- بقلم/ دکتر عادل شدی
در اتفاقیه صلح حدیبیه آمده بود قبیله “خزاعه” با پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم هم پیمان است، و قبیله “بکر” از هم پیمانان قریش است. مردی از قبیله “خزاعه” شنید شخصی از هم پیمانان بکری قریش شعری در بدگوئی و هجاء پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم میگوید. او عصبانی شده او را کتک زد. بکریها برای جنگ با “خزاعه” کمر بسته از قریش کمک خواستند، قریشیها میثاق نامه و معاهده خود با رسول الله صلی الله علیه وسلم را زیر پا نهاده، هم پیمانان خود را اسلحه و مهمات جنگی و اسبها دادند، بلکه از این نیز پیش رفته برخی از قریشیان چون؛ صفوان پسر امیه، و عکرمه پسر ابوجهل، و سهیل پسر عمرو، ماسک زده در سپاه بکر با همپیمانان مسلمانان جنگیدند. افراد “خزاعه” که نه در پی جنگ بودند و نه آمادگی آنرا داشتند برای حفظ جان خود به مسجد الحرام که حتی در عرف عربهای مشرک مأمن همه انسانها بود پناه بردند. ولی بکریها قداست حرم را پایمال کرده با شدت با خزاعه برخورد نموده بیش از بیست نفر از آنها را کشتند.
و چنین بود که قریش معاهده خود با پیامبر را بدیوار زد، و کاسه صلح را شکسته، “بنی بکر” را بر علیه “خزاعه” که هم پیمانان پیامبر بودند یاری داد.
خزاعه فورا پیکی بسوی پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم فرستادند، تا او را از حقیقت ماجرا مطلع سازد. پیامبر نیز با شنیدن خبر از جایشان برخواسته گفتند: ای بنی خزاعه، همانطور که از خودم دفاع میکنم از شما دفاع خواهم کرد.
پس از اینکه شهوت خونخواری قریش فرو نشست. و عقلهایشان به کار افتاد، دریافتند خانه خود را با کلنگ حماقت ویران کردهاند، ولی چه سود از دارویی که پس از مرگ سهراب رسد؟!
قریشیان به گمان اینکه هنوز خبر ماجرا به پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم نرسیده است، مثلا زرنگی کرده، ابو سفیان را نزد پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم فرستادند تا صلح حدیبیه را تجدید کرده، بر مدت آن بیفزاید. ابوسفیان چون به مدینه رسید با بیمهری مسلمانان روبرو شد. پیامبر که از خیانت و پیمان شکنی بینهایت نفرت داشت، از او روی برگردانید و هیچ جوابش نگفت. ابوسفیان خوار و ذلیل نزد یاران پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم رفته از آنها خواهش و تمنا میکرد تا نزد پیامبر از او شفاعت کنند، ولی همه یاران رسول الله صلی الله علیه وسلم دست پرورده و شاگردان راستین مکتب او بودند، و هرگز حاضر نشدند با خیانت کار خون آشام مدارا کنند. از جمله آنها حضرت عمر بود که چون ابوسفیان دست زاری بسوی او دراز کرد، با تعجب برآشفت، و روی او پرخاش کرده گفت: من شفاعت شما کنم؟! بخدا سوگند اگر سربازانی جز موریانه نیابم، با آنها به جنگ شما خواهم آمد!
ابوسفیان دست از پا درازتر، بدون هیچ ضمانت و تجدید پیمانی به مکه بازگشت.
پس از این پیمان شکنی، پیامبر که بخود اجازه نمیداد از خون بیگناه همپیمانانش درگذرد، تصمیم گرفت با فتح مکه جواب دندان شکنی به زورگویان و قلدران قریش داده، خانه خدا را از اسارت ناجوانمردانه آنها رهایی دهد.
پیامبر که قصد خونریزی نداشت، با تاکتیک خاموشی به آرامی لشکرش را آماده ساخت، و کسی را از جریان جهت حمله مطلع نساخت، او میخواست مشرکان مکه را غافل گیر ساخته فرصت آمادگی و بسیج نیرو به آنها ندهد، تا خونی به زمین ریخته نشود.
پیامبر پیکهایی بسوی همپیمانان و قبائل مسلمان عرب اطراف مدینه؛ چون “اسلم”، “غفار”، “مزینه”، “جهینه”، “أشجع” و “سلیم” فرستاده، سربازان پیاده نظام و سواره نظام را بسیج کرد.
همه مؤمنان جان بر کف نهاده بلافاصله به ندای پیامبر لبیک گفته، ده هزار مرد جنگی در اردوگاه پیامبر جمع شد.
روز چهارشنبه دهم رمضان پیامبر بر مدینه “أبا رهم غفاری” را گماشته، مسئولیات مدیریت لشکر را بین سرداران تقسیم کرده، از مدینه خارج شدند.
قریش از آنچه در مدینه اتفاق میافتاد بکلی بیخبر بود. ابوسفیان را برای جاسوسی و خبرگیری بار دگر بسوی مدینه فرستادند. و از او خواستند برای قریش از پیامبر امان بخواهد.
ابوسفیان بهمراه حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء در راه مدینه در تاریکی شب با دیدن شلعههای آتش مسلمانان گمان بردند که ستارگان آسمان بزمین فرود آمدهاند وحشت زده و حیران خشکشان زد. عباس که از آنجا میگذشت صدای ابوسفیان را شنیده داد زد: ابا حنظله تویی؟!
گفت: آری. عباس گفت: این سپاه رسول الله صلی الله علیه وسلم است با ده هزار مرد جنگی! غرور ابوسفیان با دیدن هیبت آن لشکر بکلی فرو ریخته اسلام آورد. عباس او را در پناه خود گرفته همراه با همراهانش نزد پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم برد. آن دو نیز اسلام آوردند.
پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم به عباس دستور داد تا هنگام حرکت سپاه اسلام ابوسفیان را برگردنهای نگه دارد تا قدرت و مانور سپاه اسلام را با چشمان خود ببیند، تا نشاید بار دگر شیطان در پوستش خزیده، به فکر مقابله با مسلمانان برآید.
عباس به پیامبر اشاره کرد که ابوسفیان مردی است تشنه شهرت و فخرفروشی، تا برای او ویژگی خاصی تعیین کند. پیامبر نیز فرمودند: هر کس داخل خانه ابوسفیان پناه گیرد در امان است. هر کس داخل مسجد شود در امان است. و هر کس در خانهاش را ببندد در امان است.
پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم یارانش را از جنگ بکلی منع کرد، و به آنها دستور داد با کسی جنگ نکنند مگر در حالتی که دشمن آتش جنگ را برافروزد. مسلمانان بدون کوچکترین مقاومتی وارد شهر شدند، بجز گروهان خالد بن ولید که بناگاه لشکری از قریش به سرکردگی “صفوان بن امیه”، و “سهیل بن عمرو”، و “عکرمه بن ابی جهل” در “خندمه” جلوی راهشان سبز شده، آنها را از ورود به شهر بازداشتند. در این درگیری پس از آنکه سیزده نفر از مشرکان به هلاکت رسیدند، پا به فراز گذاشتند. البته دو نفر از مسلمانان به نامهای “کرز پسر جابر” و “حبیش پسر خالد بن ربیعه” جام شهادت سرکشیدند.
بدینصورت سپاه اسلام تقریبا بدون مقاومت و خونریزی وارد شهر مکه شد. و مردم مکه چه از روی ایمان و صداقت و چه از روی ترس اسلام خود را اعلام داشتند. در آن روز در کعبه ۳۶۰ ( سیصد و شصت بت) بود، و پیامبر به هر بتی که میرسید با عصایش به آن اشاره کرده میفرمودند: â وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ á [اسراء: ۸۱]
{ و بگو : حق فرا رسیده است ، و باطل از میان رفته و نابود گشته است}
با اشاره پیامبر آن مجسمه روی صورتش بزمین میافتاد. بزرگترین مجسمه مکه “هبل” بود که جلوی کعبه گذاشته بودند.
پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم پس از طواف پشت مقام ابراهیم ایستاده، دو رکعت نماز بجای آوردند. سپس در میان مردم آمده فرمودند: ای قریشیان! گمان میکنید من با شما چه خواهم کرد؟
قریشیان بخوبی میدانستد که جز قتل عام لیاقت هیچ چیز دیگری را ندارند. آنچه آنها با پیامبر و یارانش روا داشته بودند پاداشی جز این نمیتوانست داشته باشد. با وجود این گفتند: با ما نیکی خواهی کرد؛ چون که تو برادری سخاوتمند، و برادر زادهای کریمی!
پیامبر؛ پیک محبت و ایمان و مهر و رحمت و شفقت، فرمودند: بروید، شما آزادید.
رسول خدا صلی الله علیه وسلم چون بر گردنهای قلدران و زورگویان و فرعونان زمانه چیره گشت، از آنهایی که جز قتل عام پاداشی نداشتند و اکنون خداوند همه را زیر شمشیرش خوار و ذلیل جمع کرده بود، در گذشت!
آری! پیامبر همه آنها را بخشید. و بدینصورت بزرگترین مثال تاریخ در بخشش و عفو و گذشت از جنایتکاران پس از دستگیر کردن و اسارت آنها، را به نمایش گذاشت.
سپس پیامبر روی کوه صفا نشستند. و مردم با ایشان بر اسلام و فرمانبردای و اطاعت در آنچه در توان دارند، بیعت کردند..
فتح مکه در روز جمعه ده روز مانده به آخر رمضان ـ بیستم رمضان ـ صورت گرفت، و پیامبر پس از آن پانزده روز در مکه ماندند، سپس بسوی حنین حرکت کردند، و اداره مکه را به “عتاب پسر اسید” واگذار کردند تا بر مردم نماز بخواند، و “معاذ بن جبل” را به عنوان معلم و مربی در مکه گذاشتند تا به مردم دینشان را بیاموزاند([۱]).
([۱]).نگا: الوفا ص/ ۷۱۸ -۷۲۰، هذا الحبیب یا محب/ ۲۵۴، و صحیح السیره/۴۰۷٫