گناه، او را از یاری اسلام باز نداشت

شامل ابراهیم / ترجمه: ابوعامر
«ابومحجن ثقفی» یکی از مردان مسلمان، و بلکه یکی از اصحاب رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بود که متاسفانه مبلا به شرب خمر بود و بارها برای نوشیدن خمر تنبیه شده بود اما دوباره به آن بازگشته بود. او حتی از شدت علاقه و دلبستگی بسیاری که به خمر داشت به فرزند خود چنین وصیّت نموده بود که:

«اگر مردم مرا در کنار درخت انگوری دفن کن که پس از مرگم ریشه‌هایش استخوان‌هایم را سیراب کند، و مرا در زمین خشک به خاک نکن که می‌ترسم پس از مرگ طعم آن را نچشم».

هنگامی که مسلمانان بسوی جهاد و نبرد با ساسانیان در قادسیه فرا خوانده شدند ابومحجن نیز به همراه آنان خارج شد و توشهٔ خود را برداشت و البته فراموش نکرد مقداری خمر نیز در توشهٔ خود پنهان کند. پس از آنکه مسلمانان به قادسیه رسیدند، رستم فرخزاد درخواست گفتگو با سعد بن ابی‌وقاص، فرماندهٔ مسلمانان نمود…

نامه‌نگاری و گفتگو میان مسلمانان و ساسانیان آغاز شد؛ در همین هنگام شیطان ابی‌محجن را وسوسه نمود و او نتوانست در برابر این وسوسه طاقت بیاورد و در جایی دور پنهان شد و خمر نوشید.

سعد از قضیه باخبر شد و بر او خشم گرفت و او را از شرکت در نبرد محروم ساخت و دستور داد وی را به زنجیر کشند و در یکی از خیمه‌ها زندانی کنند.

با آغاز نبرد، ابومحجن که صدای شیههٔ اسبان و فریاد قهرمانان را می‌شنید طاقت زنجیرها را نیاورد و شوق شهادت او را بی‌تاب ساخت. او ـ هرچند گناهکار و معتاد به خمر بود ـ اشتیاق خدمت به این دین و فدا نمودن جان در راه خداوند را داشت و حبس، مجازاتی سخت و دردناک برای او بود.

همین که صدای چکاچک شمشیرها و ضربهٔ نیزه‌ها و شیههٔ اسبان را شنید، دانست که بازار نبرد برپا شده و درهای بهشت گشوده شده‌اند و اینجا بود که شوق وی به جهاد در راه خداوند شعله‌ور شد و همسر سعد بن ابی‌وقاص را صدا زد و گفت: «مرا آزاد کن؛ قسم به خداوند که اگر سالم بمانم حتما بازمی‌گردم و خود غل و زنجیر را در پا خواهم کرد و اگر کشته شوم از شر من راحت خواهید شد».

همسر سعد دل به حال او سوزاند و او را آزاد کرد…

ابومحجن به سرعت سوار اسبی از اسبان سعد شد که «بَلقاء» نام داشت، سپس نیزه را برداشت و به راه افتاد. او از کنار هیچ دسته‌ای نمی‌گذشت مگر آنکه آن را شکست می‌داد و با هیچ جمعی روبرو نمی‌شد مگر آنکه آن را پراکنده می‌ساخت.

سعد که ناظر بر نبرد بود در حالی که با دیدن ابومحجن (که چهرهٔ خود را پوشانده بود) بسیار شگفت‌زده شده بود می‌گفت: «تاختن، تاختنِ بلقاء است و زدن، زدنِ ابومحجن، اما ابومحجن که در غل و زنجیر است!»

پس از آنکه دشمن شکست خورد، ابومحجن بازگشت و پاهای خود را در زنجیر کرد، اما همسر سعد او را از داستان ابومحجن آگاه کرد. سعد از غیرت ابومحجن بر دین خداوند و شوق وی به جهاد تکبیر گفت و خود نزد ابومحجن رفت و با دستان خود زنجیرها را باز کرد و گفت: «برخیز که به خدا سوگند دیگر هرگز تو را تنبیه نخواهم کرد».

ابومحجن در پاسخ سعد گفت: «به خدا قسم دیگر هرگز آن را نخواهم نوشید»…

عبرت‌های این داستان:
هیچ انسانی از گناه کاملا پاک و مبرا نیست و اگر همه به سبب گناهانی که مرتکب می‌شوند دست از تلاش برای دین خود برمی‌داشتند نه دینی می‌ماند و نه اسلام و مسلمانان عزت می‌یافتند. امروزه نیز بسیاری از مسلمانان به سبب گناهانی که مرتکب می‌شوند تلاش برای یاری اسلام را برای خود سخت می‌یابند که این یکی از راه‌های نفوذ شیطان است در حالی که حق، خلاف چیزی است که گمان می‌کنند، یعنی اگر مسلمانی هَمّ و غَمّ اسلام را در دل داشته باشد و برای آن تلاش کند خداوند نیز به تدریج او را از گناهانی که مرتکب می‌شود پاک ساخته و با توفیق توبه بر او منت می‌نهد.

کارهایی که می‌توان به واسطهٔ آن خدمت دین را نمود متنوع و بسیار است از جمله تلاش برای نشر کتاب‌ها و بروشورها و سی‌دی‌های دعوی، کمک به مدارس اسلامی و مکتب‌خانه‌ها و شعبه‌های حفظ قرآن، یاری رسانی به دعوتگران و سایت‌های اسلامی، نصیحت کسانی که در گناهان بزرگ افتاده‌اند و…

در پایان…
یکی از دعوتگران می‌گوید: «بحرانی که امت با آن مواجه است و شرایط سختی که امروزه در آن به سر می‌بریم نه به سبب کارهایی است که نمی‌توانیم انجام دهیم، بلکه به سبب آن کارهایی است که می‌توانیم انجام دهیم اما انجام نمی‌دهیم…»

لازم است همهٔ ما بخشی از وقت و فکر و تلاش و مال خود را برای یاری اسلام اختصاص دهیم زیرا نصرتِ دین مسئولیت همهٔ ماست.

منبع: سایت «یا له من دین» با کمی تغییر و تصرف

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …