قصه های قرآنی (۳)

داستان اصحاب کهف

اسلام:

{أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آَیَاتِنَا عَجَبًا (۹) إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آَتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (۱۰) فَضَرَبْنَا عَلَى آَذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا (۱۱) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا (۱۲) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آَمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (۱۳) وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا (۱۴) هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آَلِهَهً لَوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا (۱۵) وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقًا (۱۶) وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ ذَلِکَ مِنْ آَیَاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا (۱۷) وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (۱۸) وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ • (((((((مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوالَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا (۱۹) إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (۲۰) وَکَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَن وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَهَ لَا رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدًا (۲۱) سَیَقُولُونَ ثَلَاثَهٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَهٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا (۲۲) وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا (۲۳) إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا (۲۴) وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَهٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا (۲۵) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِع مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا (} (کهف/ ۸۵).
«آیا گمان می بری که (خواب چندین ساله) اصحاب کهف و رقیم در میان عجایب و غرایبِ (پراکنده در گستره ی هستی) ما چیزی شگفت انگیز است؟ * (یادآور شو) آن گاه را که این جوانان به غار پناه بردند و (به درگاه خدا روی آوردند و) گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خود بهره مند و راه نجاتی برایمان فراهم فرما.* پس (دعای ایشان را برآوردیم و پرده های خواب را) چندین سال بر گوش هایشان فرو افکندیم (و در امن و امان به خواب نازشان فرو بردیم). * پس از آن (سال های سال به خواب ناز فرو رفتن، که انگار خواب مرگ است) ایشان را برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا ببینیم کدام یک از آن دو گروه (یعنی آنان که می گفتند: روزی یا بخشی از یک روز را خوابیده ایم و آنان که می گفتند: خیر تنها خدا می داند که چه قدر خوابیده اید) مدت ماندن خود را حساب کرده است (و زمان خوابیدن خویش را ضبط نموده است).* ما به دل هایشان قدرت و شهامت دادیم، آن گاه که به پا خواستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود در میان مردم فریاد برآوردندو) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمی پرستیم. (اگر چنین بگوییم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف) و دور از حقّ گفته ایم.* (سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم، به جز الله معبودهایی را به خدایی گرفته اند. (چه مردمان حقیری! چرا باید بت های ساخت دست خویش را بپرستند؟ مگر عقل ندارند؟) ای کاش دلیل روشنی بر (خدیی) آنان ارائه می دادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستم کارند) آخر چه کسی ستم کارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد (و با افترا انبازهایی به آفریدگار جهان نسبت دهد).
* (برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم می برید و از چیزهایی که به جز خدا می پرستند، کناره گیری می کنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغینشان جدا می سازید) سپس به غار پناهنده شوید (و آیین خود را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگستراند و وسایل رفاه و رهایی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید، مهیا و آسان سازد. * (دهانه ی غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نیم کره ی شمالی قرار داشت، نور آفتاب مستقیماً به درون آن نمی تابید، تو ای مخاطب! وقتی که به خورشید نگاه می کردی) خورشید را می دیدی که به هنگام طلوع به طرف راست غارشان می گرایید (که سوی مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان می گرایید (که سوی مشرق است) و خودشان در محل وسیع غار قرار داشتند (که وسط غار و فراخنای آن است و ایشان از تابش مستقیم آفتاب در امان بودند). این (چیزی که گذشت از) نشانه های (قدرت) خداست. خدا هر که را راهنمایی کند، راهیاب (واقعی) اوست و هر که را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمایی برای وی نخواهد یافت.* (ای مخاطب! اگر چنین می شد که به ایشان بنگری) در حالی که ایشان خفته بودند، انان را بیدار می انگاشتی، ما آنان را به راست و چپ می گرداندیم (و زیر و رو می کردیم تا اندام هایشان سالم بماند) و سگ ایشان بر آستانه ی (غار) دست های خود را (به حالت نگهبانی) دراز کرده بود. اگر بدیشان می نگریستی، از آنان می گریختی و سرتاپای تو از ترس و وحشت پر می شد. * همان گونه که (سی صد و نه سال آنان را خواباندیم) ایشان را (از خواب طولانی مرگ مانند) برانگیختیم و (بیدارشان کردیم) تا از یکدیگر (مدت خواب را) بپرسند. یکی از آنان گفت: (فکر می کنید) چه مدتی (در خواب) مانده اید؟ (دسته ای) گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب بوده اید و دراین جا) مانده اید.
(یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه ی نقره ای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه ی شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده ی) ایشان غذای پاک تری دارد، روزی و طعامی از آن بیاورد. اما باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیچ کس را از حال شما آگاه نسازد.* قطعاً اگر آنان (از شما آگاه) و بر شما دست یابند، شما را سنگ ساز می کنند و یا این که به آیین (بت پرستی) خود بر می گردانند و (در آن صورت در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمی گردید.* همان گونه (که آنان را به خواب طولانی فرو بردیم و از آن خواب عمیق بیدارشان نمودیم، مردمان شهر را) هم متوجه حالشان کردیم. بدان گاه که در میان خود در مورد رستاخیز کشمکش داشتند، بدانند که وعده ی خدا (درباره ی رستاخیز و زندگی دوباره) حق است و با این که بدون شک قیامت فرا می رسد. (در نتیجه ی دیدن ایشان اهل شهر به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردند. سپس خداوند اصحاب کهف را به هنگام دیدار مردم از ایشان در میان غار میراند. مردمان درباره ی ایشان دو گروه شدند. (بعضی از آنان) گفتند: بر (در غار) ایشان دیواری درست می کنیم (تا کسی به غار نرود؛ چرا که نمی دانیم آنان مرده اند یا دوباره به خواب عمیق فرو رفته اند) و پروردگارشان آگاه تر از (هر کسی به) وضع ایشان است. برخی دیگر که اکثریت داشتند، گفتند: بر (درغار) ایشان پرستش گاهی می سازیم.* (معاصران پیامبر درباره ی تعداد اصحاب کهف به مجادله می پردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود. همه ی این ها سخنان بدون دلیل است و (گروهی) خواهند گفت: هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود. (و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته از وحی سخن نخواهند گفت) بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاه تر (از هر کسی) است. جز گروه کمی، تعدادشان را نمی داند.
بنابراین درباره ی اصحاب کهف جز مجادله ی روشن (آرام با دیگران) پیش مگیر (چرا که مسأله ی چندان مهمی نیست و ارزش دردسر ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیچ کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است).* درباره ی هیچ چیز (بدون مقترن کردن سخن به مشیت خدا) مگو که فردا آن را انجام می دهم.* مگر (این که بگویی:) اگر خدا بخواهد (فردا چنین و چنان کنم؛ چرا که تا اراده ی او نباشد، چیزی و کاری انجام نمی پذیرد) و چون دچار فراموشی شدی (و إن شاء الله را نگفتی، همین که به یادت آمد) پروردگار را به خاطر آور و (إن شاء الله را بگو تا گذشته را جبران کنی و همیشه دلت با خدا باشد، هنگامی که عزم انجام کاری کردی و آن را آویزه ی مشیئت خدا نمودی) بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی که مدنظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیک تر باشد.* اصحاب کهف مدّت سی صدونه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند.* بگو: خداوند (از همگان) آگاه تر از مدتی است که اصحاب کهف (در غار زنده و در حال خواب) ماندند (و برایتان بیان گردید. لذا به گفت وگوهای مختلف دراین باره خاتمه دهید). تنها اوست که غیب آسمان ها و زمین را می داند و (از مجموعه ی جهان هستی و از جمله از مدّت ماندگاری اصحاب کهف با خبر است). شگفتا او چه بینا و شنواست! (او همه چیز را می بیند و می شنود! ساکنان آسمان ها و زمین) به جز خدا برایشان سرپرستی نیست (که عهده دار امور آنان شود) و در فرمان دهی و قضاوت خود کسی را انباز نمی گرداند».
زندگی پرزرق و برق، بسیاری از مردمان را گول می زند و ایشان را نسبت به زنده شدن دوباره، غافل و بی باور می کند. درصورتی که کسانی چون اصحاب کهف یافته می شوند که در محیط پرزرق و برق جهان و در میان انواع ناز و نعمت، استقامت و پای مردی خود را در راه ایمان نشان می دهند و نیز حوادث بسیاری در جهان رخ می دهد که بیانگر از سرگرفتن حیات پس از خواب طولانی بوده که نوعی مرگ به شمار می رود. از جمله ی این حوادث داستان اصحاب کهف است.
جوانانی که به پروردگار خویش ایمان داشتند
جریان و رخداد این قصه، مربوط به روزگاران طولانی و صدها سال (پیش) بود. با این وصف در طول تاریخ و در مبارزه ی مداوم بین ایمان و کفر این داستان به شیوه های مختلف بیان شده است. امّا گذشته از همه چیز این امر به روشنی بیانگر قدرت بی انتهای پروردگار است و میان معجزه ی الهی در دنیای بشری و حقیقت زنده کردن انسان ها در روز رستاخیز و حضوردرمحضرپروردگار ارتباط ایجاد می کند.
در یکی از شهرها که مردمان آن همگی اهل ایمان و اطاعت و فرمان برداری از همدیگر پیشی می گرفتند، کم کم نشانه های انحراف از راه مستقیم پدیدار گشت. بازار شیطان رونق گرفت و مردم از دستور پروردگار سرپیچی کردند و عوامل گمراهی آشکار شد. این در حالی بود که حاکم آن شهر خود سرکرده ی کافران و کناه کاران بود. او در گناه و سرپیچی از دستورات پروردگار غرق شده بود. به این ترتیب وزیران و اطرافیانش نیز به همین شکل بودند. این بود که فساد عمومیت یافت و جهل و نادانی و ظلم و ستم همه ی جامعه را فرا گرفت. تصویر و مجسمه های زیادی از جمله بت ها که از سنگ و چوب ساخته شده بودند، در گوشه و کنار شهر برافراشته شده و نصب گردیدند، شیطان بر همه جا حکم فرما شد و صدای ایمان برای مدت ها خاموش گشت. در این میان تنها عده ی اندکی از مردم این شهر برایمان خود به حق پابرجا مانده بودند و شیطان نتوانسته بود آن ها را فریب دهد و در دریای گمراهی غرق نشده بودند. در میان این عده مجموعه ای درخود احساس جرأت و شهامت کردند گرد و غبار تنبلی را از خود زدودند. به یاری خدا به پا خاستند و درمقابل باطل ایستادند. خداوند نیز آنان را درپناه خود گرفت و یاری کرد پس بر هدایتشان افزود و چشم حق بینشان را به نورخود بیناتر نمود و از جانب خود، آنان را تأیید فرمود.
پیوند دادن دل ها هنگامی که در مقابل ظلم و ستم و کفر قیام کردند، از هیچ کس و هیچ چیزی و از سختی های راه لحظه ای به خود تردید نکردند؛ چون دل هایشان با خداوند مرتبط بود و در هر لحظه و هرجا از او نیرو و قوّت می گرفتند و آشکارا و بی پروا ایمانشان را ظاهر کردند و گفتند:

{رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ} (کهف /۱۴).
« … گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمین است … ».

نه بت ها و مجسمه ها و شکل ها و پیکره هایی که از سنگ و چوب ساخته شده است (شایسته ی تعظیم و تسلیم شدن نیست). ای قوم ما! به راستی شما در گمراهی آشکاری هستید. ما در مقابل ستم سر فرود نمی آوریم و تسلیم انحراف نمی شویم.

{لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا} (اسرا / ۸۵).
« … هرگز جز برای خدا سجده نمی کنیم. (اگر چنین کنیم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف) و دور از حق گفته ایم».

شجاعانه و بی پروا فریادشان را به همه جا و همه کس در بازارها و اجتماعات مردم می گفتند و پیامشان را به همه می رساندند.

برخورد حاکم
با این حال اگر این جوانمردان بخواهند به دعوت خود، که دعوت به حق است، ادامه دهند و بخواهند که عقیده ی مردم را اصلاح نمایند، زمین زیرپای حاکم ستمگر به لرزه خواهد افتاد و تاج و تخت و حکومتش به خطر می افتد. به همین دلیل او عظمت کارشان و خطری را که برای او و قدرتش ایجاد می شد خوب درک کرده بود. این بود که به شدت درمقابل ایشان ایستاد و در سر راهشان کمین کرد. آن ها را تهدید کرد که اگر دست از دعوتشان به سوی حق برندارند، زندگی و معاش آنان را به خطر خواهد انداخت.
پس از قومشان (که بر کفر بودند) دوری جستند و در مقابل ستمگران که بر خداوند دروغ می بستند، دست به افشاگری زدند و گفتند:
{اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آَلِهَهً لَوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا } (کهف/ ۱۵).

«(اینان یعنی قوم ما به جز الله معبودهایی را به خدایی گرفته اند (چه مردمان حقیری! چرا باید بت های ساخت دست خویش را بپرستند؟ مگرعقل ندارند) ای کاش دلیل روشنی بر (خدایی) آنان ارائه می دادند. (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستم کارند؟) آخر چه کسی ستم کارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد (و یا افترا، انبازهایی به آفریدگار جهان نسبت دهد)».

به سوی غار
از روی ناچاری و برای محافظت از دینشان و از جور ستم های بی پایان پادشاه، به الهام خداوند پروردگار به غاری در دامنه ی کوهی که در نزدیکی شهرشان بود، پناه بردند و سگشان نیز به آنان ملحق شد. به محض این که وارد غار شدند، احساس امنیت و آرامش کردند. آرامش و آسودگی بر آنان چیره گشت و خداوند رحمت خویش را برآنان مستولی ساخت. هرکدام در غار جایی برای خود انتخاب کرده و روی زمین دراز کشید و سگشان نیز بردهانه ی غار نشست. به گونه ای که همچون نگه بانی امین و وفادار مشغول پاس داری از درون غار بود.
غار و منتشر شدن رحمت
معمولاً درطبیعت غار محل استقرار جانوران وحشی و درنده و استراحت گاه خفاشان است. از درون غار، گازهای بدبو و مسموم کننده به مشام می رسد و جایگاه حشرات موذی می باشد. تاریکی درون غار ترس و وحشت را به دل انسان ها می افکند.
با این حال این غار (که ما در این داستان در مورد آن صحبت می کنیم)، دقیقاً برعکس تمام غارهای معمولی است. این غارپر است از رحمت پروردگار غارنشینان (که همان جوان مردان با ایمان هستند)، در آن اصلاً احساس ترس و نگرانی نمی کنند. درون غاربه نور خداوندی آن قدر روشن است که گویی زمینی صاف و هموار است و یک چهارم روز گذشته است و (آفتاب کاملا بر آن تابیده است). شاید حشرات موذی در درون غار به دستور پروردگار هر کدام در سوراخ ها و لانه های خود خزیده اند و اصلاً هیچ تحرکی ندارند.
آرامش در درون غار
هنگامی که جوان مردان وارد غار شدند، هنگام عصر بود. با نزدیک شدن شب هنگام، یاران غار (اصحاب کهف) پس از خستگی احساس آرامش و راحتی و بعد از ترس و وحشت احساس اطمینان می کردند. از چشمانشان احساس آرامش مشخص بود. بعد از کمی استراحت و ماندن در غار کم کم خواب بر آن ها چیره شد و به خوابی عمیق فرو رفتند.
در روز بعد خورشد طلوع کرد و نور زیبایش همه جا را روشن کرده بود. هر جنبنده ای به راه افتاد و به کار خویش مشغول شد، به جز یاران غار که در استراحت و خواب عمیق ماندند. خورشید در حرکت ظاهری خودش از مشرق به مغرب مسیر مشخصی دارد که از آن مسیر منحرف نمی شود و یک ذره در آن تغییر نمی کند:

{ذَلِکَ تَقْدِیرُ …..(} (یس / ۳۸).
« … این، محاسبه و اندازه گیری و تعیین خدای بس چیره و توانا و آگاه و داناست».

ولی این امر در مورد یاران غار به امر پروردگار متفاوت بود. صبح گاهان هنگام طلوع خورشید، وقتی که نور آفتاب به دهانه ی غار نزدیک می شد، به دستور پروردگار متعال از کنارآن می گذشت و به سوی سمت راست متمایل می گردید و رو به درون غار تابیدن نمی گرفت و هنگام غروب خوشید از سمت شمال نور ملایمی بر آنان در درون غار می تابید، به گونه ای که در آنان مؤثرنبود و آنان را اذیّت نمی کرد که باعث بیداری آنان از خواب گردد.
خواب گاه آنان در درون غار چاله ای گودال مانند (و وسیع) بود. (و خودشان در محل وسیع از غارقرار داشتند) و در این چاله آن چنان احساس آرامش می کردند همچون کودکی در آغوش مهربان مادرش. این متمایل شدن نور خورشید نشانه ای برقدرت خداوند متعال بود. انسان با ایمان همیشه در پناه خداوند است. نه می ترسد و نه اندوهگین می شود. هیچ گاه دل هره و اضطراب به خود راه نمی دهد و (در مقابل سختی ها و مشکلات) تسلیم نمی شود.

اما انسان بی ایمان و کافر همیشه در خطر است و هر لحظه احساس ناامنی می کند و چون او راه راست و هدایت را گم کرده و از راه باطل پیروی می کند، این از نشانه های (قدرت) خداست. خدا هر که را راهنمایی کند، راه یاب (واقعی) اوست و هر که را گمراه کند، هرگز سرپرست و راهنمایی برای او نخواهی یافت.
و روزها پشت سرهم می آمدند و ماه ها و سال ها تکرار می گشتند و آنان همچنان در خواب عمیق به سر می بردند. چشمانشان باز و حدقه هایشان گشوده بود. نگاه هایشان به یک سو اندوخته شده بود. گویی تیری است که به سوی هدف نشانه گیری شده است. اجسامشان ثابت و هیچ گونه تحرکی نداشت. چنان می نمود که بیدارند، در حالی که خوابیده بودند. موی بدن و ریش و ناخن هایشان بلند شد و رنگ صورت هایشان تغییر کرد و نسبت به بعضی چیزهای دیگر زردتر می نمود، حال سگشان نیز چنین بود.
اگر کسی آنان را در این حال و وضع می دید، بلافاصه از دیدن این صحنه دلش پر از ترس و وحشت می شد و حتی لحظه ای توان ایستادن و نگریستن به این منظره را نداشت و بی درنگ پا به فرار می گذاشت. این در حالی بود که چرخش و حرکت آنان به چپ و راست و چرخیدن اجسامشان به اراده و خواست خداوند بود و آنان اصلاً احساسی نداشتند و نقشی را ایفا نمی نمودند.
بیداری
این وضع بر اصحاب کهف دهها سال ادامه داشت. در حالی که آنان همچنان در خواب بودند. نسل هایی از زندگان مردند و نسل های دیگرجایشان را گرفتند. آثار و نشانه های شهر از بین رفت و آثار و نشانه های دیگری به جای آن ها ساخته شد. تخت پادشاهان واژگون شد و پادشاهان دیگری به جای آنان نشستند و سرزمین تغییر و تحول زیاد یافت و مثل این که به زمین دیگری تبدیل شده است. خداوند نسیم زندگی را دوباره در آنان دمید و آنان را زنده گردانید. پس از خواب عمیق بیدار شدند یکی چشمانش را می مالید، یکی دیگر خمیازه می کشید و آن یکی احساس سرسنگینی می کرد. در این میان یکی از آنان گفت: به نظر شما، چه قدر خوابیده ایم؟ احساس می کرد که خواب آن ها طولانی بوده است. یکی از رفقایش که در کنارش بود، گفت: یک روز است که خوابیده ایم. بلافاصله احساس کرد که زیاد گفته است. گفت: یا قسمتی از روز را خوابیده ایم، اما وقتی که به موی سر و صورت و ناخن هایشان نگریستند، گفتند: پروردگار بهتر از هر کسی می داند که مدّت خواب چه قدر بوده است. به این ترتیب یقین یافتند که این وقایع (دراز شدن موی سر و صورت و ناخن ها به این حدّ زیاد) باید خیلی بیشتر از زمانی باشد که آن ها فکر می کنند، ولی آیا آن ها همچنان در آن مقیاس زمانی دنیای خود بودند؟!
گرسنگی
وقتی که بیدار شدند، اولین احساسی که کردند، گرسنگی بود. ولی از چه راهی و از کجا غذا بیابند؟ آنان وقتی که از شهر خارج شدند، حکومت ستمگر آن ها را تعقیب می کرد و در واقع از شرّ حکومت فاسد بود که فرار کردندو مردم آن ها کورکورانه در جهل و نادانی به سر می بردند. بنابراین آنان نمی توانستند که با این وضعیت مقابله کنند و خود را آشکار سازند.
پس نشستند و به فکر چاره افتادند و شدت گرسنگی به حدی بود که می بایست هر چه سریع تر راه حلی بیابند. سپس از میان خود یکی را انتخاب کردند و سکه ای طلا از سکه هایی که به همراه داشتند، به او دادند و گفتند «مخفیانه و با احتیاط کامل وارد شهر شو و مواظب باش که کسی تو را نبیندو تو را نشناسند و تا جایی که امکان دارد از مأموران حکومتی و جاسوسن بپرهیز.»
پس برو مقداری غذای (پاکیزه) بخر تا به وسیله ی آن جلوی گرسنگی را بگیریم. هیچ گاه هوشیاری خودت را از دست ندهی. چون اگر بفمند و تو را شناسایی کنند، به جا و مکان ما نیز پی می برند و در نتیجه از نو دچار بلا و فتنه می شویم و آن ها ما را دستگیر کرده یا سنگ سار و یا زندانی می کنند و یا این که ما را وادار می نمایند که دین و آیین خود را رها سازیم و به آیین آن ها درآییم که در هر دو صورت ما هرگز رستگار نخواهیم شد.
با خبر ساختن مردم از احوال خویشفرستاده ی آن ها به سوی شهر آمد. قیافه و شکل او چه از نظر لباس و چه از نظر شکل ظاهری به نسبت مردم شهر بسیار متفاوت بود و از طرفی دیگر او وارد شهری شده بود که اصلا آن را ندیده بود و او در آن شهرغریب بود و کسی و جایی را نمی شناخت. همه چیز شهر از خیابان ها و کوچه ها و معابر گرفته تا مردمان آن و طرز لباس پوشیدنشان و حتی ظاهرشان برای و تازگی داشت.
همه چیز عوض شده بود. گویی از دنیایی دیگر آمده است. در خیابان ها راه می رفت و از شدت ترس و وحشت نصیحت ها و سفارشات دوستانش را فراموش کرده بود و راه می رفت بدون آن که بداند به کجا می رود. تا این که یک دفعه به مغازه ای رسید که در آنجا مواد خوراکی می فروختند. دست به جیبش برد و سکه های طلا را بیرون آورده و به فروشنده داد قبل از این که سخن بگوید چیز عجیبی رخ داد. فروشنده با دیدن سکه های طلا که همگی متعلق به دوران قدیم بودند، فریاد زد. با شنیدن فریاد فروشنده، مردم دور او جمع شدند و گمان کردند که این مرد با این قیافه ی عجیب و غریب بر گنجی دست یافته است. وقتی زبان گشود تا سخن بگوید، از سخنان آنان نیز چیزی نمی فهمید و آنان نیز اصلا از او چیزی نمی فهمیدند. این بود که تجب مردم و او از همدیگر بیش تر شد و مردم بیش تر در مورد او کنجکاو شدند. یک دفعه (چاره را در این دید) که پا به فرار بگذارد. از میان جمعیت راهی برای خود باز کرد و به سوی دوستانش در غار فرار کرد و مردم نیز دوان دوان او را تعقیب می کردند. جمعیت پیوسته بیش تر و بیش تر می شد. خبر همه جا پیچید، مردم شهر از بزرگ و کوچک، زن و مرد، پیر و جوان همه به سوی غار رفتند، وقتی خبربه حاکم رسید، دستور داد همراه سپاهی آن جا را محاصره کنند.
به راستی وعده ی خداوند حق است
مردم پیوسته دسته دسته به در غار می آمدند و به محض آمدن آن ها، همگی دچار ترس و وحشت می گشتند. پس از این که همگی در ورودی غار جمع شدند در مورد ورود به غار دچار اختلاف شدند. در این فاصله یاران غارهمگی به رحمت خداوند پیوستند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند. هم مردم و هم نسل های آینده متوجه یک حقیقت تاریخی گشتند و آن فرار عده ای از جوانان مؤمن اهل شهر در روزه و پناه بردنشان به غار از ترس حاکمان کفر و ظلم و ستم آنان بود. این واقعه باعث شد که کسانی که در آن روز در دهانه ی غار حضور یافتند، ایمانشان به قدرت و عظمت خداوند بیش تر گردد و به راستی خداوند هر آنچه را که در قبرها مدفون گشته اند، زنده خواهد گردانید و وعده ی او وعده ای حق و راست است.

مقاله پیشنهادی

فضیلت سفارش به قرآن

عَنْ طَلْحَهَ ابْنِ مُصَرِّفٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِی أَوْفَى: آوْصَى النَّبِیُّ صلی الله …