پس از خطبه، آن حضرت نگاهی به حضّار افکندند، گردنکشان قریش را مشاهده کردند که در جمع حضور دارند.
در آن میان کسانی بودند که در راه محو و نابودی اسلام پیشاپیش همه قرار داشتند. افرادی بودند که زبانشان پیوسته با طعن و تشنیع و ناسزاگویی به آن حضرت صلی الله علیه و سلم آلوده بود.
آنهایی نیز حضور داشتند که شمشیرها و نیزههایشان علیه آن حضرت به کار رفته بود.
خار افکنانی نیز بودند که در مسیر راه آن حضرت خار جفا و ستیز میافکندند. خونخوارانی به چشم میخوردند که رفع عطش خویش را فقط در ریختن خون آن حضرت صلی الله علیه و سلم احساس میکردند.
مهاجمانی وجود داشتند که دیوارهای مدینه را با یورش و حملات خویش به لرزه درآورده بودند.
سنگدلانی نیز حضور داشتند که مسلمانان ضعیف و مظلوم را روزگاری بر ریگهای داغ و تفتیدۀ مکه خوابانده سینهها و بدنهایشان را با آتش داغ میدادند.
مشاهدۀ چنین چهرههایی و یادآوری خاطرات خونبار و جگرخراش آنان کافی بود تا همۀ آنها از دم تیغ گذرانده شوند، اما شخصیتی که وجودش سراسر رحمت برای عالمیان است، بار دیگر به سوی آنان نظر افکند و با لهجۀ هیبتناکی از آنان پرسید: آیا میدانید سرنوشت شما چه خواهد شد؟ و با شما چگونه رفتار خواهم کرد؟
آنها گرچه ستمگر، قسی القلب و شقی بودند، ولی روحیهشناس نیز بودند و مزاج و روحیه آن حضرت را به خوبی درک کرده بودند. از این جهت، در پاسخ اظهار داشتند:
«أَخٌ کَرِیمٌ، وَابْنُ أَخٍ کَرِیمٍ».
«شما برادر گرامی و فرزند یک برادر گرامی هستید».
ناگهان از بارگاه رسالت این اعلامیه صادر شد:
«لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ، اذْهَبُوا فَأَنْتُمْ الطُّلَقَاءُ».
«امروز بر شما نکوهشی نیست، همه شما آزادید (و مورد عفو قرار گرفتید)».
کفار مکه خانههای تمام مهاجرین را تصاحب کرده بودند و حالا زمان آن فرا رسیده بود که حقوق و اموال مهاجران به آنان بازگردانده شود، ولی رحمت عالمیان به مهاجرین دستور دادند که از اموال و ملک خویش در مکه صرف نظر کنند و دستبردار شوند. وقت نماز فرا رسید، حضرت بلال بر پشت بام کعبه رفت و اذان گفت. آتش غیرت سرکشانی که تازه رام شده بودند شعلهور شد. عتاب بن اسید گفت: خداوند پدرم را گرامی داشت که قبل از اینکه این صدا به گوشش برسد، او را از این جهان کوچ داد([۱]). یکی دیگر از سرداران اظهار داشت: حالا دیگر زندهماندن نفعی ندارد([۲]). آن حضرت صلی الله علیه و سلم بر کوه صفا در محل مرتفعی نشستند، کسانی که مسلمان میشدند میآمدند و بر دست مبارک ایشان بیعت میکردند؛ پس از این که مردان بیعت نمودند، زنان آمدند. روش بیعت زنان اینگونه بود که از آنها بر اسلام و محاسن اخلاق بیعت گرفته میشد و بر آن اعتراف میکردند. آنگاه رسول اکرم صلی الله علیه و سلم دست مبارک خود را در کاسهای پر از آب فرو میبرد و بیرون میآورد، سپس زنان در همان کاسه دستهای خود را فرو میبردند و بدین صورت بیعت انجام میگرفت([۳]).
در میان زنان، هند نیز حضور داشت. هند دختر رییس عرب، «عتبه» و مادر حضرت امیر معاویه و همسر ابوسفیان بود. حضرت حمزه بر اثر تحریک وی به شهادت رسیده بود و سپس سینهاش را چاک کرده جگرش را بیرون آورده آن را جویده بود. او در حالی که نقاب بر چهره داشت (زنان عموماً نقاب میپوشیدند، ولی در این وقت هدفش این بود که کسی او را نشناسد) هنگام بیعت با نهایت جرأت و جسارت به شرح ذیل با آن حضرت سخن گفت:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم: احدی را با خدا شریک مگردان.
هند: این اعتراف را شما از مردان نگرفتید، ولی به هرحال، ما آن را قبول داریم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم: از سرقت دوری و اجتناب کنی.
هند: من از مال شوهرم (ابوسفیان) مبالغ اندکی مصرف میکنم، معلوم نیست که این جایز است یا خیر؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم: فرزندان خود را به قتل نرسانی.
هند: «ربیناهم صغاراً وقتلتهم کباراً فأنت وهم أعلم».
«ما فرزندان خود را تربیت و بزرگ کردیم تا این که در جنگ بدر شما آنان را به قتل رساندید حالا شما و آنها بدانید».
ده نفر از سران بزرگ عرب که جزو نخبگان قریش بودند، یکی از آنان صفوان بن امیه بود که به شهر جده فرار کرده بود، عمیر بن وهب به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و سلم حضور یافت و عرض کرد: رییس عرب مکه جلای وطن شده و مکه را ترک کرده است. آن حضرت صلی الله علیه و سلم به عنوان علامت تأمین، عمامه خویش را برایش فرستاد. عمیر به جده رفت و او را بازگرداند، تا زمان جنگ «حنین» اسلام نیاورد، بعداً مسلمان شد([۴]). عبدالله بن زبعری شاعر معروف عرب که در آغاز علیه آن حضرت صلی الله علیه و سلم اشعار میسرود و بر قرآن مجید انتقاد میکرد به سرزمین نجران فرار کرد؛ ولی بعداً بازگشت و مسلمان شد([۵]). عکرمه فرزند ابوجهل به یمن رفت ولی همسر او أم حکیم از آن حضرت صلی الله علیه و سلم برایش امان گرفت و به یمن رفت و او را به مکه آورد.
[۱]– ابن هشام، حضرت عتاب بعداً مسلمان شد. «سلیمان ندوی»
[۲]– اصابه تذکره عتاب بن اسید ۲ / ۴۵۱٫
[۳]– طبری ۳ / ۴۳٫
[۴]– طبری ۲ / ۱۶۴۵ و اصابه، ذکر صفوان بن امیه.
[۵]– ابن هشام.