یا رب آن ساعت که خلق از ما نیارد هیچ یاد
رحمتِ خود کن قرین ما یَوْمَ التَّنَادِ
نامۀ نیکان شده بر طاعت آیا چون کنم
نامه های ما بَدان،چیزی ندارد جز سواد
این چنین کالای پُرعیبی که گردد روزگار ماست
گر نبودش روز بازارش بنامت جز کساد
عید شد عیدی به رحمت دِه خداوندا به ما
ور تو ندهی از که جویند بندگان نامراد
رُو مکن یارب تو ما را چون به بازار الست
عیب های ما همه دیدی و کردی نامراد
شب رسن در گردن اندازم بگریم زار زار
از غم عمر عزیز خود که بردادم به باد
این و آن ازبس که بی او زندگانی می کنم
وقت مردن جان نمیدادیم چون خواهیم داد
آه از آن ساعت که عزرائیل قصد جان کند
جان شیرین را بباید داد و لب نتوان گشاد
تا دم آخر چه خواهد کرد با ما آه آه
ای خوشا وقتی کسی کز مادرش هرگز نزاد
نامه می خواندند و میگفتند کراماً کاتبین
پیش تابوتم منادی کن بگو این بنده ایست
کو گنه بسیار کرده بر خدا کرد اعتماد
یارب آن کس را بیامرزی که بعد از مرگ ما
روح مارا او به تکبیری کند گه گاه یاد
گر،به خاکم بگذری یا بگذرم بر خاطرت
این دعا می کن که یارب گور او پُر نور باد
رحم خواهد کرد بر من خواهد آمرزیدنم
روی زرد خود چو بر خاک لحد خواهم نهاد
محی گر چه بدی کرده ندارد نیکیی
لیک میدارد به جان در حق نیکان اعتماد
منسوب به امام شیخ عبدالقادر گیلانی