلم دلیلی است بر این که اگر دانسته نشد کسی در باطن[۱] کافر است، نماز و استغفار بر او جایز است؛ گرچه دارای بدعت و آغشته به گناهان هم باشد. اگر امام یا اهل علم برای تنبیه و نکوهش، بر شخصی که بدعت و فجورش گاهاً بر همگان آشکار بوده است، نماز و استغفار را ترک کردند، دلیل بر حرمتِ نماز و استغفار بر آن شخص نیست؛ بلکه رسول الله صلی الله علیه وسلم دربارهی کسی که در مال غنیمت خیانت کرده و یا خود کشی کرده است و بدهکاری که قرضش را ادا نکرده بود فرمودند: «صَلُّوا عَلَی صَاحِبِکُم». یعنی: «بر دوستتان نماز گزارید».
و روایت شده است که ایشان در خفا و پنهانی برای مبتدع استغفار طلبیده است. لیکن برای تنبیه، از عملکرد چنین شخصی، دعا کردن برایش در ملأ عام را ترک کرده است)[۲].
– (مثلاً امام احمد رحمه الله با جهمیهای رو در رو و همزمان بود که به مخلوق بودن قرآن دعوت میدادند، صفات الهی را نفی کرده و امام احمد و دیگر علما رحمهم الله را عذاب میدادند و مؤمنینی را که با عقیدهی جهمیِ آنان موافق نبودند، میآزردند و ضرب و شتم کرده، یا آنان را کشته و یا تبعید مینمودند، روزیشان را میبریدند، شهادتشان را قبول نمیکردند، آنان را از چنگال دشمن نمیرهانیدند. چرا که در آن زمان بسیاری از حاکمان، والیان، قُضات و دیگران از «جهمیه» بودند. هر کس را که جهمی نبود و مانند خودشان به مخلوق بودنِ قرآن و نفی صفات اعتقاد نداشتند، کافر میخواندند و حکم کفار را در موردشان اجرا میکردند.. و بسیار روشن است که این نوع اندیشه از بدترین نوع اعتقادات جهمی است؛ چرا که دعوت به یک باورِ بدعت، بزرگتر از بیان آن است.. بر حق دانستن گوینده و عقوبت تارک آن، بزرگتر از مجردِ دعوت به بدعتِ مذکور است. مجازات گویندهاش با کشتن، به مراتب بزرگتر از عقوبت او با زدن است.
تازه میبینیم امام احمد رحمه الله برای خلیفهی وقت و دیگران که او را زدند و زندانیاش کردند، دعای خیر کرده و آمرزش طلبیده است. آنان را بعد از ظلمی که به امام روا داشتند و او را به سخنی فرا خواندند که کفر بوده است، حلال نمود و بخشید. حال اگر آنان مرتد بودند که جایز نبود امام برایشان آمرزش بطلبد؛ چرا که به استناد قرآن، سنت و اجماع، استغفار برای کفار جایز نیست)[۳].
– (ریختن خون مسلمانان و گرفتنِ اموال آنان که در «ماردین[۴]» یا دیگر اماکن زندگی میکنند، حرام است. کمک به آنان که از شریعتِ اسلام خارج شدند هم حرام است. فرقی نمیکند که از ساکنین «ماردین» باشند یا دیگر جاها. اهل آنجا اگر توانِ بر پاییِ دین را ندارند، هجرت بر آنها واجب است در غیر اینصورت مهاجرت مستحب است نه واجب. همکاری جانی و مالیِ آنان با دشمنِ مسلمین، حرام است. به هر طریقِ ممکن باید از این کار امتناع ورزند. و اگر راهی جز هجرت نیست، باید هجرت بکنند. در هر صورت دعای بد و حرف زشت و نسبت نفاق به آنان، جایز نیست؛ بلکه نسبتِ نفاق و بددعایی فقط در مورد صفاتی است که در قرآن و سنت آمده است که برخی از اهالیِ ماردین و دیگران در این صفات داخلاند. اما اینکه آیا دیار آنان دار الحرب است یا دار السِّلْم؟ باید گفت به دو معنا است و ترکیبی از هر دو است. یعنی نه به دلیل این که سربازانش مسلماناند احکام اسلام بر آنان جاری میشود، و نه به منزلهی دار الحرب است که ساکنانش کافر باشند. بلکه دستهی سومی هستند که با مسلمانشان آنگونه که سزاوار است برخورد میشود و با آنکه از شریعت سر بر تافته است، به گونهی خودش قتال میشود)[۵].
[۱]– منظور پنهان داشتن کفر و عدم اظهار آن است. مگر در حضور افرادی خاص. و گرنه جز خالقِ دلها کسی بر اسرار درون آگاه نیست.
[۲]– همان: ج ۷ ص ۲۱۶ – ۲۱۷.
[۳]– همان: ج ۱۲ ص ۴۸۸ – ۴۸۹.
[۴]– ماردین: شهرى در ترکیه که داراى بیست و دو هزار نفر جمعیت است. ایستگاه راه آهن آن تا شهر حلب ۴۱۱ کیلومتر فاصله دارد. در طى سالهاى ۱۸۹۵ و ۱۹۱۷ اکثر مسیحیان این شهر جلاء وطن شدند و آنجا را ترک گفتند و به دیر زعفران رفتند که نزدیک ماردین است و مخصوص مسیحیان سریانى است. (اعلام المنجد)(مترجم).
[۵]– همان: ج ۲۸ ص ۲۴۲۰ – ۲۴۱.