آیا تصوف در زمان خود پیامبر صلی الله علیه وسلم وجود داشت؟ و آیا ایشان بدان امر و سفارش کرده بودند؟ در کدام حدیث چنین امر و ارشادی وارد شده است که جمعی خود را صوفی بنامند و بجای عبادت در مساجد مسلمانان، برای خود مکان جدیدی بنام خانقاه درست کنند و با روشهای عجیب و غریب مشغول ذکر شوند و دسته ای مرید شخصی شوند؟!
اگر آری،پس مدرک این ادعا چیست؟کدام حدیث پیامبر چنین فرموده اند؟ یا کدام خلیفه یا صحابه ایشان، تصوف را مدح نموده است؟اصلا در زمان آنها تصوف بوده است؟کدام آیه بدان اشاره می کند؟
اگر بگویید آیه ۱۵۱ سوره بقره در مورد تصوف آمده است!پس چرا از کلمه تصوف استفاده نکرده است؟آیا منظور از تزکیه، صوفی گری و خانقاه درست کردن و درویش گری است؟! آیا پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده اند که منظور از تزکیه در آیه مذکور، همان تصوف است؟! در کدام حدیث چنین چیزی فرموده اند؟ پس شما از کجا می دانید که منظور از تزکیه یعنی تصوف و صوفی گری؟ اگر در اثبات تصوف است کدام طریقه را می گوید؟قادریه یا نقشبندیه یا دیگران؟پیامبر صلی الله علیه وسلم کدام طریقه بوده اند؟صحابه یا ائمه بر کدام طریقه بوده اند تا ما نیز از آنها پیروی کنیم!
الله تعالی می فرمایند: «که (محمد) آیات ما را بر شما میخواند و شما را پاک میگرداند».
یعنی پیامبر صلی الله علیه وسلم اعراب جاهلی را از اخلاق پست، اعمال جاهلیت و پلیدی نفسها، و از تاریکیها به سوی نور میبرد، چرا که آنها قبلا تمامی اعمال و اخلاق رذیله را داشتند و اسلام آنها را به سوی اخلاق نیکو سوق داد ولی هرگز اسلام بدانها امر نکرد که جهت تزکیه خود را از مردم جدا کنند و با روشهای دلخواه خود به عبادت و پاک کردن نفوس خود بپردازید.
بنابراین شکی نیست که تزکیه نفس یکی از اهداف اصلی اسلام است و این امر مسلمی است ولی روش تزکیه نفس را نیز به ما آموزش داده است و انسانها را مختار نکرده است تا به هر هر طریقی که خود نیکو بدارند مشغول تزکیه نفوسشان شوند، زیرا شارع و حاکم الله تعالی است و کسی جز وی حق تشریع ندارد و پیامبر صلی الله علیه وسلم مبلغ این شرع است و بر تمامی مومنان واجب است از راه و روش قرآن و پیامبر صلی الله علیه وسلم پیروی کنند، نه بیشتر و نه کمتر چنانکه الله تعالی می فرمایند:
«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ»(احزاب ۲۱) یعنی: مسلّماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود.
و نیز می فرماید: «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»(حشر ۷).
یعنی: آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید؛ و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است!
و بدعت و نوآوری و تشریع مخالفت با الله تعالی است. مسلمانان در تمامی اعمال عبادی از ریز و درشت باید از الله و رسولش پیروی کنند و مادامیکه به امری توصیه نکرده باشند، هرچند از نظر ما نیکو و پسندیده باشد حق نداریم آن عمل را بعنوان دین بپذیریم و با آن به الله نزدیک شویم.
پیامبر صلی الله علیه وسلم می فرمایند: «من عملَ عملاً لیس علیه أمرنا فهو ردّ».( مسلم)
«هرکس کاری کند که مطابق دین و سنت ما نباشد ،مردود است ».
عبداﷲ بن عمر رضی ﷲ عنهما گفته است:«کل بدعه ضلاله وإن رآها الناس حسنه».
«هر بدعتی گمراهی است اگر چه مردم آنرا خوب ببینند».( دارمی آن را با سند صحیح روایت کرده است)
اگر به افعال صحابه بنگریم آن را موافق اقوالشان خواهیم دید:«ما قبل از نماز صبح بر در عبداﷲ بن می نشستیم، وقتی که بیرون می آمد،با او به مسجد می رفتیم.ابو موسی اشعری پیش ما آمد و گفت : آیا هنوز ابو عبدالرحمن(عبداﷲ بن مسعود)بیرون نیامده است؟گفتیم:نه.پس با ما نشست تا اینکه(عبداﷲ بن مسعود)بیرون آمد.وقتی که بیرون آمد ، همه ما برخواستیم وبااورفتیم. ابو موسی اشعری گفت:ای ابو عبدالرحمن !چند لحظه ی پیش چیزی را در مسجد دیدمکه آن را نپسندیدم ولی به حمد و سپاس خدا چیزی جز خیر ونیکی ندیدم.ابو عبدالرحمن گفت:آن چه بود؟گفت:اگر زنده بمانی خواهید دید.گفت:مردم را در مسجد دیدم که حلقه های را تشکیل داده بودند و منتظر نماز بودند . در هر حلقه مردی وجود داشت که سنگریزه های در دست داشت و می گفت:صد بار تکبیر بگویید ،و مردم صد بار تکبیر می گفتند.(آن مرد)می گفت صد بار تهلیل بگوییدو مردم صد بار تهلیل می گفتند . می گفت صد بار تسبیح بگویید،و مردم صد بار تسبیح می گفتند. (ابو عبد الرحمن گفت: به آنها چه گفتی ؟(ابو موسی اشعری)گفت:به آنها چیزی نگفتم و منتظر نظر و دستور شما بودم. (ابو عبدالرحمن )گفت:چرا به آنان دستور ندادی که گناهانشان را بشمارند و چرا برایشان تضمین نکردی که حسناتشان ضایع نمی شود؟ سپس(ابو عبد الرحمن)به راه افتاد و ماهم با او به راه افتادیم تا اینکه به یکی از این حلقه ها رسید و توقف کرد و گفت:این چه چیزی است که من می بینم شما انجام می دهید؟گفتند:ای ابم عبد الرحمان!این ها سنگریزههای هستند که با آنها تکبیروتهلیلوتسبیحهایمان را می شماریم. (ابو عبد الرحمن) گفت: گناهانتان را بشمارید که من برایتان تضمین می کنم که هیچ یک از حسناتتان ضایع نمی شود. وای بر شما ای امت محمد ! هلاک و نابودی شما چقدرسریع است. هنوز اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وسلم ) در میان شما وجود دارند و لباسهای پیامبر فرسوده نشده و ظرف هایشان شکسته نشده اند(که شما دست به چنین کارهای می زنید ).قسم به ذاتی که جان من در دست او است یا شما آیینی را بهتر از آیین محمدبرگزیده اید و یا این که دری را برای گمراهی باز کردهاید . گفتند:ای ابو عبد الرحمن! به خدا قسم بجز خیر ونیکی قصد دیگری نداشتیم . (ابو عبد الرحمن )گفت:چه بسیارند کسانی که قصد خیر و نیکی میکنند ولی بدان نمی رسند ، رسول خدا(صلی الله علیه وسلم ) به ما گفته است:
«مردمانی هستند که قرآن را می خوانند ولی از حقشان تجاوز نمی کنند».
به خدا قسم می خورم که شاید بیشتر شما جزو آنان باشید.سپس(ابو عبدالرحمن)از آنان روی گردانید ورفت. عمرو بن سلمه گفته است:اکثر اهل این حلقه هارا دیدم که در جنگ نهروان به همراه خوارج بر علیه ما می جنگیدند».( دارمی و ابو نعیم با سند آنرا روایت کرده اند)
این روایت در بر گیرنده ی اصول و قواعد بزرگی به شرح زیر است که تنها کسانی که از سنت پیامبر(صلی الله علیه وسلم ) پیروی کرده و از دستورات خدا و رسولش سرپیچی نمی کنند از آن اگاهی می یابند:
۱-کسی که غایت وهدف را تشریع کرده ،وسیله را فراموش نکرده است : مثلاً وقتی که خدا«ذکر»را تشریع کرده وسیله آن را فراموش نکرده است. پیامبر(صلی الله علیه وسلم )با(بندهای)دست راست خود تسبیحات را حساب می کرد و می گفت ::این (بند)ها در روز قیامت گواهی می دهند.
۲-بدعت اضافی گمراهی است، و آن بدعتی است که اصل آن مستند به دلیلی است ولی کیفیت و روش آن غیر مستند است. این نوع بدعت را بدعت اضافی نامیده اند؛ چون نه بطور کامل مخالف سنت است و نه بطور کامل با آن موافقت دارد.
۳-خداوند متعال تنها با روشها یی پرستش می شود که خود آنها را تشریع کرده است و نه از روی هوا و عادتها و بدعتها.
۴-بدعت، سنت را از بین می برد. آن افراد بدعت گذار، روشی را برا یذکر اختراع کرده بودند که از رسول خدا(صلی الله علیه وسلم ) روایت نشده بود و با این کار سنت پیامبر(صلی الله علیه وسلم ) را از بین بردند. واین اصلی است که سلف صالح آنرا فهمیده و به یقین دریافته اند که بدعت و سنت با هم جمع نمی شوند. تابع گرانقدر، حسا ن بن عطیه (رضی الله عنه ) گفته است:«ما ابتدع قوم بدعه فی دینهم،إلا نزع من سنتهم مثلها»
«هر ملتی که بدعتی را در دین خود ایجاد کند، سنتی همانند آن از آنان گرفته می شود».( دارمی با سند صحیح)
۵-بدعت باعث نابودی می شود؛چرا که بدعت منجر به ترک سنت می شود و این گمراهی بزگی است. صحابی (پیامبر(صلی الله علیه وسلم )) عبد الله بن مسعود (رضی الله عنه ) گفته است:«ولو ترکتم سنه نبیکم للظللتم».
«اگر سنت پیامبرتان را رها کنید، گمراه می شوید».( مسلم)
و اگر امتی گمراه شده، نابود می شود. و به همین علت بود که عبد الله بن مسعود به آن حلقه های ذکر گفت:«وای بر شما ای امت محمد!هلاک و نابودی شما چقدر سریع است!».
۶- بدعت پیک کفر است؛چرا که شخص بدعت گذار در واقع خود را قانون گذار و نظیر خدا قرار داده و خواسته است که احکام احکم الحاکمین را از سر بگیرد و پنداشته است که وی بر آیینی بهتر از آیین حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم )است.
۷-بدعتها باب اختلاف که باب گمراهی است را باز می کنند. و هر کس بنیان گذارسنت بدی در اسلام باشد گناه آن و گناه هر کس که بدان عمل کند تا روز قیامت بر عهده ی وی خواهد بودبدون این که از گناه آنان چیزی کم شود؛چون کسی که مردم را به شر و بدی راهنمایی می کند ، همانند انجام دهنده آن است.
۸- کم اهمیت جلوه دادن بدعت ها منجر به فسق و نا فرمانی می شود ؛ مثلاً همان افرادی که در حلقه های ذکر مرتکب بدعت شدند ، بعدها در جنگ نهروان برعلیه اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وسلم )و سرکرده ی آنها امیر المؤمنین علی بود جنگ کردند و در نهایت امیر المؤمنین علی آنان را ریشه کن کرد.یکی از علمای اسلامی به نام حسن بن علی بر بهاری از یاران امام احمد بن حمبل(رحمه الله) گفته است:«از بدعتهای کوچک بپرهیزکه بدعت کوچک به بدعتهای بزرگ تبدیل می شوند. و هر بدعتی که در امت به وجود آمده است، در ابتدا کوچک وشبیه حق بوده و شخص بدعت گذار فریفته آن شده و بعداً نتوانسته است از آن بیرون بیاید و در نتیجه بدعت بزرگ شده و به دین شخص بدعت گذار تبدیل شده است و بدین ترتیب شخص بدعت گذار با راه راست مخالفت کرده و از اسلام خارج شده است. پس از هرکس بویژه هم عصرانت سخنی را شنیدی، عجله به خرج نده و بدان عمل نکن تا نپرسی که آیا یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وسلم )یا یکی از علما در این زمینه سخنی گفته است یا نه. پس اگر اثری از آنان را دیدی به آن تمسک کن و گرنه از آن بگذر تا وارد آتش جهنم نشوی».(قاضی محمد بن أبی یعلی،طبقات الحنابله،بیروت،دارالمعرفه،ج۲،ص۱۹- ۱۸)
نیت به تنهای برای تصحیح عمل کافی نیست بلکه علاوه بر آن باید آن عمل مطابق با شریعت هم باشد.( ابن قیم الجوزیه،مدارج الساکنین،بیروت،دارالکتاب عربی،ج۱،ص۸۵)
۱۰- زیاده روی در کار نیک خوب نیست بلکه بد است. واین، امری است که در هر چیزی مشاهده می شود؛ چون هرچیزی که از حد خود گذشت به ضد خود تبدیل می شود ؛ مثلاً شجاعت اگر از حد خود بگذرد به بی باکی و بی پروایی و اگر از حد خود کمتر شود به ترس تبدیل می شود. هم چنین کرم و بخشش اگر از حد خود بگذرد به اسراف و تبذیر تبدیل می شود و اگر از حد (متعارف)خود کمتر شود،بخل و خست به حساب می آید.پس بهترین کارها حد متوسط آن ها است.
عبدلله بن عمر رضی ﷲ عنهما از مرده که عطسه کرده بود ،شنید که گفت:«الحمدلله و الصلاه والسلام علی رسول الله»پس عبدالله بن عمر رضی ﷲ عنهما به او گفت :پیامبر(صلی الله علیه وسلم ) این چنین به ما یاد نداده است بلکه فرموده است:
«ما هکذا علمنا رسول الله(صلی الله علیه وسلم ) بل قال: إذا عطسأ حد کم فلیحمدالله،و لم یقل : و لیصل علی رسول الله».
«هر گاه یکی از شما عطسه کرد، حمد وستایش خدای را بجا بیاورید و بگوید الحمدالله نفرموده که بر رسول خدا هم صلوات بفرستید.»( ترمزی)
از سالم روایت شده که گفت:«با(عبدالله) ابن عمر رضی ﷲ عنهما در مسجد نشسته بودم که مردی شامی آمد و از او درباره ی حج تمتع سؤال کرد. ابن عمر گفت: کار خوبی است.(مرد شامی) گفت: ولی پدر شما از آن نهی می کرد.(ابن عمر رضی ﷲ عنهما) گفت:وای بر تو ! آیا اگر پدر من از آن نهی کرده است در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه وسلم )آن را انجام داده و به آن دستور داده است، به گفته پدر من عمل می کنی یا به دستور رسول خدا(صلی الله علیه وسلم )؟ (مرد شامی )گفت: به دستور رسول خدا (صلی الله علیه وسلم ) عمل می کنم.(ابن عمر رضی ﷲ عنهما )گفت پس بلند شو و برو!»( طحاوی در کتاب «شرح المعانی الآثار» با سند صحیح آن را روایت کرده است) نمونه های که بیان شد فوائد زیر را در بر دارد:
صحاب پیامبر(صلی الله علیه وسلم )هر گونه مخالفت با سنت صحیح پیامبر (صلی الله علیه وسلم ) را رد کرده چه بسا ایشان سخت گیری زیادی می کردند هر چند مخالفان سنت ،پدران،فرزندان وعلمایشان بوده باشند.
از طرفی صوفیه یک فرقه نوپیداست که بعداز زمان صحابه شکل گرفت و در بدعت بودن آن هیچ شکی نیست،اگر کسی که منکر تصوف باشد و بخاطر آن کافر شود پس بایستی امام شافعی رحمه الله نیز مشمول حکم آنها شود زیرا ایشان در مورد تصوف می فرمایند: :[لو انّ رجلاً تصوّف اوّل النهار لایأتی الظهر حتی یکون احمق] “اگر کسی در اول روز صوفی شود هنوز نهار آن روز نرسیده که او احمق گشته است.”
شافعی رحمه الله زمانی که داخل مصر شده فرمود:[ترکنا بغداد و قدأ حدث الزنادقه فیها شیأ یسمونه السماع] “زمانیکه من بغداد را ترک کردم، زندیقها در آن شهر چیزی را اختراع کرده و آن را به نام سماع نامگذاری کرده بودند.”( آن افرادیکه امام شافعی از آنها به عنوان زندیق نام برده صوفی ها بوده اند. چون سماع، سرود، حرکات و کارهای مخصوص عقیده تصوف است).
امام احمد رحمه الله نیز که معاصر و شاگرد امام شافعی رحمه الله بوده، نفرت و بیزاری زیادی در گفته هایش از عقیده تصوف و افراد منتسب به آن دیده می شود؛ بعنوان مثال فردی از امام احمد: در باره گفته های حارث محاسبی که عالمی صوفی بوده پرسید، ایشان در جواب فرمودند:[لا اری لک ان تجالسهم] “من راضی نیستم با آنها نشست و برخاست کنی” در حالیکه امام احمد: از محتوای جلسات آن عالم صوفی آگاه بوده و می دانست که در آن جلسات گریه و زاری و توبه می کردند و از تزکیه نفس از آلودگی گناه بحث کرده و آن را بعنوان جلسه محاسبه نفس نامگذاری کرده بودند.
تصوف در ابتدای قرن سوم هجری در حالیکه هنوز عقیده و منهج فاسد خود را از ترس علماء در میان مردم انتشار نداده بودند، سپس در قرنهای سوم و چهارم هجری در میان ملت فارس به اوج خود رسیده و آن هم زمانی بود که حسین پسر منصور حلاج عقیده خبیث خود را علنی کرد؛ بدنبال آن، علمای اهل سنت و جماعت فتوای کفر او را صادر و او را به مرگ محکوم کردند و در سال ۳۰۹ هجری اعدام گشت. با وجود آن هم باز متأسفانه عقیده و منهج تصوف روز به روز در میان مسلمین فارس زبان و سپس در سرزمین عراق بیشتر شد، خصوصاً با تلاش بسیار زیاد ابوسعید میهنی که نظم و ترتیب خاصی در مراکز موسوم به خانات(خانقاه) ترتیب داد، که بعدها تمام علمای تصوف از وی پیروی کرده و به تدریج به شکل امروزی در آمد.
این کار منشأ ظهور و بروز فرقه های متعدد صوفی در جهان شد و در قرنهای هفتم و هشتم هجری فتنه تصوف به اوج خود رسیده و فرقه عجیبی بنام درویش از آن منشعب شد؛ کارها و ادعاهای عجیب و غریبی بنام جذبه اختراع کرده و سپس در تمام مناطق اسلامی بر روی قبرها، گنبد و بارگاه ساختند و متأسفانه اینکار با سرکار آمدن حکومت فاطمی در مصر بسیار رواج پیدا کرده و تدریجاً در جهان اسلام بعنوان کاری دینی مطرح و قبرهای دروغینی همانند قبر امام حسین و خواهرش زینب رضی الله عنهما در مصر نیز ساخته شد و سپس مراسم جشنهای تولد موسوم به مولودی و بدعتها و خرافات بسیار زیادی را در دین افزودند.
تصوف یا صوفیه یکی از فرقه های منحرفی است که بعد از ظهور اسلام بوجود آمدند. آنها در ابتدا بر محور تزکیه ی نفس حرکت می کردند ولی بعدها با غلو در افکاشان به ایراد افکار و اعتقادات کفر آمیزی همچون حلول پرداختند و حتی برخی از چهره های سرشناس صوفیه از جمله بایزید بسطامی و محی الدین ابن عربی تکفییر و کشته شدند.
“اما زمان پیدایش عقیده تصوف و اولین صوفی در تاریخ، تا حال برای هیچکس معلوم نشده، هرچند که امام شافعی رحمه الله زمانی که داخل مصر شده فرمود:[ترکنا بغداد و قدأ حدث الزنادقه فیها شیأ یسمونه السماع] “زمانیکه من بغداد را ترک کردم، زندیقها در آن شهر چیزی را اختراع کرده و آن را به نام سماع نامگذاری کرده بودند.” (آن افرادیکه امام شافعی از آنها به عنوان زندیق نام برده صوفی ها بوده اند. چون سماع، سرود، حرکات و کارهای مخصوص عقیده تصوف است).
این فرموده امام شافعی که در سال ۱۹۹ هجری در مصر بیان نموده نشان می دهد که سماع قضیه ای جدید بوده، اما افرادی که آن را اختراع کرده بودند سابقاً وجود داشته اند،چون قبل از آن نیز امام شافعی: فرموده بود:[لو انّ رجلاً تصوّف اوّل النهار لایأتی الظهر حتی یکون احمق] “اگر کسی در اول روز صوفی شود هنوز نهار آن روز نرسیده که او احمق گشته است.” همین ثابت می کند که در سالهای آخر قرن دوم هجری فرقه ای وجود داشته که علماء آن را با دو عنوان زندیق و صوفی می شناخته اند.
امام احمد: نیز که معاصر و شاگرد امام شافعی رحمه الله بوده، نفرت و بیزاری زیادی در گفته هایش از عقیده تصوف و افراد منتسب به آن دیده می شود؛ بعنوان مثال فردی از امام احمد رحمه الله در باره گفته های حارث محاسبی که عالمی صوفی بوده پرسید، ایشان در جواب فرمودند:[لا اری لک ان تجالسهم] “من راضی نیستم با آنها نشست و برخاست کنی” در حالیکه امام احمد رحمه الله از محتوای جلسات آن عالم صوفی آگاه بوده و می دانست که در آن جلسات گریه و زاری و توبه می کردند و از تزکیه نفس از آلودگی گناه بحث کرده و آن را بعنوان جلسه محاسبه نفس نامگذاری کرده بودند.
امام احمد رحمه الله در ابتدای قرن سوم هجری اینگونه دستور به ترک جلسات آنها داد، در حالیکه هنوز عقیده و منهج فاسد خود را از ترس علماء در میان مردم انتشار نداده بودند، سپس در قرنهای سوم و چهارم هجری در میان ملت فارس به اوج خود رسیده و آن هم زمانی بود که حسین پسر منصور حلاج عقیده خبیث خود را علنی کرد؛ بدنبال آن، علمای اهل سنت و جماعت فتوای کفر او را صادر و او را به مرگ محکوم کردند و در سال ۳۰۹ هجری اعدام گشت. با وجود آن هم باز متأسفانه عقیده و منهج تصوف روز به روز در میان مسلمین فارس زبان و سپس در سرزمین عراق بیشتر شد، خصوصاً با تلاش بسیار زیاد ابوسعید میهنی که نظم و ترتیب خاصی در مراکز موسوم به خانات(خانقاه) ترتیب داد، که بعدها تمام علمای تصوف از وی پیروی کرده و به تدریج به شکل امروزی در آمد.
در نیمه قرن چهارم هجری طریقتهای متعددی از تصوف بوجود آمده و به سرعت در عراق، مصر و مغرب(مراکش) پخش شدند و در قرن ششم هجری مردان زیادی از رجال تصوف در ممالک اسلامی ادعا کرده که از سلاله پاک رسول اللهث هستند و بدینوسیله توانستند مردمان بسیار زیادی را دور خود جمع کنند منجمله شیخ رفاعی در عراق، شیخ بدوی و سپس شیخ شاذلی در مصر و غیره.
حکومت فاطمی شیعی در مقابل حکومت عباسی سنی مذهب تشکیل شد و همان حکومت برای مقابله با اهل سنت و جماعت در تقویت عقیده و مذهب تصوف و پخش و انتشار بدعتها و خرافات آنها از هیچ کوششی دریغ نورزید و بعد در سه قرن نهم، دهم و یازدهم هجری فرقه های صوفی با رهبران متعدد در میان مسلمانان ظهور کرده و بلاخره به شکل امروزی در آمدند. در طول تاریخ اسلام، بسیاری از علمای اهل سنت و جماعت همانند شیخ الاسلام امام ابن تیمیه و سپس امام ابن قیم، امام ابن کثیر، امام ذهبی، امام ابن عبدالهادی و غیره از تمام توان خود برای سرکوب و نابودی این فرقه های گمراه بهره گرفته و با قلم و بیان خود عقیده باطل و بدعه ها و خرافات خطرناک آنها را به مسلمین معرفی کرده اند.” (منبع: الصوفیه فی المیزان الکتاب و السنه؛ شیح جمیل زینو).