- از همه مهمتر و بیشتر این امر قابل بحث است: واقعهای که راوی بیان میکند چه اندازه اصل واقعه است و چقدر قیاس و نظر راوی است؟ از تفحص و بررسی بعضی وقایع معلوم میشود که راوی آنچه را به عنوان واقعه یاد میکند، نظر شخصی وی است و در حقیقت واقعه نیست، برای اثبات این نظریه مثالهای بسیاری در کتب سیرت موجود است، در اینجا به ذکر یکی دو مثال بسنده میکنیم:
وقتی رسول اکرم صلی الله علیه و سلم از ازواج مطهرات ناراضی شدند و مدتی جدایی را اختیار کردند، این خبر مشهور وشایع شد که رسول اکرم صلی الله علیه و سلم ازواج مطهرات را طلاق دادهاند؛ چون حضرت عمر این خبر را شنید، به سوی مسجد نبوی آمد و در آنجا مردم میگفتند: آن حضرت صلی الله علیه و سلم همسران خویش را طلاق دادهاند، حضرت عمر به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و سلم حاضر شد و کسب اطلاع کرد. آن حضرت فرمودند: خیر، من طلاق ندادهام. این حدیث در بخاری در جاهای متعدد با الفاظ مختلف مذکور است، روایتی که در کتاب النکاح مذکور است در شرح آن حافظ ابن حجر مینویسد:
«وَأَنَّ الْأَخْبَارَ الَّتِی تُشَاعُ وَلَوْ کَثُرَ نَاقِلُوهَا إِنْ لَمْ یَکُنْ مَرْجِعُهَا إِلَى أَمْرٍ حِسِّیٍّ مِنْ مشاهدۀ أَوْ سَمَاعٍ لَا تَسْتَلْزِمُ الصِّدْقَ فَإِنَّ جَزْمَ الْأَنْصَارِیِّ فِی رِوَایَهٍ بِوُقُوعِ التَّطْلِیقِ وَکَذَا جَزْمُ النَّاسِ الَّذِینَ رَآهُمْ عُمَرُ عِنْدَ الْمِنْبَرِ بِذَلِکَ مَحْمُولٌ عَلَى أَنَّهُمْ شَاعَ بَیْنَهُمْ ذَلِکَ مِنْ شَخْصٍ بِنَاءً عَلَى التَّوَهُّمِ الَّذِی تَوَهَّمَهُ مِنِ اعْتِزَالِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نِسَاءَهُ فَظَنَّ لِکَوْنِهِ لَمْ تَجْرِ عَادَتُهُ بِذَلِکَ أَنَّهُ طَلَّقَهُنَّ فَأَشَاعَ أَنَّهُ طَلَّقَهُنَّ فَشَاعَ ذَلِکَ فَتَحَدَّثَ النَّاسُ بِهِ وَأَخْلَقُ بِهَذَا الَّذِی ابْتَدَأَ بِإِشَاعَهِ ذَلِکَ أَنْ یَکُونَ مِنَ الْـمُنَافِقِینَ کَمَا تَقَدَّمَ».
«خبرهایی که شایع میشوند گرچه راویان آنها بسیار باشند، ولی اگر اساس آن خبرها امر حسی یعنی مشاهده یا سماع نباشد، مستلزم صدق و صحت آنها نیست، چنانکه مرد انصاری و کسانی را که حضرت عمر کنار منبر دیده بود که به طلاق یقین کرده بودند، محمول بر این است که شخصی آن حضرت را دیده که از ازواج مطهرات جدایی اختیار کردهاند و چونکه این امر برخلاف عادت ایشان بوده، گمان کردهاند که آن حضرت صلی الله علیه و سلم آنها را طلاق داده است، پس این خبر را شایع کرده و مردم برای یکدیگر بیان نمودهاند؛ و این احتمال هم وجود دارد که اولین کسی که این خبر را میان مردم شایع کرده از منافقین بوده است»([۱]).
جای تدبّر است که تمام صحابه در مسجد نبوی گرد آمدهاند و همه اظهار میدارند: «رسول اکرم صلی الله علیه و سلم ازواج مطهرات را طلاق داده است». صحابه همگی عادل و ثقهاند و تعداد کثیری از آنها این واقعه را بیان میکنند. با وجود این وقتی تحقیق و بررسی میشود، معلوم میشود که آن واقعه درست نبوده، بلکه قیاس و نظر خود آنان بوده است. حافظ ابن حجر جرأت بزرگی کرده و اظهار داشته: اولین راوی از منافقین بوده است، دربارۀ حضرت عایشه اینگونه وقایع بسیاری در روایات مذکور است که یکی از آنها واقعه «اِفک» است و در مورد آن همان احتمال صادق است که حافظ ابن حجر در اینجا اظهار داشته است. یعنی نخست منافقین آن را به وی نسبت دادند و سپس میان مسلمانان شایع شد.
- عوامل خارجی همواره فن تاریخ و روایت را تحت تأثیر خود قرار دادهاند. بزرگترین عامل مؤثر و قوی، عامل حکومت و اقتدار است، ولی برای مسلمانان همیشه جای افتخار است که شمشیر نتوانسته قلم آنها را از مسیر واقعیت منحرف کند. تدوین احادیث در عصر بنیامیه صورت گرفته است. بنیامیه نود سال کامل از «سِند» تا «اندلس» (اسپانیا) در مسجد جامع به «آل فاطمه» اهانت میکردند. خطبا را تحت فشار قرار دادند تا در روز جمعه بر سر منبر حضرت علی رضی الله عنه را لعن کنند([۲]).
هزاران احادیث در فضایل امیر معاویه و غیره جعل کردند، در زمان عباسیها نام هریک از خلفا را به طور پیشگویی در احادیث وارد نمودند؛ اما نتیجه چه شد؟ در همان زمان محدثین قد عَلَم کرده علناً اعلام داشتند:
«تمام این احادیث دروغ و جعلی اند».
امروزه فن حدیث از آن خَس و خاشاکها پاک و صاف شده است و بنیامیه و بنیعباس که خود را ظل الله و جانشین پیامبر نامیدند، در همان موقعیت و جایگاهی که شایسته آن بودند، قرار دارند.
روزی شاعری در دربار مأمون الرشید قصیدهای بدین مضمون خواند:
«ای امیر المؤمنین! اگر تو بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در قید حیات بودی در مورد خلافت از همان اول نزاعی صورت نمیگرفت؛ هردو گروه بر دست تو بیعت میکردند».
در همان مجلس شخصی قیام کرد و اظهار داشت:
«تو دروغ میگویی، پدر امیرالمؤمنین حضرت عباس که جد اعلای عباسیها است در آن موقع حضور داشت، چه کسی از او پرسید؟».
مأمون الرشید بر این جواب گستاخانه ولی سخن حق و راست آفرین گفت.
بازهم این عامل بزرگ بیاثر نمیماند، به همین جهت نشانههایی از آن در مغازی یافت میشود. روش تاریخ نگاری قدیم چنین بود که کارنامههای رزمی و فتوحات را با نهایت تفصیل و شرح مینوشتند. وقایع نظم و نسق مملکتی و تمدن و معاشرت یا به کلی به رشتۀ تحریر درنمیآمد و یا چنان به طور پراگنده و بیاثر نوشته میشد که مورد توجه قرار نمیگرفت.
زمانی که در اسلام، تألیف و تصنیف کتب شروع شد، این موارد مد نظر قرار گرفت و اولین نتیجۀ آن این بود که نام فن «سیرت»، «مغازی» گذاشته شد، همچنانکه تاریخ شاهان و سلاطین با نام «جنگنامه» و «شاهنامه» نوشته میشود. به همین جهت اولین تصنیفهای سیرت، مانند «سیرت موسی بن عقبه» و «سیرت ابن اسحق» به نام مغازی مشهورند. ترتیب این کتابها چنین است که مانند تاریخ شاهان، سالها را عنوان قرار میدهند و به همان ترتیب وقایع و جریانها بیان میشود. این حالات بیشتر در معرکههای جنگی هستند و داستانها تحت عنوان غزوهها شروع میشوند، این روش برای بیان تاریخ سلطنت و حکومت صحیح و مناسب نیست، و برای بیان سیرۀ نبوی به طریق اولی غیر مناسب است.
برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم وقایع جنگی به طور ناخواسته و ناگزیر پیش میآیند و در این حالت خاص او به صورت یک فاتح یا سپهسالار نمودار میشود. اما این صورت اصلی رفتار و کردار وی نیست، هر بخشی از زندگی پیامبر منظرهای از تقدس، حلم و بردباری، عفو و گذشت، ایثار و همدردی عمومی است؛ بلکه زمانی که به عنوان اسکندر مقدونی نمودار میشود، نگاه ژرف بین درمییابد که این اسکندر نیست، بلکه فرشته یزدانی است. بدین سبب روش مغازی در کتب حدیث از روش آن در کتب سیرت کاملاً جدا است.
تمام سیرهنگاران مینویسند: هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه و سلم یهود بنی نضیر را محاصره کردند، فرمان دادند تا نخلهای آنها قطع شوند. (در قرآن مجید نیز تذکره / اجمالی آن بیان گردیده) سیرهنگاران این را هم مینویسند که یهودیها نسبت به این دستور اعتراض کردند و گفتند: «این عمل برخلاف انصاف و اخلاق بشریت است» ولی مورخین فقط این اعتراض را نقل میکنند و بدون اینکه به آن پاسخی بدهند، به مباحثشان ادامه میدهند.
[۱]– فتح البخاری ۹/ ۲۵۷٫
[۲]– آنچه در بعضی از کتابها این مسأله را به حضرت معاویه رضی الله عنه نسبت میدهند افتراء و کذب محض است، البته سایر حکام بنی امیه چنین رویهای داشتهاند. (مترجم)