- د/ امراء
یک لحظه در کنار رسول الله (صلی الله علیه وسلم)
عجب در این نیست که ابلهی نادان، و کوته فکری ساده لوح، که رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) را نمیشناسد بر او بتازد. عجب در این است که مؤمنی که او را شناخته چطور از او غافل میگردد و پروانهوار بدور شمع وجودش نمیچرخد و در عشق و محبت و سوزش جان نمیبازد!
از شرف و افتخار ماست که سروری داریم چون آقایمان سرور پیامبران خدا، آن رادمردی که تاریخ در مقابل عظمت او به پاس احترام ایستاده، و جز با اوصافی نمونه از او نام نمیبرد:
بزرگترین معلم انسانیت.. موفقترین و پیروزترین انقلابگر تاریخ بشریت.. عالیترین دعوتگر و مربی انسان ساز… بزرگترین سپه سالار از آدم تا بدین دم و تا غروب آفتاب آخرین دم..اسوه و نمونه در هر کمال و جمال و جلال..
دارای اخلاق برازنده و بزرگ و والا، نه… بلکه او خود بالاترین درجه اخلاق و شایانترین نمونه و اسوه..
نماد رحمت و شفقت، نه از برای مؤمنان فقط، و نه تنها برای بشریت، بلکه برای جهان و جهانیان..
« وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ » (سوره أنبیاء آیه ۱۰۷)
{( ای پیغمبر ! ) ما تو را جز به عنوان رحمت جهانیان نفرستادهایم}.
نمادی از رحمت و مهر و شفقت دینی، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی..
در حکایت خلقت:
خلق و تقدیر و هدایت ابتداست رحمه للعالمینی انتهاست.
از آنجا که زندگی رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) کامل کننده و تتمهی درک و فهم صحیح و درست قرآن کریم است. « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (سوره حجر آیه ۹).
{ ما خود قرآن را فرستادهایم و خود ما پاسدار آن میباشیم ( و تا روز رستاخیز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغییر و تبدیل زمان محفوظ و مصون میداریم )}.
تاریخ لمحه لمحهی زندگی نبوی پیامبر؛ از اولین لحظه دیدار جبرئیل در غار تا پیوستن به یار، را برای ما حفظ کرده است. کاری که برای هیچ فردی از بشر تا کنون انجام نگرفته. و این خود برای اهل بصیرت معجزهایست که در مقابلش باید به پاس احترام سر ایمان خم کنند.
ما را چراغ دیده، خیال محمد است خرم دلی که مست وصال محمد است
بیا در این لحظه با هم تصور کنیم؛ که بنا گاه و بیخبر در نیمههای شب کسی در اتاق ما را به صدا درمیآورد!
میپرسیم: کیستی! در جواب میگوید: منم، رسول الله!
موی بر بدنمان راست میشود. صدا صدای اوست. باورمان نمیشود، از لای در به بیرون مینگریم، چهرهی نورانی و پرفروغ اوست! آری! رسول خداست که بدیدار ما آمده..
میخواهیم در را بگشائیم، در یک آن متوجه عکسهای خوانندهها و فیلمسازان و فوتپالیستها و… که بر در و دیوار اتاقمان چسپاندهایم میشویم. از خود خجالت میکشیم، که اگر رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) این چرندیات را ببیند چه خواهد گفت. فورا دست و پای خود را جمع کرده همهی این عکسها را از دیوارها کنده در سطل آشغالی جای میدهیم.
بله!..
چون اسوه و پیک آسمان داریم، جای این خارها جز سطل آشغالی نیست!..
به طرف در میرویم تا دروازه را بسوی مهتر آسمانها بگشائیم. متوجه لباسمان میشویم..
آه!.. خدای من.. این چه لباسی است که من پوشیدهام..
عکس روی لباس.. نوشتههای روی سینه.. مارک شرکت صهیونیستی که لباس را ساخته و.. وغیره …
فورا لباس را از تن کشیده در سطل آشغالی جای داده، لباس کارمان که کمی مرتبتر است، و البته آن نیز لیاقت این را ندارد که در مقابل رسول الله (صلی الله علیه وسلم) پوشیده شود، را به تن میکنیم…
در را بروی پیامبر خدا باز میکنیم. او را به آغوش میگیریم..
آه.. چه لحظات باشکوهی است..
در یک آن، چشممان به جایسیکاری روی میز میافتد، و سیگار نیمهسوز در آن.. بدون اینکه پیامبر اکرم متوجه شود، جای سیگاری را از پشت سرمان گرفته داخل سطل آشغال پرت میکنیم.
هنوز پیامبر را تعارف به نشستن نکردهایم که صدای ترانهای زشت برمیخیزد…
آه!.. خدای من.. ای کاش زمین میترکید و مرا میبلعید و در این لحظات این صدای ننگ مرا شرمنده و رسوا نمیساخت..
صدای تلفن همراه است!..
در حالیکه از خجالت دارم آب میشوم، فورا تلفن را خاموش کرده به گوشهای پرت میکنم و با لبخندی ساختگی و دروغین از شرم و حیا رسول الله (صلی الله علیه وسلم) را تعارف میکنم بنشیند..
رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) چشم به من میدوزد.. لبخندی میزند.. ومیفرماید: عزیزم! لطف کن همین قرآنی که در جیبت هست را یک لحظه به من بده..
سرم از خجالت و شرمساری سوت عمیقی میکشد.. وای بر من! ننگ بر من.. این قرآن نیست، جعبهی سیگار است!..
به رسول الله (صلی الله علیه وسلم) چه بگویم..
عرق شرم و حیا بر سر و صورتم جاری شده، رنگم سرخ گشته، سرم را بزیر انداختهام.. اشکهای شرم و حیا و ندامت و پشیمانی از چشمانم سرازیر گشته…
لبهایم به سختی به حرکت درمیآیند: آقای من! سرورم.. مرا ببخشید این قرآن نیست.. آهسته جعبه سیگار را از جیبم بیرون کشیده به سطل زباله میاندازم..
برادر عزیز!..
این تصویری است از من و شما…
آیا واقعا در هر لحظهی زندگیمان آمادگی دیدار نابهنگامی با آقایمان؛ رسول الله (صلی الله علیه وسلم) را داریم؟!
حال چه فکر میکنی.. پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم) با ما چه خواهد کرد؟!..
آیا با یک سیلی بر پشت گردنمان بر ما داد میزند که: بروید گم شوید. نمیخواهم دیگر شکلتان را ببینم ای گمراهان بیوفا..
اگر چنین کند.. به خدا سوگند که حق دارد..
ولی نه برادر!..
پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم) ما را به آغوش خواهد گرفت و زار خواهد گریست… و در حالیکه بغض گلوی مبارکشان را میفشارد به من و شما خواهد گفت:
ای عزیز!..
پاس زحمتهای من و یاران من همین است؟!..
بیست و سه سال رنج کشیدم که تو را براه بهشت هدایت کنم و از جهنم سوزان گناه باز دارم.. جواب ۲۳ سال سختیها و مرارتها و رنجهای من همین است؟!..
جواب رشادتها و مردانگیهای یارانم که در راه هدایت تو جان و مال و فرزند خویش فدا کردند همین است؟!..
ای عزیز!..
بیا در این لحظات خیال اشک شرم و ندامت و پشیمانی بریزیم و با خود عهد و پیمان بندیم که چنان باشیم که دوست میخواهد!..
آنچنان که عزیز و سرور و آقایمان؛ محمد مصطفی (صلی الله علیه وسلم) آرزو دارد. تا در روز رستاخیز به برادرانی چون ما افتخار ورزد..
بازا بازا هر آنچه هستی بازا گر گبر و یهود و بت پرستی بازا
این در گه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازا
راستی عزیز دل!..
اگر آن کسی که در را کوبید، پدر مهربان و با صفا و صمیمیتمان؛ رسول الله (صلی الله علیه وسلم) نمیبود، و به جای او عزرائیل؛ ملک الموت، میبود که برای گرفتن جان ما آمده بود، چه حال و هوائی میتوانستیم داشته باشیم؟!…