با وجود این اسباب که هریک از آنها برای تهییج و به خشم آوردن قریش کافی بود، بیم آن میرفت که با آشکارنمودن دعوت و تبلیغ، خونریزیهای سختی آغاز شود؛ لکن قریش از خود خویشتن داری نشان داد، این امر دلایل گوناگونی داشت. قریشیان در جنگهای داخلی طولانی نابود شده و پس از جنگ «فجار» به قدری عاجز و ناتوان بودند که از نام جنگ میترسیدند، بر اثر تعصب و حمیت قبیلهای، برای آغاز جنگ کافی بود که یکی از افراد قبیله به قتل برسد. قبیله مقتول بدون تحقیق و بررسی، به منظور انتقام و خونخواهی، قد عَلَم میکرد و تا زمانی که انتقام نمیگرفت، آتش جنگ خاموش نمیشد. تصمیم به قتل آن حضرت صلی الله علیه و سلم برای قریش امری آسان بود ولی آنها میدانستند که بنیهاشم حتماً از آنان انتقام خواهند گرفت؛ وانگهی به تدریج تمام اهل مکه به معرکه جنگ و کشتار کشیده خواهند شد.
تعداد زیادی از افراد قبایل مختلف به اسلام مشرف شده بودند و تقریباً هیچ قبیلهای نبود که یکی دو نفر از میان آن مسلمان نشده باشند، لذا اگر اسلام جرم به حساب میآمد، فقط یک نفر مجرم نبود، بلکه دهها فرد مجرم شناخته میشدند و از میان بردن تمام آنها امکانپذیر نبود. علاوه بر این، تعداد زیادی از سران قریش افرادی بزرگ و منشق و خوشخوی بودند. آنان نه به خاطر شرارت نفس، بلکه (به رغم خود) به منظور دلسوزی، با اسلام مخالفت میکردند. بنابراین، آنها میخواستند مسئله از طریق صلح و آشتی خاتمه پیدا کند([۱]).
خلاصه وقتی رسول گرامی صلی الله علیه و سلم دعوت اسلام و نکوهش بتپرستی را علنی و آشکار کرد، چند نفر از معتمدان و سران قریش نزد ابوطالب شکایت بردند؛ ابوطالب با ملاطفت و نرمی با آنها صحبت و آنان را تفهیم کرد. ولی چون انگیزۀ جدال و کشمکش باقی بود، یعنی آن حضرت صلی الله علیه و سلم از ادای فریضه دعوت توحید باز نمیآمدند، لذا این گروه دوباره نزد ابوطالب رفته و از رفتار و اعمال آن حضرت صلی الله علیه و سلم شکایت کردند، این بار تمام سران قریش یعنی «عتبه بن ربیعه»، «شیبه»، «ابوسفیان»، «عاص بن هشام»، «ابوجهل»، «ولید بن مغیره» و «عاص بن وائل» باهم همراه بودند، آنان به ابوطالب گفتند: «برادرزادهات به معبودان ما توهین میکند، نیاکان ما را گمراه میگوید، ما را نادان و احمق میداند، لذا یا اینکه شما بر سر راه ما مانع ایجاد نکنید و یا اینکه شما هم به میدان آمده علناً در مقابل ما قرار گیرید تا تکلیف ما و شما مشخص شود و یکی از طرفین از بین برود».
ابوطالب با زیرکی دریافت که وضع وخیم شده است، با خود گفت که: قریش بیش از این تحمل نخواهند کرد و من هم به تنهایی نمیتوانم با آنان مبارزه کنم؛ لذا با جملۀ کوتاهی آن حضرت صلی الله علیه و سلم را چنین مورد خطاب قرار داد: «عمو جان! بر من چنان باری قرار مده که نتوانم آن را تحمل کنم». حامی و مدافع ظاهری رسول اکرم صلی الله علیه و سلم ابوطالب بود، هنگامی که آن حضرت متوجه شد که در مقاومت و ثبات ابوطالب سستی و لرزش به وجود آمده، در حالی که اشک در دیدگان مبارکش حلقه زده بود، خطاب به ابوطالب چنین گفت: «عمو جان! سوگند به خدا، اگر اینها در یک دست من خورشید و در دست دیگر ماه را قرار دهند (یعنی حکومت و سلطنت تمام جهان را در اختیارم گذارند) بازهم من از تبلیغ آیین اسلام و تعقیب هدف خود باز نخواهم آمد تا بر مشکلات پیروز آیم و به هدف نهایی برسم و یا در راه هدف جان سپارم».
گفتار جاذب و هیجانآور آن حضرت صلی الله علیه و سلم چنان تأثیری بر قلب ابوطالب گذارد که با وجود تمام خطراتی که در کمین او بود، بدون اختیار به رسول اکرم صلی الله علیه و سلم گفت: «مأموریت خویش را به پایان برسان، هیچ کس نمیتواند برایت ایجاد زحمت کند»([۲]).
[۱]– این آیه غالباً در حق آنان نازل گشت: ﴿وَهُمۡ یَنۡهَوۡنَ عَنۡهُ وَیَنَۡٔوۡنَ عَنۡهُ﴾. یعنی مردم را از آزار رساندن به آن حضرت منع مینمودند، ولی از قبول نبوت ایشان عقبنشینی میکردند. اصابه ذکر ابیطالب به نقل از عبدالرزاق (سلیمان ندوی).
[۲]– ابن هشام /۸۹، امام بخاری نیز این واقعه را در کتاب تاریخ با اختصار نقل کرده است.