امام بیهقی رحمه الله با اسنادش آورده است: یوسف ابن اسباط گفت: «وقتی جوانی عبادت میکند، ابلیس [به یارانش] میگوید: بنگرید خوراکیهایش را از کجا آورده است، و اگر خوراکیهایش از خوردنیهای پلید بود میگوید: اورا به حال خود بگذارید و خود را مشغول او نکنید، او را به حال خود بگذارید تا کوشش کند و زحمت بکشد، برای شما خودش کافی است»[۱]. حذیفۀ مرعشی به مردم نگاه کرد که برای رسیدن به صف اول [نماز] با یکدیگر رقابت میکردند، او گفت: «شایسته است که در خوردن نان حلال با یکدیگر رقابت ورزند»[۲]. از فضیل بن عیاض رحمهالله که گفت: «از سفیان ثوری دربارۀ فضیلت صف اول [نماز] سوال شد، او گفت: به چیزیکه از آن میخوری نگاه کن که از کجا آوردهای و [آنوقت] نماز را در صف آخر بخوان»[۳] و شعیب بن حرب این حدیث را اینگونه روایت میکند: «به دِرهَمت نگاه کن که آن از کجا رسیده است و [آنوقت] در صف آخر نماز بخوان»[۴] و از سری السقطی: «او [اگر چیزی مالکش کسی غیر از خودش بود حتی] ترۀ سیاه و یا میوۀ و یا چیز دیگری نمیخورد و در این مسئله تندی به خرج داده و غایت پرهیزکاری را به عمل میرساند»[۵]. همچنین سری گفته است: «در طرسوس بوده و در خانه دو جوان با من بودند و عبادت مینمودند و در خانه تنوری بود که در آن نان میپختند، تنور شکست و با اموال خودم بدلی برای آن ساختم، در نتیجه این شد که دیگر نانی در آن نپختند»[۶]. و همچنین گفته است: و از او آمده است: «ابو یوسف غسولی به شعر پایبند بود در حالیکه جهاد میکرد و وقتی همراه مردم قتال مینمود و به سرزمین روم وارد میشدند، یارانش از ذبائح و میوههای آن میخوردند ولی او نمیخورد، از او پرسیدند: ای ابو یوسف، آیا شک میکنی که آنها حلال هستند؟ گفت: خیر، به او گفتند: پس از چیز حلال بخور، او گفت: همانا زهد فقط در حلال است»[۷]. و از سری آمده است که گفت: «از محل جنگ برمیگشتم که در راهم آبی زلال دیدم که دورش را گیاهانی پوشانده بودند، با خودم گفتم: ای سری! اگر در روزی چیز حلالی را بخوری و چیز حلالی را بنوشی آن همین روز است؛ از مرکبم پیاده شدم و از آن گیاه خورده و از آن آب نوشیدم؛ صدا زنندۀ صدا برآورد و صدایی را شنیدم در حالیکه کسی را نمیدیدم [گفته میشد:] ای سری بن مغلس انفاق آن چیزی که اینجا بدست آوردی از کجاست؟ و آن را به خودم واگذاشت»[۸]. و از بعضی روایت شده است: «حلال را طلب میکرد و به دنبال راهنما بود که حسن بصری را در بصره یافت، و از راهی دور بسوی او سفر کرد، حسن به او گفت: مردی شخصی واعظ هستم از هدایای مردم و مهمانشدن روزی میخورم ولی تو را راهنمائی میکنم به مردی در سیستان، او را در مزرعهاش مییابی که گاوی دارد و برای او دو مسیر گذاشته است در یکی از راهها کاه و جو گذاشته و در دیگری آب، وقتی گاو به کاه و جو میرسد آن دو را بر وی عرضه میکند و وقتی به آب میرسد آن را بر گاو عرضه میکند، مردی متوجه وی میشود وآن را اینگونه مییابد بر او سلام کرده و حالش را پیش وی بیان میدارد، پس آن مرد به گریه میافتد و میگوید امام ابو سعید راست گفت، ولی آن را فراموش کردم زیرا این گاو، روزی در زمین همسایهام چریده است و شکمبۀ آن با چریدن [در زمین همسایهام] پر شده است ودر حالی به زمین من برگشته که از خاک همسایهام با خاک خودم مخلوط شده است و شبهای برایم ایجاد شد که بسوی او بر میگردد و به همین علت تو را به سوی شخصی دیگر راهنمایی کردم و به گریه افتاد» و از ابوعبدالله بن جلاء که گفت: «کسی را میشناسم که سی سال در مکه اقامت داشت و از آب زمزم ننوشید بجز آنچه در جام آب و دلو از وی طلب نوشیدن میکردن و هرگز از غذای حلب که از مصر میآمد نخورد»[۹]. از بشر بن حارث حافی بن عبدالرحمن آمده است که گفت: از معافى عمران شنیدم: «ده نفر از اهل علمی در گذشته بودند، توجه شدید به حلال داشتند و چیزی وارد شکمشان نمیشد مگر اینکه میدانستند آن حلال است واگر اینطور نبود به خاک بسنده مینمودند؛ سپس شروع به شمردن نمود: إبراهیم بن أدهم و سلیمان خواص و علی بن فضیل بن عیاض و أبا معاویه الأسود و یوسف بن أسباط و وهیب بن الورد وحذیفۀ شیخی از أهل حران و داود طائی و ده نفر را شمرد»[۱۰].
و از یحیى بن معین محدث[۱۱]:
الـمال یذهب حله وحرامه | یوما وتبقى فی غد آثامه | |
لیس التقی بمتق لإلهه | حتى یطیب شرابه وطعامه | |
ویطیب ما تحوی وتکسب کفه | ویکون فی حسن الحدیث کلامه | |
نطق النبی لنا به عن ربه | فعلى النبی صلاته وسلامه |
«مال چه حلال باشد و چه حرام روزی [بعد از مرگ] خواهد رفت, و فردا آثار گناه آن باقی میماند، متقی کسی نیست که از معبودش بترسد، مگر اینکه نوشیدنی و خوراکیهایش را پاک گرداند، پاک باشد آنچه جمع میکند و آنچه با دستش به دست میآورد، کلامش با نیکی سخن باشد، پیامبر صلی الله علیه وسلم از قول پروردگارش آن را به ما گفته است، پس بر پیامبر سلام و صلواتش باشد».
از سفیان الثوری در مورد پرهیزکاری سوال شد، او نیز شعری سرود:
إنی وجدت فلا تظنوا غیره | هذا التورع عند هذا الدرهم | |
فإذا قدرت علیه ثم ترکته | فاعلم بأن هناک تقوى المسلم |
«من [چیزی] یافتم و به غیر از آن گمان نبرید، این پرهیزکاری نزد این درهم، پس اگر بر آن حساب و کتابی داشته باشم آن را ترک میکنم، پس بدان در اینصورت است تقوای مسلمان».
وعن محمد بن عبد الکریم المروزی لما ولی یحیى بن أکثم القضاء کتب الیه أخوه عبدالله بن أکثم من مرو وکان من الزهاد[۱۲]:
ولقمه بجریش الملح تأکلها | الذ من تمره تحشى بزنبور | |
وأکله قربت للهلک صاحبها | کحبه الفخ دقت عنق عصفور |
«و اینکه لقمۀ از نمک نسائیده بخوری، خوشمزهتر از خرمایی است که از خوش زبانی بدست آید، و خوردنش باعث نزدیک شدن صاحبش به هلاکت میشود، مانند دانۀ که در دام وجود دارد تا گردن پرنده به آن گیر کند، و ربیع بن خثیم هنگام مرگش نزد کسیکه از او وصیت میخواست، بود و به او گفت: «به تو وصیت میکنم که عملت صالح باشد و طعامت پاک باشد»[۱۳].
[۱]– شعب الإیمان: ۵۷۷۴٫
[۲]– شعب الإیمان: ۵۷۷۶٫
[۳]– شعب الإیمان: ۵۷۷۷٫
[۴]– شعب الإیمان: ۵۷۷۷٫
[۵]– شعب الإیمان: ۵۷۸۱٫
[۶]– شعب الإیمان: ۵۷۸۲٫
[۷]– شعب الإیمان: ۵۷۸۳٫
[۸]– شعب الإیمان: ۵۷۸۴ و ۵۷۸۵٫
[۹]– شعب الإیمان: ۵۷۸۶٫
[۱۰]– شعب الإیمان: ۵۷۶۴٫
[۱۱]– شعب الإیمان: ۵۷۸۸٫
[۱۲]– شعب الإیمان: ۵۷۸۹٫
[۱۳]– شعب الإیمان: ۵۷۷۲٫