آنچه در پی میآید، گفتوگویی است خیالی میان یک مؤمن و شیطان. در این گفتوگوی دو سویه، مؤمن نماد و شخصیتی است روشنضمیر، وارسته و واقف به حقایق که آگاهانه و گاه رندانه پرده از حیلههای شیطان که خویشتن را در پشت وساوس، تلبیسها، افراد، اشخاص و… پنهان داشته، برمیدارد.
ـ مؤمن میگوید: در شبی تیره که تاریکی دامن گسترانیده بود، پای گفتوگوی شیطان نشستم. با شنیدن صدای اذان صبح، ارادهی رفتن به مسجد نمودم؛ اما ناگهان وسوسهای چون جهش برق مرا در جای خود نشاند، دانستم که کسی نیست جز شیطان. ـ شیطان گفت: شبی طویل در پیش است از سخنم روی متاب.
ـ مؤمن: میترسم باز بمانم از فریضهی مجاب. ـ شیطان: وقت زیاد است و بینهایت. ـ مؤمن: بیم دارم از دست برود نماز با جماعت. ـ شیطان: مرنجان خودت را به تکلیف و عبادت. ـ مؤمن: پس برنخواستم تا برافراشت روز جامه و قامت و آفتاب برآمد. . با تأسف از خواب برخواستم. ـ شیطان با صدای آهسته گفت: افسوس مافات مخور، یک روز است و کلی اوقات. ـ مؤمن: نگاهی زدم به اذکار، اما گشود در برابرم پروندهی افکار؛ گفتم: بازداشتی مرا ز دعا. ـ شیطان: بگذارش تا آن سوی مسا (اول شب) و میندیش به قضا. ـ مؤمن: سپس قرآن گشودم تا از بر کنم قرآن از ابتدا. ـ شیطان: سرگرم کن خود را به سماع و غنا (موسیقی). ـ مؤمن: غنا حرام است در تعالیم مصطفىٰ. ـ شیطان: اختلاف است نزد علما. ـ مؤمن: عجبا! حرمت غنا به نزدم موجود است به روایتها. ـ شیطان: همه ضعیفاند به گمان و حدس ما. ـ مؤمن: در همین اثنا زیبارویی عبور کرد؛ بلافاصله نگاهم را پایین گرفتم. ـ شیطان: چرا نمودی غض بصر؟ ـ مؤمن: زانکه دارد خطر این غمزهی خوناب سر. ـ شیطان: تفکر کن در جمال؛ چون «و الله جمیلٌ و یحب الجمال»، و نبیت گفت: «تفکر ساعه خیر من عباده سنه». ـ مؤمن: روان گشتم سوی بیت عتیق که ناگاه برجست بر طریق. ـ شیطان: چیست غرضت از دیار عهد عتیق؟ ـ مؤمن: قصد عمره دارم تا رهانم جان از حریق سحیق. ـ شیطان: پای در رکاب خطر نهادی بدین طریق. ـ مؤمن: چارهای نیست جز اصلاح احوال. ـ شیطان: به بهشت در نیاید کسی با اعمال. ـ مؤمن: سپس در پی نصیحت و خیرخواهی خلق برآمدم. ـ گفت: ببار میاور از پی خویشتن بدنامی و فضاحت. ـ مؤمن: امید است به سود بندگان آید در هنگامهی قیامت. ـ شیطان: میترسمت از شومی نام و شهرت وین است اساس تباهی و هلاکت. ـ مؤمن: از شیطان پرسیدم که چه میگویی دربارهی برخی کسان و پیشوایان همام؟ ـ شیطان: بگو چه کسانی؟ میگویمت از خاص و عام!. ـ مؤمن: امام احمد بن حنبل؟ ـ شیطان: از پایم درآورد با «علیکم بالسنه و القرآن المنزّل». ـ مؤمن: امام بخاری؟ ـ شیطان: کلبهام سوزاند با منقول و مروی. ـ مؤمن: ابن تیمیه؟ شیطان: میخورم ضربههایش هر روز بر سر و سینه. ـ مؤمن: پس حجّاج؟ ـ شیطان: کاش همه بودند برایم چون حجّاج. چون از او آموختهایم کجی و اعوجاج وز کردههایش ماندهایم هاج و واج. ـ مؤمن: و نظرت دربارهی فرعون؟ ـ شیطان: دریغ نداشیم از وی هرگونه نصرت و عون. ـ مؤمن: ابوجهل؟ ـ شیطان: ما هستیم با امثالش برادر و اهل. ـ مؤمن: ابولهب؟ ـ شیطان: در محبتش بودیم، هر آنجا که رفت. ـ مؤمن: پس صلاحالدین آن صفشکن حطّین؟ ـ شیطان: رهایش کن، چون در خاک مالید پوزهی ما در فلسطین. ـ مؤمن: و لنین؟ ـ شیطان: او را روانهی دوزخ ساختیم به همراه استالین. ـ مؤمن: چیست وردت ای مانده بر هبط؟ ـ شیطان: ترانه و چنگ و بربط. ـ مؤمن: و کار روزانهات؟ ـ شیطان: پرداختن به آرزوهای بینهایت. ـ مؤمن: نظرت دربارهی بازارها چیست؟ ـ شیطان: قلبم برای بازارها میتپد، محل اجتماع رفیقان است و انجمن محبوب همکاران. ـ مؤمن: چگونه به گمراهی میکشانی انسانها را؟ ـ شیطان: با شهوترانی، شبههافکنی، خوشگذرانی و فرو بردن در آرزوها و نغمه سرایی. ـ مؤمن: پس زنان را چگونه اغوا میکنی؟ ـ شیطان: با بدحجابی و زیر پا گذاشتن احکام الهی و ارتکاب منهیات. ـ مؤمن: چگونه میفریبی علما، نخبگان و راهبران را؟ ـ شیطان: با حب خودنمایی، خودپسندی، غرور و سینهای آکنده از حسد. ـ مؤمن: عوام الناس را با کدام حیله؟ ـ شیطان: با غیبت و سخنچینی و سخنان بیپایه و کارهای بیفایده. – مؤمن: تجار را چه سان میفریبی؟ – شیطان: با ربا در معامله و منع از صدقه و اسراف در مخارج. – مؤمن: جوانان را چگونه اغفال مینمایی؟ – شیطان: با غفلت، هوسرانی، سبک پنداشتن احکام دینی و بی پروایی به محرمات شرعی. ـ مؤمن: عقیدهات را بگو دربارهی دولت یهودِ صهیونیسم؟ ـ شیطان: مبادا که بد بگویی به داعی تلمود که بر باد میدهد تو را همچون عود. اسرائیل دوستداشتنیست و لابی او نامی همچنان باقیست. ـ مؤمن: نظرت در مورد لائیکها؟ ـ شیطان: لائیسم آئین و مسلک ماست. آنان خبرگان دسایساند و چیرهدستان در وساوس و کسی که نامی از آنان ببرد، گویا نام مرا برده است. ـ مؤمن: دربارهی واشنگتن چه میگویی؟ ـ شیطان: در آنجا سخنگویم به عجله و ناشمرده سخن میگوید و سپاهم در آن اقامت دارد و وطن و سرزمینم آنجاست. ـ مؤمن: نظرت دربارهی داعیان دین چیست؟ ـ شیطان: آنان مرا آزردند و کشتند و کوبیدند و زبون و رنجور ساختند؛ آنچه میسازم ویران میکنند و هرگاه آواز میخوانم، بیاثر میکنند و چون وسوسه مینمایم، نفوذ میکنند. ـ مؤمن: محبوبترین و نزدیکترین فرد به تو کیست؟ ـ شیطان: خوانندگان و سرایندگان بیلگام و افسار گسیخته و عاصیان و گناهکاران و هر آنکه به ندایم لبیک گفته و در فتنه فرو افتد. ـ مؤمن: و مبغوضتر از همه؟ ـ شیطان: اهل مساجد و هر راکع و ساجد و پارسای زاهد و هر آن کس که در سر دارد سودای جهاد در راه خدا. ـ مؤمن: ناگاه گفتم: «أعوذ بالله منک»؛ پناه به خدا از شر تو. ناگهان برجست و به سرعت ناپدید شد، گویا که در خاک فرو رفته باشد، و دژ منیع سخنانش به یکباره فرو ریخت.
مقاله پیشنهادی
دنیا، اینگونه آفریده شده است
روزی مارکس اویلیوس، یکی از فیلسوفان بزرگ دربار امپراطوری روم، گفت: امروز افرادی را ملاقات …